دختر فراری قمی

0 views
0%

سلام این خاطره واقعا واقعی سلام من مهدی هستم 20سالمه قمی هستم و متولد قم این خاطره واسه فروردین1391 قدم 174 وزنم 55 نه ورزشکارم نه چیز دیگه ای از لحاظ چهره هم معمولی هستم تو زندگی هر فرد ممکن یه بار شانس در خونش بزنه من تا حالا هیچ دوست دختری نداشتم و ادم پررویی نبودم تو سال 91 پنجمین روز عید بود نشسته بودم ساعت 8شب بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره برداشتم دیدم حسن رفیقم هست در ضمن ایتم بگم تمام نوشته های من حقیقت حتی اسم هارو هم عوض نکردم گوشی برداشتم گفت مهدی بدو بدو بیا جلو درتون گفتم چیشده گفت بیا دیدم با یه دختر اومده ترسیدم گفتم چی شده گفت این ختر یه شب نگه دار فردا صبح میام میبرمش گفتم این دختر کیه اولش گفتش دوست دخترش بعد از زیره زبونش در اوردم گفت دختر فراری یه دختر 15 ساله بود چهره بچه گانه ای داشت اولین بار دیدمش خیلی دلم سوخت به حسن گفتم نمیشه خانوادم خونه هستن گفت ببر زیرزمین گفتم نمیشه بخدا مادرم بفهمه کارم تموم همینجوری داشتیم حرف میزدیم که دختر دیدم یه جورایی قهر کرد و رفت بعد حسن رفت راضیش کرد بازم برگشت با 1000بدبختی بردمش زیرزمین خونمون حسنم باهامون اومد بعد کلی حرف زدن بهش گفتم حسن دختر واسم شر نشه گفت نه بابا یه شب میخوابه فردا میام صبح گفتم باشه حسن گفت مهدی خداوکیلی بهش دست نزن گفتم مگه دیوونه شدم بنظرت من اینجور ادمی هستم گفت میدونم واسه همین بهت اعتماد کردم بعدش حسن رفت من واقعا اولش اصلا هیچ حسی جز ترس تو وجود من نبود اینم بگم اسم دختر مریم که فکر نکنم اسم واقعیش باشه قدش فکر کنم 160بود و خیلی هم سفید بود رفتم طبقه بالا به خانوادم گفتم که یه دوست قدیمی اومده از شهرستان دیدم جایی نداشت مجبور شدم بردمش خونه با کلی فش مادرم راضیش کردم چیزی نگه گفتم بنده خدا تازه از سربازی اومده و از اینجور چیزا اولین کاری که به ذهنم رسید این بود که واسه مریم خودمو نشون بدم و اون از من خوشش بیاد وقتی واسش شام بردم با هر اصراری که کردم چیزی نخورد فقط گفت یه قرص سردرد بیار رفتم قرص اوردم دادم بهش که واسه اولین بار دستم خورد بهش واقعا لذت داشت که تا حالا تجربه نکرده بودم بعد رفتم نشستم جلوش با فاصله خیلی ترسیده بودم ولی همش تو ذهنم این بود که شانس فقط یه بار در خونه ادمو میزنه هم حس زیاد شهوت داشتم هم حس ترس اره واقعا خیلی ترسیده بودم بحث و باز کردم گفتم چرا از خونه فرار کردی اولش زیاد حرف نمیرد ولی با اصرار من گفت پدرش خیلی اذیتش میکنه و از این جور چیزا با هر کلمه ای که میگفت خیلی شهوتی میشدم تو دلم گفتم اخر باید باهاش بخوابم این تنها شانس منه میدونستم اگه نکنمش خیلی پشیمون میشم ولی دلمو زدم به دریا روی کاغذ نوشتم بهش که میزاری سینه هاتو ببینم که گفت نه یکمی اصرار کردم دیدم پاشده داره میره بهش گفتم چرا میری گفت از اولشم نباید بهت اعتماد میکردم نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی بعد ها خیلی از این کارم خوشم اومد بهش گفتم یا اینکارو میکنی یا زنگ میزنم به پلیس گفت زنگ بن ببینم کی اخر بدبخت میشه که وقتی اینو گفت از کارم یه لحظه پشیمون شدم ولی گوشی برداشتم زنگ زدم به 110 که یه اقایی برداشت دیدم گوشی از دستم گرقت قطع کرد بعدش چند لحظه جفتمون چیزی نگفتیم فقط داشت به چشام نگاه میکرد خیلی ترسیده بود بعدش نشست منم کنارش نشستم و دستمو گذاشتم روی سینه هاش واسه اولین بار بود دیگه ترسی نداشتم فقط و فقط هوس و شهوت بود وقتی سینه هاشو دیدم و لمس کردم یه سینه ای خیلی شلی داشت و کوچیک بودن بالای سینه هاش خیلی جوش زده بود بعدش خوابوندمش روسری باز کردم بدون روسری خیلی خوشگل تر میشد اولین کاری که کردم لب هاشو میخوردم که اون فقط چشم هاشو بسته بود و مثل یه جنازه افتاده بود رو زمین وقتی لب هاشو میخوردم و بدنمون چسبسده بود بهم ضربان قلبشو حس میکردم که خیلی تند تند میرد مریم اصلا با من همکاری نمیکرد بعدش وقتی سینه هاشو میخوردم لذت خاصی داشت خواستم شلوارشو در بیارم ولی نمیزاشت میگفت تروخدا ولم کن منم گفتم ببین فقط امشب با اصرار من شلوارشو در اوردم دیدم بدنش بدون مو که خیلی شق کردم ولی چیزی که تو ذوق میزد این بود که بدنشو با تیغ زده بود منظورم موهای بدنش و جاهایی بریده بود ولی این چیزا منو از هدفی که داشتم منصرف نکرد وقتی کسشو واسه اولین بار دیدم یه کس سیاهی داشت هنوزم واسه خودم سوال بد که چرا با این بدن سفید کسش سیاه هر کاری کردم نززاشت کسشو لیس بزنم خودمو زود لخت کردم و کیرم که 15 سانت کردم دهنش اولش میگفت دهنم اب نداره ولی با اصرار من کردم تو دهنش اشغال فقط دهنش باز کرده بود و من داشتم عقب و جلو میکردم ساک زنش واقعا هیچ حسی بهم نداد وقتی گفتم میخوام از پشت بکنم چیزی نگفت من تعجب کردم که چرا مقاومت نکرد به پشت خوابوندمش کیرم اروم اروم کردم تو کونش که دفعه اول ریاد نمیرفت ولی چند بار فقط ارووم کلشو کردم تو سوراخ کونش که مریم فقط داشت درد میکشید بعد از اینگه چند بار کردم دیدم اینجوری نمیشه رفتم یه کمی شامپو ریختم این دفعه راحت تر رفت واقعا حسی داشت که اون لحظه اون حس به دنیا ترجیح میدادم دیگه به هدفم رسیده بودم تندتر کیرم میکردم تو کونش اونم فقط داشت با دستش بالنش فشار میداد نزدیک 10 دقیقه این کارو کردم دیدم هم خسته شدم هم ابم نمیاد مریم هم هی میگفت تروخدا بسه بسه مجبور شدم تا کندش بالا نیاد خودم ابمو بیارم تو عرض 5 دقیقه کف دستی زدم دیدم ابم داره میاد ابمو ریختم تو صورتش واقعا حس خیلی خوبی داشت بعد یه عمر ببینی دیگه ابت هدر نرفت بعذش کلی بهم ارووم فش داد و گفت دستمال کاغذی بده منم دادم بهش زود خودشو تمیز کرد و لباس پوشید که دیدم تازه ساعت 11 بعدش رفتم به حسن زنگ زدم و گفتم حسن بیا اینو ببر تا شر نشده گفت مگه چیشده گفتم هیچی وفقط میخواد بره از اینجا گفت گوشی بده بهش منم دادم کوشی به مریم که حسن راضیش کرد واقعا اون لحظه من دوست داشتم مریم بره چون کارمو انجام داده بودم دختره بعد اینکه حرف زد گوشی داد بهم حسنم بهم گفت اون تا صبح میمونه گفتم باشه حسن گقت فقط دست نزن بهش گفتم نه بابا کاری ندارم گفت ساعت 6 صبح میاد میبره تازه یادم افتاد که به مریم بگم به حسن چیزی نگه چون اینجو ری رفاقت ما بهم میخورد با کلی التماس بهش گفتم اینکارو نکنه اونم گفت باشه بعد حرف زدن گفت میخواد بخوابه گفت تا وقتی که تو اینجا باشی من نمیخوابم بهت اعتماد دارم منم گفتم باشه و رقتم طبقه بالا دیدم همه خوابن من واقعا خوابم نبرد توی حیاط نشستم و صبر کردم تا صبح بشه که بالاخره صبح شد اعت 5 و نیم دیدم مریم خوابیده انگار تو خونه خوش خوابیده خیلی راحت خوابیده بود بعد رفتم ارووم بیدارش کردم که گفتم زود اماده شو تا ده دقیقه مونده به 6 اماده شد بعد به حسن زنگ زدم چند بار برنداشت اخر برداشت که دیدم تازه از خواب بیدار شده حسن گفت مهدی بیارش سر خیابون که یه پارکی بود گفتم باشه وقتی داشتیم میرفتیم بهش گفتم خواهشا چیزی نگو که دیدم زبون باز کرده اصلا تو خونه خیلی خجالتی و سر به زیر بود ولی بیرون خیلی باهام تند حرف زد شاید چیزی که همیشه تو ذهنم بمونه اینه که از پارک یه گل کندم بهش دادم وقتی حسن اومد اون گل بهم پس داد که واقعا خیلی ناراحت شدم بعد اینکه حسن اومد و دختر و برد بعد اظهر دیدم اومه جلو درمون حسن گفت خیلی لاشی هستی چرا با دختره اینکارو کردی که من زیره حرفش نرفتم که اخر بهش گفتم واقعا خیلی شهوتی شدم با کلی بحث حسن بهم گفت نه من نه تو بعدش رفت از اون لحظه به بعد نه با حسن حرف زم نه دونستم اون دختره چیشد ولی واقعا بهترین شب زندگی من بود ایم بگم خداوکیلی همه حرفام واقعیت بود اونایی که واقعا داستان های دروغی خوندن میفهمن که این واقعیت نوشته پسر

Date: April 28, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *