سلام به تمام دوستان سایت اسمم سعید هستش و یه جریان تو زندگیم اتفاق افتاد که میخام براتون تایپ کنم از سن ده یازده سالگی به خاطر طلاق مادرم خونه مادر بزرگم زندگی کردم بابام هم ادم خوشگذرون همش دنبال کس کلک بازی خارج رفتن دنبال گنج رفتن و شکار و خانم بازی بود مادرم هم رفت شوهر کرد دیگه من رو یادش رفت من بودم و تنهایی هام و حسرت یه خانواده خوب توخونه مادر بزرگم فقط من بودم و مادر بزرگم و تو طبقه بالا هم عموم و زن عموم و پسر عموم ارش یک سال از خودم کوچکتر و دختر عموم پانزده ساله سارا از همشون بدم میومد زن عموم که تو ظاهر باهام خوب بود عموم که با بابام همیشه لج بود مادر بزرگم که همش غر میزد ارش هم همش باهام دعوا میکرد سارام که یه دختر زشت و بی ادب بود همش دوست داشتم از اونجا فرار کنم بابام چنتا مغازه و یه خونه داشت همه رو داده بود اجاره و با پولش حال میکرد و هر ماه یکی دوبار خونه میومد دلخوشیم مدرسه بود سارا چند وقت بود زیاد میومد پایین موقع امتحانات خرداد بود و مثلا میخواست تو ریاضی به من کمک کنه یه تاپ و شلوارک پاش بود ممه هاش معلوم میشد ولی زیاد قیافه نداشت و دوست پسر هم نداشت میومد خودش رو میمالید به من دیگه بد دهنی نمیکرد به من و منم تعجب میکردم خیلی بهم نزدیک میشد فکر کنم تو یه دوره ای از زندگی بود که دخترا حشری میشن قرار داشت منم تو باغ نبودم و حالیم نمیشد داره نخ میده اول راهنمایی بودم سارام سوم بود صورتش جوش زده بود و همش ماسک خیار میمالید با ماست سر امتحان ریاضی حسابی یادم داد مادر بزرگم روضه بود طبقه پایین کسی نبود در هم بسته بود یدفعه منو بوسید منم عین کسخولا مات مونده بودم لبش رو گذاشت رو لبم مک زد یه احساس خوبی داشتم لبم رو ول کرد دست زد به سعید کوچولو و برام مالید سینه هاش رو دراورد گفت بخور برام منم مسخ شده بودم ممه هاش رو خوردم داشتم حال میکردم حواسم نبود افتادم روش نگو مادر بزرگم اومده و تا ما رو دید جیغ و داد زد زن عموم اومد پایین و سارا جریان رو انداخت گردن من و با پرو بازی منو مقصر میکرد زن عموم هم دوتا چک ابدار به من زد فقط شانس اوردم به عموم نگفت و همونجا تموم شد چون میدونست دخترش هم مقصره مادربزرگم که دیگه ول کن نبود همش اه و ناله و نفرین به بابام که بعدا گفت تازه بابام حال کرد فقط گفت خیلی بی سلیقه ای سارا بیریخته ولی حق عموت هستش این دروغگویی سارا منو نسبت به دخترا بدبین کرده الان که بیست و پنج سالمه و از لحاظ مالی وضعم بد نیست فقط جنده بازی میکنم و عشقی تو زندگیم نیست سارا هم الان بیست و هشت سالشه و فوق لیسانسه و دماغش رو هم عمل کرده ولی هنوز از شوهر خبری نیست و به منم زیاد نخ میده ولی ازش بدم میاد نوشته سعید
0 views
Date: August 23, 2018