دختر عرب

0 views
0%

سلام بروبچ من تاحالا خاطره سکسی ننوشتم اگه زیاد خوب نبود دیگه ببخشید راستی این خاطره واقعی واقعی هستش خوب بریم سر داستان این قضیه بر میگرده به 3سال پیش اون موقع من سی سالم بود راستی بزارین یکمی از خودم بگم قد 178 وزن 73 رنگ پوست گندمی چهره متوسط هیکل همه میگن خوبه بگذریم من تو سایت کلوپ عضو بودم ولی زیاد اونجا سر نمیزدم تا اینکه بعد از مدتی یک سر به سایت زدم دیدیم یک درخواست دوستی دارم وقتی باز کردم دیدیم یک دختر با ارایش خلیجی هستش بدم نمیومد ادش کردم اسم کلوپ ایدیش باران بود خلاصه ما هم از اون روز ببعد بیشتر میرفتم تو سایت تا یک روز یک پیام برام گذاشته بود که وای چقدر عکساتون قشنگ هستن اخه من عکاسی حرفه ای میکنم از طبیعت خلاصه این گذشت تا اینکه یک روز بطور اتفاقی اون که تو سایت بودم دیدیم اونم چراغش روشن شد سریع بهش پیام دادم که اون هم سریع جواب داد با سلام و احوال پرسی شروع شد از اینکه از عکسام خوشش امده بود ازش تشکر کردم چقدر هم از عکسام استقبال کرد بلاخره کار به دوستی معمولی رسید از خودش گفت دوتا خواهر بودن از عربهای اهواز بودن ولی 15 سال بود که تو کویت زندگی میکردن خلاصه این باران خانم ما یک جورایی از ما خوشش امده بود دیگه کار بجایی رسیده بود که هرروز ساعتها تو سایت بودیم که خودش از من شماره منو خواست منم بهش دادم بعد از چند ساعت زنگ زد با یک لهجه عربی فارسی خوب صحبت میکرد نمیدونستم یک جورایی بمن وابسطه شده تو این مدت کم دیگه کار خانم شده بود روزی چند بار زنگ زدن و حرفهای عاشقانه زدن مادرشم در جریان دوستیمون قرار داده بود چند بار هم با مادرش صحبت کردم زن خوبی بنظر میرسد سرتون را درد نیارم این باران خانم یک دل نه صد دل عاشق ماشده بود البته منم از قضیه ناراضی نبودم یک دختر متولد 63 از زیبایی میشه گفت خدا براش سنگ تمام گذاشته بود خیلی ناز و باربی بود دیگه کار بجایی رسیده بود که اگه میخواست برای خودش چیزی بخره نظر منو هم میپرسید گذشت تا اینکه این باران ما خواست بیاد ایران میگفت این بارو فقط بخاطر تو دارم میام که اگه خدا خواست باهم ازدواج کنیم منم کمو بیش خانوادمو در جریان گذاشتم که شاید همچین جریانی اتفاق بیوفته همه چی محیا بود تا اینکه شب موعود رسید گفتم میام فرودگاه دنبالت بکسی نگو بیاد فرودگاه راستی یادم رفت بگم که این باران خانم یک عمه تو تهران داشت و هروقت میامد ایران یک راست میرفت خونه عمش البته بگم عمه اش هم از جریان ما باخبر بود شب ساعت 1 بامداد پروازش مینشست ساعت11 30 از خونه حرکت کردم رفتم سمت فرودگاه امام رسیدم فرودگاه ساعت 12 15 بود بالاخره ساعت یک پرواز کویتیه نشست من که تا اون موقع فقط چندتا عکس ازش دیده بودم هنوز از نزدیک ندیده بودمش مسافرا اومدن استرس داشتم یکم از رو پله های برقی دیدمش ولی اون منوندید چی بگم ازش یک تیپ خلیجی زده بود که فکر کنم همه براش راست کرده بودن میشد دید که چشمها بطرفش هستن که ببینن بطرف کی میره منو دید اومد سمتم نگذاشت نه برداشت منو بغل کردو زد زیره گریه همین منو فشار داد بخودش دروغ چرا راست کردم حسابی نگبن ندید بدید بود ها نه ولی تا بحال دختر عرب منو بغل نکرده بود سوار ماشین شدیم امدیم سمت تهران رسوندمش در خونه عمش از قبل یک گوشی بایک خط ایرانسل براش گرفته بودمدادم بهش چون از وقتی که کویت بود میگفت من اومدم تهران باید منو فرداش ببری شمال بیچاره تابحال شمال نیامده بود منم بهش قول داده بودم که ببرمش فرداش بهش زنگ زدم دیدم جواب نمیده گفتم شاید خوابه ولی هرچی زنگ زدم دیدیم نه خبری ازش نیست خلاصه ساعت 4 بعدظهر اس داد که بیا سر میرداماد منم رفتم اونجا دیدیم اومد سمت ماشین سلام کردم جوابمو نداد ناراحت بود گفتم چیه گفت هیچی اسرار کردم دیدم گوشیمو داد دستم گفت اس ام اس ها چیه تو گوشیت تازه فهمیدم چه گندی زدم من یادم رفته بود اسهای گوشی رو پاک کنم از دوست دخترم بود توش دیگه شروع کرذیم به ماستمالی که این برای خیلی قبل هستش کسی بغیر از تو تو زندگی من نیستش و از این حرفها بخیر گذشت ساعت 12شب بسمت چالوس حرکت کردیم دوستم اونجا یک ویلا داشت که کلید ویلارو ازش گرفته بودم بعد از تونل کندوان یک بارون قشنگ هم شروع به بارش کرد داشت هز خوشحالی سکته میکرد سانروف ماشینو زده بود کنار بارون میخورد بصورتش که یک دغفه لپم داغ شد یک ماچ ابدار از من گرفت رفتم رو هوا ساعت نزدیکای 5صبح رسیدیم ویلا باران شدیدی میامد راستی فصل ابان بود رفتمیم تو ویلا سریع اماده شدم برای خواب داشتم میمردم از خواب رفتم روتخت اونم امد پیشم موهاشو باز کرده بود تا باسنش بود بت یک شلوارک سبز رنگ و یک تاپ سورتی کمرنگ خیلی ناز شده بود خودشو چسبوند بمن منم بغلش کردم و گرفتیم خوابیدیم تا ساعت 11 صبح از خواب بلند شدم رفتم بیرون کمی خرید کردم امدم دیدیم رفته حمام دوش بگیره چای اماده کردم دیدیم صدام میزنه رفتم گفت از بس عجله کرده حوله یادش رفته برای خودش بیاره منم حوله خودمو براش بردم دادم از لای در بهش امد بیرون دیدم حوله پیشه گفتم برو کنار شومینه تا برات چای دارچین بیارم گفت اخه چیزی تنم نیست گفتم خوب نباشه اینجا که بغیر از منو تو که کسی نیست گفت اخه روم نمیشه گفتم ناز نکن برو تا برات چای بیارم با هم بخوریم رفت رو مبل کنار شمینه منم براش یک چای لب سوز و لب دوست بردم حوله از رو شونش اویزان بود رفتم پیشش همینطوری نگاهش میکردم گفت هیزبازی بچه شیطون رفتم براش سشوار اوردم گفتم میتونم خودم برات سشوار بزنم قبول کرد گفتم بنشین پایین منم نشستم پشتش یک جورای از پشت چسبیدم بهش خوش فهمید ولی بروی خودش نیاورد کیرم بدجور راست کرده بود پاهامو باز کردم گفتم بیا وسط تر تا بهتر بتونم موهاتو شونه کنم کیرم از پشت خورد به کمرش فهمید گفت میبینم حالت زیاد خوب نیست شیطون بلا بوی شامپوی موهاش داشت دیونم میکرد خودشو بهم بیشتر میچسبوند دیگه خودشم حالی به حالی شده بود سشوار زدن تمام شد سرشو بوسیدم برگشت بدون مقدمه لبامو گرفت به لباش اتیش بود لباش دروغ نگم بیشتر از 20 دقیقه لبای همو خوردیم حوله رو از روش زدم کنار کاملا وای چی میدیدم یک بدن سبزه لایت زیاد سبزه نبود میشد گفت همرنگ پوست خودم بود سینهاش سایزه 80 سر بالا دیگه چیزی نفهمیدم سر سینهاشو میمکیدم داشت دیونه میشد همش ناله میکرد یک کس نازو خوش فورم چه کپلهایی داشت صاف صاف من زیاد با کس سرو کار داشتم ولی این یک چیزه دیگه بود یک کون خوش فرم قوس کمر هم داشت دیگه نگو رفتم لای پاش کسشو بو کردم بو صابون میداد زبونم لای کسش کشیدم ناخنهاشو تو بدنم فرو کرد از شدت شهوت یک 10 دقیقه ای کسشو خوردم دیگه داشت ناله میکرد برش گردوندم تازه چشم افتاد به کون خوشگلش لای کونشو باز کردم یک سوراخ کون قهوه ای کمرنگ بدون مو زبونمو دور سوراخش میچرخوندم ذیگه از حشر زیاد داشت گریه میکردتازه یادم افتاده بود که لباسهای خودمو در نیاوردم خواستم در بیارم نذاشت گفت خودم در میارم تو یک چشم بهم زدن لختم کرد تا شورتمو در اورد گفت مگه تو عربی با این کیر کلفت یادم رفت بگم من کیرم 18 سانته و کلفتم هست سر کیرمو لیس میزد خودش میگفت که بار اولش هست و اینهارو هم از تو فیلمها یاد گرفته و یک بار هم با دوستش که دختر هم بوده لز داشته کیرمارو میمکید داشتم خالی میکردم دیگه فهمید کیر مارو از دهنش در اورد گفت که دختر نیست وقتی که با دوستش لز میکرده دوستش یک دعفه دوتا اتگشت میکنه تو کسش و پردش پاره میشه سر همین قضیه هم با دوستش بهم میزنه ولی نذاشت بزارم تو کسش گفت میخوام برای شب اول ازدواج بکنی توش ولی از کونم میتونی به شکم خوابوندمش لای کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم در سوراخش همین که سرش رفت تو جیغی زدو از زیرم در رفت گفت چشام سیاهی رفت از درد کمی سبر کردیم گفتم بیا سرپا بزارم نو کونت دردش کمتره یک تف جانانه انداختم رو کیرمو کمی هم دولاش کردمو سر کیرمو میزون کردم بایک فشار تا نصفه کردم تو کونش خواست خودشو خلاص کنه که نذاشتم ناله میکرد کمی سبر کردم دیدم اروم شده گفتم حاضری برای بقیش گفت مگه تا ته نکردی گفتم نه تا امد بگه تا همینجا بسته با یک فشار تا خایه کردم تو کونش پاهاش سست شد اروم خوابوندمش داشت مثل ابر بهار اشک میریخت شروع کردم به تلمبه زدن دیکه دردش براش لذت داشت یک 10 دقیقه ای کردمش دیدم داره تختو چنگ میزه فهمیدم داره ارضا میشه یک دعفه یک ناله کردو بدنش شل شد منم دیگه داشت ابم میامد گفتم کجات بریزم گفت بریز تو دهنم ولی نمیدونم خوشم بیاد یا نیاد منم گفتم امتحان کن کیرمو در اوردم همین که ابم امد ریختم تو دهنش تا مزش کرد حالش بد شد و بالا اورد سریع رفت سمت دستشویی رنگش مثل گچ سفید شده بود براش اب قند اوردم ازش معذرت خواهی کردم که گفت اشکال نداره خودم خواستم ولی دیگه تا زنده هستم نمیزارم ابتو بریزی حتی رو صورتم خلاصه ما 3روز شمال بودیم وقتی هم برگشتیم تهران چند روز هم تهران بود تو این چند روز هم باهم سکس داشتیم و برگشت کویت چند روز بعد هم زنگ زد گفت ما برای هم ساخته نشده ایم و از این جور جفنگیات و رفت پی کاره خودش امیدوارم که خوشتون امده باشه فقط جون مادراتون فحش ندیدن اگه خوشتون نیامده تا باز هم براتون بنویسم شاد باشد نوشته

Date: July 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *