دختر فرانسوی ۲ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل از اون روز به بعد کمتر احساس تنهایی می کردم اغلب ساعتهای روز با هم بودیم یا ساحل می رفتیم و خرید می کردیم و یا رستورانای مختلف می رفتیم تقریبا یه شب در میون به کلوب می رفتیم هر بار به همون رویایی شب اول خیلی طول نکشید که بفهمم دارم عاشق کلوئی می شم بعضی وقتا تو ساعتای اولیه صبح بعد از یه شب خوش گذرونی با خودم ور می رفتم بدن زیبا و لاغر کلوئی رو روی خودم تصور می کردم سینه هاش به هم مالیده می شد وقتی لبهام رو میک می زد تو رویاهام دستهاش جای دستهای خودم روی کلیتوریس ام بود و شصتش رو داخل بدنم می کرد ارگاسم هایی که داشتم شیرین ترین تو عمرم بود دودل بودم که آیا باید راجع به احساسم بهش بگم قبلا هیچ وقت اینقدر مجذوب زنی نشده بودم و هیچ وقت هم با هیچ زنی قرار نگذاشته بودم با اینکه خیلی دوست داشتم باهاش صمیمی تر بشم از اینکه به دوستی مون خاتمه بده می ترسیدم اغلب وقتی می رقصیدیم یا تو بار نوشیدنی می خوردیم یکی می اومد و مزاحم کلوئی می شد حتی یه بار یکی پیشنهاد سه نفره داد اما کلویی همیشه پیشنهادشون رو مودبانه رد می کرد کاری که اونو تو چشمم بالاتر می برد و امیدوارم می کرد به حقیقی کردن رویاهام یک روز صبح بعد از یه شب خوشگذرونی پیشنهاد کرد پنکیک درست کنیم مدتی طول کشید تا شیره افرا پیدا کنم اما تونستم تو یه فروشگاه بخرم کلوئی هم توت فرنگی و پودر شکر آورد ازش خواستم بیاد آپارتمانم یه کم خجالت می کشیدم چون آپارتمانم بهم ریخته بود نه اینکه قبلا اتاقم نبوده باشه منتظر می موند آرایش کنم و بریم بیرون اما هنوز دلم می خواست تحت تاثیر قرارش بدم وقتی یه پنکیک درست کردم گفت بوی خیلی خوبی میده مطمئنی کمک نمی خوای نه نیازی نیست کار زیادی نمونده تقریبا همه رو انجام دادم مطمئنی نمی خوای زودتر شروع کنی هوم گرسنمه ولی دلم می خواد با هم بخوریم صبر می کنم اگه می خوای میز رو بچین دوست داری بریم بالکن کلوئی دوست داشت کمک کنه و بعد از اینکه چند کار ازش خواستم انجام بده رقص کنان رفت بالکن به نبوغ خودم لبخند زدم چه کاری از این بهتر که با سلاح شکم اونو عاشق خودم کنم به هر حال مردا و زنا فرق خیلی زیادی با هم ندارن بعد از اینکه آخرین پنکیک قهوه ای طلایی رو تو بشقاب گذاشتم اونها رو بردم بالکن تعجب کردم که کلوئی روی نیمکت نشسته تو دستاش یه چیزی بود که اول فکر کردم کتابه گفتم پنکیک ها حاضره ولی جوابی نیومد به هر چی که داشت نگاه می کرد حواسش رو کاملا پرت کرده بود نزدیک تر شدم تا حدی که فهمیدم چیزی که تو دستشه کتاب نیست بلکه نوت پد منه حتما وقتی دیروز بعد از ظهر بالکن دراز کشیده بودم اونو اونجا جا گذاشته بودم با وحشت بشقاب رو سفت گرفتم معجزه بود که از دستم نیوفتاد از قیافه کلوئی هیچ چی معلوم نبود صفحات نوت پد رو جلو عقب می کرد صفحاتی که نقش نیمرخ صورتش رو کشیده بودم بدون شک متوجه شده بود که عکس خودشه شاید یه دقیقه شاید هم یه ساعت هر دو ساکت بودیم نمی دونستم چی بدتر از این خواهد بود با عصبانیت ازم توضیح می خواست یا به آرومی از زندگیم بیرون می رفت مثل این بود که روی مین وایساده بودم وقتی منتظری که فاجعه از راه برسه همون بهتر که فقط واستی و ساکت بمونی نسا اینا فوق العاده ان به نظر می رسید شوکه شده با دستایی که می لرزید بشقاب بزرگ رو روی کانتر گذاشتم اما نمی تونستم حرکت کنم چطوریه که تا حالا اینا رو نشونم نداده بودیم چشمای شکلاتی قهوه ایش رو به نگاه غمگین من دوخت به نظر خیلی شکننده می اومد چشماش باز بود و تر انگار هر لحظه ممکن بود بزنه زیر گریه من سعی کردم ولی کلمه ای از گلوم بیرون نیومد خیلی خجالت زده بودم سریع گفت اما فکر نکنم اینا درست باشه و نوت پد رو بست ایستاد به سختی تونستم به چشماش نگاه کنم وقتی نوت بوک رو داد دستم حق با توئه زمزمه کردم متاسفم جواب داد مهم نیست می تونیم درستش کنیم گیج شدم با ابروهای تو هم رفته نگامو از نوت بوک برداشتم و به صورتش نگاه کردم چه طوری درست کنیم قیافم باید خیلی دیدنی بوده باشه که نزدیک بود بزنه زیر خنده ولی خودش رو نگه داشت و گفت ازت می خوام منو بکشی بدون هیچ کلمه دیگه ای تاپ بندی رو از سرش درآورد و انداختش روی زمین بعد هم رفت سراغ شلوارک آبی دریانوردی قبل از اینکه بفهمم چی به چیه جلوم وایساده بود دوباره لخت درست وسط پذیرایی من لال شده بودم و فکر می کردم شاید داره باهام شوخی می کنه از همون روز اول دیگه این طوری ندیده بودمش و فکر کنم یادم رفته بود چه بدن فوق العاده ای داره سینه های جوونش محکم بود و آماده برای لمس شدن به آرومی پرسیدم جدی گفتی با چشمایی که بهم زل زده بود گفت خیلی جدی حالا آره همین حالا آه کشیدم باید طفره می رفتم اما اصلا تو موقعیتی نبودم که بحث کم شاید این روشش بود که باهام باشه با وادار کردن من به کشیدنش در دورانی که از سکس محروم بودم به دور و ور اتاق نگاه کردم دنبال جایی می گشتم تا بشونمش اونجا پرسیدم دوست داری واستی یا دراز بکشی جواب بی قیدانش به نظرم با شیطنت بود هر جور تو فکر کنی خوبه نور آپارتمان کم بود اگه فقط نور طبیعی داشتم رفتم سمت بالکن و اطرافم رو نگاه کردم آسمان آبی نیلگون و صاف بود اما خورشید خیلی بالا بود بالکن کاملا در سایه بود به کلوئی گفتم باید بریم بالکن تو آپارتمان اون در گوشه ساختمان بود و نور بیشتری داشت به آرومی رفت کلیداش رو برداره و همونطور لخت از آپارتمان خارج شد انگار که طبیعی ترین چیز تو دنیا بود بعد از رفتنش از اون گیجی دراومدم و اول نوت پد و مدادام رو برداشتم وقتی هر دو تو بالکن خصوصی اون بودیم زمزمه کردم واقعا برات مهم نیست کسی ببینتت نه شانه بالا انداخت و سینه های خوشمزه و سرزنده اش تکون خورد نه خیلی اینجا رو نیمکت نیمکت به نظر آسونترین انتخاب بود با اشتیاق جا رو درست کردم و کلوئی منتظر موند تا کارم تموم شه فکر می کردم دستام به خاطر عصبی بودن عرق بکنه اما به دلایلی شروع کردم حرفه ای فکر کردن در واقع یه کم از دست کلوئی عصبانی بودم به خاطر بازی که شروع کرده بود شروع کردم بهش توضیح بدم چه جوری ژست بگیره و از تصویری که حالا پیش چشمام بود عکس می گرفتم کلوئی به بغل دراز کشیده و به بازوش تکیه داده بود با چشمای سیاهی که با موهای صاف و بلوندش قاب گرفته شده بود مثل فرشته ها می موند ولی با پوست برنزه شده خیلی رویایی بود مثل یک ملکه یه الهه یه نفس عمیق کشیدم وقتی داشتم فرم بدنش رو دید می زدم و خطوطش رو روی کاغذ می آوردم وقتی دستم داشت انحناهای بدنش رو می کشید ذهنم پوست نرم و صافش رو نوازش می کرد به جای مدادم انگشتام خطوط سینه اش رو پیدا می کرد زبانم نوک سینه هاش رو نقاشی می کرد گرمای آشنایی بین پاهام جریان پیدا کرد بعد از چند دقیقه گفت خنده داره نه یه زن فرانسوی که برای مدل شدن معروف نیست لبخند مهربونی روی لبش بود شروع کرد دست انداختن من وقتی نقاشی می کنی خیلی جدی می شی ساکت موندم و روی کارم تمرکز کردم خورشید به آرومی حرکت می کرد تقریبا ۳۰ دقیقه از شروع کارمون می گذشت و داشتم روی جزئیات صورتش کار می کردم کارم تقریبا تموم شده بود با ناله گفت نسا می تونیم یه کم استراحت کنیم لطفا کاملا یادم رفته بود پیشنهاد بدم استراحت کنیم با شرمندگی از غفلتم عذرخواهی کردم و بهش گفتم هر قدر می خواد استراحت کنه وقتی از بین در ناپدید شد و احتمالا به اتاق خواب رفت روی سایه های طرح کار کردم کاملا شبیهش شده بود فکر سیاهی از مغزم گذشت و فکر کردم شبیه پرتره دوریان گری ۱ پرستش نقاش در این کار هم مشهود بود کلوئی همونطور لخت که رفته بود به بالکن برگشت با یه کرم ضد آفتاب در دستاش اول خیلی بهش فکر نکردم تا اینکه شروع کرد به سینه و بدنش کرم زدن لوسیون بدنش رو براق کرده بود با ترس به دستاش نگاه می کردم که کرم سفید رو به پوستش می مالید سینه هاش از بین انگشت های روغن زده لیز می خورد خیلی زود متوجه شد بهش زل زدم وقتی داشت به ساق پاش کرم می زد دوستانه پرسید کمکم می کنی پشتم رو کرم بزنم وقتی نگفت لطفا یعنی فقط پیشنهاد داد و التماسی تو صداش نبود احساس می کردم خون تو گونه هام جمع شده وقتی رفتم سمتش روی یه صندلی پشتش نشستم و شروع کردم کرمی که بوی نارگیل می داد رو به پشتش مالیدن می تونستم حس کنم کل بدنش زیر دستام آروم گرفت واقعا از موقعیتی که منو توش انداخته بود آگاه نبود کارم رو ادامه دادم تا قسمتهای پایین کمر که یه آه کوتاه از بین لباش شنیدم مثل تارهای لرزون گیتار تموم بدنم ذوب شد از هوس با صدای خشکی زمزمه کرد می تونی یعنی می شه کمکم کنی طرف دیگه بدنم رو هم بمالم دیگه جایی برای تظاهر نبود به آرومی دستام رو به چونه اش رسوندم و صورتش رو برگردوندم طرف خودم چشم های خواهش گر قهوه اش مثل دریایی بی انتها بود ملتمس و دودل این چشمها هر چی که لازم داشتم رو بهم گفت و لبهام به لباش رسید لبهای صورتی کوچیکش طعم شیرینی داشت وقتی به آرومی بوسیدمش آروم لبام رو به لباش مالیدم تو یک لحظه همه چیز ناپدید شد احساس گرمای بدنش به لبام رسید داغ تر از خود خورشید بوی بدنش با بوی کرم ضد افتاب نارگیلی مخلوط شده بود وقتی لبهامون جدا شد سنگین نفس می کشیدم تمام قلبم تو گوشام ضربان می زد چشمای کوچیک و خوشگلش رو باز کرد یک لبخند تشویق کننده روی لباش شکل گرفت نمی تونستم اما با بوسه ای جوابش رو دادم دستهای نرم و کوچیکش رو دور صورتم گذاشت و صورتم رو برای بوسه دیگری جلو کشید این بار دیگه یه بوسه خجالت زده کودکانه نبود دهانش باز بود تا با لب بالایی ام بازی کنه بدنهامون نزدیک تر شد و دستهام دور کمر باریکش حلقه شد کمی به طرف خودم کشیدمش با تندی گرفتمش با زبونم به آرومی دهانش رو کشف کردم در حالیکه دستاش دور گردنم حلقه شد و با حلقه های سیاه موهام بازی می کرد دستهام بالا اومد تا به سینه ها رسید وقتی محکم فشارشون دادم توی دهنم ناله کرد سینه هاش خیلی با مال من فرق داشت نوک کوچیک سینه اش وقتی بین انگشتام فشارشون دادم بزرگ شد تاپم رو از سرم درآورد سوتین سیاه به سختی سینه هام رو می پوشوند گوشت سینه ام بیرون زده بود مثل دو جام که بیش از حد پر شدن دستاش سینه هام رو چنگ زد و به نرمی از سوتین درشون آورد موهاش رو از شونه کنار زدم و گردن بلندش رو بوسیدم با این کار کلوئی تونست دستاش رو برسونه پشتم و سوتین رو باز کنه وقتی سینه هام آزاد شد با سینه گرم اون برخورد کرد نوک سینه هاش با لذت بدنم رو خراش می داد روی نیمکت افتادیم بدن لرزونش زیر بدنم بود از بدنش پایین رفتم آروم بدون اینکه حتی یه سانت از پوست درخشانش رو از دست بدم نوک یکی از سینه هاش رو که به سختی الماس شده بود به دندون گرفتم و به آرومی کشیدم با خوشی زیاد نفس نفس زد چه غلطی می کنی نسا معلوم بود بیشتر از اینکه عصبانی شده باشه خوشش اومده محل ندادم اما به نرمی نوک سینه آبدارش رو بوسیدم وقتی اون گلابی های قهوه ای کوچیک رو زبون زدم کل بدنش زیرم لرزید دستاش از موهام پایین افتاد به آرومی به سمت شکمش رفتم و به نرمی خالهاش رو بوسیدم وقتی داشتم به شکوفه آبدار شیرین بین پاهاش نزدیک می شدم عضله های شکمش سفت شد با این حال پاهاش رو از هم باز کرد انگار داشت دعوتم می کرد بر خلاف من کسش لبه های نازکی داشت که شکلش رو فشرده و تنگ نشون می داد کاملا شیو کرده بود لبه های کسش رنگ صورتی دوست داشتنی ای داشت و خیلی هم خیس بود به آرومی با انگشت لبه هاش رو مالیدم با آبی که مثل یه میوه رسیده ازش بیرون می زد کلوئی زیر دستام ناله می کرد دیگه نمی تونستم صبر کنم لبام رو به کسش فشار دادم تا بچشمش آب خوشمزه و شیرینش رو با زبونم بیرون می کشیدم مزه اش از آب هر مردی که تا به حال چشیده بودم خوشمزه تر بود زنونه تر و نرم تر مدت زیادی مک زدم زبونم رو به نرمی لای شیاراش می کشیدم ناله های شیرینی از گلوش می اومد و چنگش توی موهام سفت تر می شد وقی حس کردم گرما از بدنش بیرون می زنه پاهاش لرزید کلیت اش مثل یک تیکه مرمر محکم بود که زبونم باهاش بازی می کرد دستام رو محکم دور رونش حلقه کردم و سعی کردم نذارم کونش رو حرکت بده بدنش حالا دیگه کنترلی نداشت نزدیک بود بیاد وقتی چند قطره از آبش روی صورتم پاشید ناله کرد لعنتی آرررره از خوشی حریصانه تمام شیره ای که از بدنش بیرون می زد رو مک زدم ادامه دادم تا وقتی حس کردم بدنش آروم گرفت و موج ارگاسمش تموم شد کلوئی ناله می کرد به آرومی سرم رو از بین پاهاش بالا آوردم تا رضایت رو تو صورتش ببینم با خنده گفت تمام صورتت خیس شده و با مهربونی آب باقیمانده روی صورتم رو پاک کرد با یه بوسه از کارم تشکر کرد وقتی روش خم شدم سینه هام رو نوازش کرد دستاش از شکمم رفت پایین تا به شلوارکم رسد که سریع دگمه اش رو باز کرد و اونو درآورد وقتی انگشتاش با لبه های شورتم بازی می کرد و اونا رو می کشید تا مثل کش به کونم بخوره با شیطنت لبخند زد من هنوز شلاقت نزدم دختر چیز بانمکی به ذهنم نرسید که بگم پس فقط به آرومی لبش رو گاز گرفتم برای تائید کارم ناله کرد لمبرهام زیر اشتیاق دستاش له می شد می تونستم خیسی کسش رو از روی پارچه هم بفهمم جامون رو تغییر دادیم و حالا اون روی من بود همیشه می دونستم سینه های بزرگی دارم اما هیچ وقت اندازش رو متوجه نشده بود تا اینکه دیدم کلوئی با اونا بازی می کنه انگشتهای کوچیکش دور سر سینه های قرمزم می رقصید با لبخندی سرخوشانه روی صورتش خودش رو پایین کشید تا رون هام با دندون نقطه جی م رو گاز گرفت و به آرومی کشید وقتی انگشتاش رو به لبه های کلفت باد کرده کسم رسوند گفت خدای من خیلی خیس شدی احساس فوق العاده ای بود بدون هیج حرف دیگه ای دو تا از انگشتاش رو کرد داخل صدای آب خودم رو وقتی انگشتاش رو به آرومی وارد می کرد شنیدم نفس نفس می زدم انگشتاش شاید کوچیک بود اما اطلاعاتش از بدن زنا کاری می کرد جای درست بزارتشون اما وقتی هیجان زده تر شدم که چشمای قشنگ کلوئی مدت طولانی به کسم دوخته شد دهنش کمی باز مونده بود از هوس وقتی انگشتاش با هام باز می کرد یه کم از آبم ریخت بیرون دست دیگش زیر شکمم بود انگشتاش به تندی لیز خورد داخل بدنم سرش رو پایین آورد تا وسط پام و زبون کوچیک و داغش رو مثل یه موج الکتریکی به کلیت ام زد احساس می کردم طوفان بهم زده نا نداشت بدنم با چشمای نیمه بسته چنگ زدم به نیمکت تا کمتر تکون بخورم زبونش استادانه به کلیت ام ضربه می زد و انگشتاش داخل من می رفت می ترسیدم از اینکه چه اتفاقی می افته اگه همینطور ادامه بده و بیشتر می ترسیدم اگه متوقف بشه و بالاخره وایساد گیج شده بودم سرم رو بالا آوردم تا کلوئی رو نگاه کنم که انگشتاش رو از اون غار خیس بیرون می آورد یه مقدار نفس نفس می زد اما صورتش بهم قوت قلب می داد با دست اشاره کرد و گفت بیا جلوتر می خوام یه کاری کنم بهم گفت روی نیمکت بشنیم و یک از پاهام رو حلقه کنم و دیگری رو از لبه نیمکت آویزون کنم به آرومی بالا اومد تا روی پاهام بشینه پاهاش دور شکمم حلقه شد حالا می فهمیدم می خواد چی کار کنه هیجان زده بودم تا ایده اش رو اجرا کنم کمکش کردم خودش رو دورم بپیچه بعد از کمی جابجایی به راحتی تو بغلم جا شد پاهامون دور همدیگه بود و لبه های کس هر دومون به آرومی همیدگه رو لمس می کرد با چشمای شکلاتی و جدی اش ازم پرسید این جوری راحتی ناله کردم می خوامش با لبخندی دندونای سفیدش رو بهم نشون داد و قبل از اینکه هیجان زده بشه و زبونش رو تو دهنم رو کنه آروم منو بوسید با دستام که دورش حلقه بود کمکش کردم لب پایینم رو به دندون بگیره در حال امتحان کردن چیزی بودم که تا حالا نداشتم کس تپنده اش که روی کس من لیز می خورد شربتی که از آب هر دومون درست می شد کلیت مشتاق من رو آب می داد و در آغوش کس کوچیک و تمیزش می رفت گرما غیر قابل تحمل بود از احساس غرق شدن در ریتم بدنهامون که به همدیگه می خورد شگفت زده بودم تا وقتی حرکت سخت کلیت اش روی لبه های کسم منو در خودش غرق کرد بوسیدمش طوری که نفس کم آوردم با صورتی که با موهای صاف اون پوشیده شده بود ناله کردم اوه کلوئی ارگاسم مثل یک شمشیر بلند از بدنم عبور کرد وقتی یه زوج پیر رو دیدم که روی بالکن ساختمان روبرویی نشسته بودن که دید خوبی به بالکن کلوئی داشت از کلوئی پرسیدم به نظرت ما رو دیدن تازه دوش گرفته بودیم کلوئی نزدیک من نشسته بود و سیگار می کشید بدنش حالا با یک روبدوشامبر پوشیده بود نگاهش رو از نقاشی ای که تموم شده بود و به عنوان کادو بهش داده بودم و قول داده بودم تابستون دیگه هم ببینمش بالا آورد شاید به نظر نمی رسید خیلی اهمیت بده بعد یه لبخند شیطون روی لباش اومد می خوای یه بار دیگه بهشون نشون بدیم ۱ تصویر دوریان گری کتاب اسکار وایلد درباره نقاشی که تصویری از یک پسر جوون می کشه و پسر جوانی ابدی پیدا می کنه و تصویر روز به روز پیرتر می شه توصیه می کنم بخونید ترجمه

Date: May 24, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *