قسمت قبل حالا دیگه چند ماهی از شروع زندگیِ به قول معروف مشترکِ کتایون و مهران میگذشت کتایون داشت سعی میکرد تا جایی که میتونه خودشو با شرایط جدید وفق بده هر چند اصلاً کار ساده ای نبود از همه طرف تحت فشار بود که طبیعی رفتار بکنه انتظار پشت انتظار خواسته پشت خواسته و دستورات بی پایان که پشت سر هم در جهت خوشبختی زندگی زناشویی کتایون داده میشد اغلب اوقات حس میکرد که توی یک زندگی مشترکِ چهل شوهره گیر افتاده یه زندگی که همه با هم رقابت دارن و میخوان حرف خودشون رو به کرسی بنشونن چندین ماه بود که از همه طرف ریخته بودن سر کتایون و نذاشته بودن که با شوالیه اش حتی یک لحظه خلوت کنه تو این چند ماه فقط یکبار تونسته بود با شوالیه دیدار داشته باشه و تو بغل عشقش آروم بگیره تو همون یک دیدار با شوالیه حرف زد و با پیشنهاد مرد زندگیش تصمیم گرفتن که کتی فعلا اینجا رو خونهٔ موقت خودشون در نظر بگیره تا روزی که دوباره برگردن به قلعه با کمک همدیگه مبلمان خونه رو دوباره با عشق چیده بودن که متاسفانه نه با سلیقهٔ مادر کتایون همخونی داشت نه با سلیقهٔ مادر مهران اینهمه فشار باعث میشد که کتایون کنترل خودش رو از دست بده و مثل اکثر تازه عروس و دامادها گاهی کارشون با مهران به مشاجره میکشید و فاصلهٔ زیادی که با مهران داشت بیشتر و عمیقتر میشد مهران پسر بدی نبود اما وقتی کتایون با شوالیه مقایسه اش میکرد برنده واضح بود مخصوصاً وقتی مهران ازش میخواست تو مهمونیها سکسی تر بگرده میگفت دلم میخواد یه سر و گردن از بقیهٔ زنهای جمع بالاتر باشی و منو سربلند کنی کتایون نمیفهمید این چه جور سربلندیه که با لخت و پتی گشتن زنت به دست میاد شوالیه همیشه به کتایون آرامش داده بود ولی مهران آرامش کتایون رو میگرفت و تصویرِ داغونی که کتایون از خودش در نظر داشت داغونتر میکرد و اعتماد بنفس نداشته اش رو به باد میداد حالا اگه همهٔ نظرات هم جهت بود شاید کتایون میتونست یه جوری باهاشون کنار بیاد اما مهران میخواست کتایون سکسی بگرده مادر کتایون بهش میگفت شوهر کردی جنده که نشدی این چه سر و وضعیه ما آبرو داریم مادر مهران جلوی همه به دخترش میگفت یعنی چی به خوانوادهٔ شوهرت رو میدی اما به کتایون میگفت تو ساده ای و فضولی های دایمیش رو خیر خواهی حساب میکرد کتایون گیج و منگ فقط نظاره گر بود کامنتها و تیکه های پر از تمسخری که تو جمعها میشنید زیاد اذییتش نمیکرد اما این نظرات انگار رو اعصاب مهران میرفت چون هر بار از مهمونی بر میگشتن غر غرهای مهران شروع میشد کتایون چرا پا نشدی برقصی میدونی مردا پشت سرت بهم میگن انگار دخترآخوند گرفتم کم مونده با چادر بیاد چرا رفتی و اون دامنی که تنت بود عوض کردی دور از چشم من بی انصاف اون دامن رسماً تا زیر باسنم بود همه جام معلوم بود خوب اون یکی دامنه روی زانوم مگه بد بود بقیهٔ زنها رو میبینی چطوری روی مد میگردن یک کم یاد بگیر چرا پس نرفتی یکی از همین زنهای رو مد امروزی رو بگیری راه باز جاده دراز امشب هم تا چشم کار میکرد چشم بود که روی تو بود انتخاب کن یکیو بگیر نه مهریه میخوام نه چیزی آ آ بیا اینم عقدنامه پاره کن حق حلالت برو یه زن برازندهٔ خودت بگیر حالا چرا اینقدر عصبانی میشی عسلم من که بد تورو نمیخوام دلم میسوزه وقتی میبینم کلفت بارت میکنن و هیچ چی نمیگی جداً خیلی دلت میسوزه واسه همونه اونجا زبونت میره تو کونت خفه خون میگیری چرا پا نمیشی برینی تو هیکل همه اشون زبونت فقط رو من درازه کتایون تو که اینقدر بد دهن نبودی این چه طرز حرف زدنه خیلی بده خیالت راحت از همون زنهای رو مد یاد گرفتم که سنگشونو به سینه میزنی من به خاطر تو تو روی مامان وایسادم بی انصاف اینم جای تشکرته خیلی ممنون واقعاً که بنده نوازی فرمودین اینم تشکر خوبه کتایون حس میکرد گیر یه مشت زبون نفهم افتاده که میخوان تبدیلش کنن به چیزی که نیست خیلی خسته بود قبلاً فقط سکوت بود و آرامش الان جنگ اعصاب دایٔمی مهران صبح ها گردنشو تبر قطع نمیکرد اما شبها می افتاد به موس موس ارتباط نداشتن با دهکده و ندیدن شوالیه کتایونو پرخاشگر و عصبی کرده بود اینکه فقط شب به شب اجازه داشت با مردش تنها بشه خودشم وقتی مهران میخوابه اصلاً احتیاجش رو ارضا نمیکرد لازم داشت ساعتها با عشقش راز و نیاز بکنه اما در طول روز اینقدر با کارِ خونه خسته اش میکردن که شبها گاهی بدون اینکه شوالیه رو ببینه خوابش میبرد دلتنگ بود دلتنگ مردش هر کس می اومد کارش ایراد گرفتن بود مادر کتایون تقریباً هر روز خونهٔ دخترش بود تا پندهای مربوط به شوهرداری رو دوباره و سه باره و هزارباره بهش گوشزد کنه همیشه جملهٔ شروع کنندهٔ این نصایح این بود این چه قیافه ایه آدم فکر میکنه شوهرت تازه مُرده یه کم آرایش کنی به جایی بر میخوره مرد عقلش به چشمشه همین یه دونه مردی هم که خر شد و گرفتت هم میخوای بپرونی کتایون به ولای علی قسم این پسره طلاقت بده خودم سرتو لب باغچه گوش تا گوش می بُرم از من گفتن بود حالا پاشو مرد میاد باید تو خونه اش گرم و نرم باشه تا چشمش هرز نپره بوی غذا مردو جذب زندگی میکنه اومدن مادر کتی همانا و تغییر دکوراسیون همانا با تغییر دکوراسیون انگار کتایون روحش به هم میریخت اما بدتر از همه مادر مهران و خواهرش مژده بود مژده ۲۵ سالش بود و یه دو سالی میشد که ازدواج کرده بود الان هم ۵ ماهه حامله بود و به زمین و زمان فخر میفروخت مادر مهران همیشه تو جمع های خانوادگیشون یا مهمونیها با انداختن تیکه های آب دار به عروسش هم سن و سالش رو به رخش میکشید هم نداشتن بچه رو کتایون خیلی خوب میدونست که مادر مهران دوستش نداره اما مجبور بود تمام هوش و حواسشو تمام مدت جمع نگه داره آخرین باری که حواسش کاملاً پرت شده بود کارش به ازدواج کشیده بود کتی نمیخواست وقتی حواسش پرت شوالیه اس بازم رو دست بخوره مادر مهران تمام مدت نق میزد که چون سن کتایون بالاست باید هر چه سریعتر بچه بیارن کتایون تو خلوت به مهران گفته بود که آمادگی بچه رو فعلاً نداره و مهران هم خیلی منطقی و فهمیده گفته بود که هرجور میلشه اما مادر مهران ول کن نبود و هر بار به جونش نیش میزد مهران هم که اوایل پشت کتایون در می اومد و میگفت زوده حالا دیگه ساکت و تو فکر بود احساس میکرد بهش توهین شده و خیلی گریه میکرد اما بازم وجود شوالیه بود که بهش آرامش میداد مخصوصاً وقتی آخر شب تازه مهران می افتاد به جونش انگار تازه بعد از توهینهای مادر مهران نوبت خود مهران بود که با سکس به روحش سوهان بکشه اما حالا برای کتی قایم کردن احساسش دیگه عادت شده بود هر وقت مهران روش و توش بود چشماشو میبست و به جاش شوالیه رو تصور میکرد اونموقع بود که کتایون بالاخره اجازه داشت تا تو بغل شوالیه اش آروم بگیره امشب هم مهران اومده بود سروقت کتایون سکس برای کتایون فقط درد بود و عذاب هر بار انگار زیر محبی گیر افتاده باشه تحقیر میشد حتی یکبار هم از نوازشهای مهران لذت نبرده و یا تحریک نشده بود زیر مهران از شدت استرس عضله هاش منقبض میشدن اما چیزی نمیگفت میدونست که حرفهاش برای کسی مهم نیست اما این انقباضات تاثیر خودشون رو گذاشته بودن و بدن کتی مخصوصاً گردن و شونه هاش تمام مدت درد داشت برای همین هم نمیتونست مطابق میل مهران ساک بزنه که مهران شاکی میشد بچه که نمیخوای ساکم که نمیزنی خوب یه دفعه بگو برم بمیرم گردنم درد میکنه آخه ساک بزنی ماهیچه هات گرم میشه و راه می افتی زود باش بخورش کتایون فقط یک عروسک کوکی بود مهران لباشو گذاشت رو لبای کتایون و مشغول بوسیدن زنش شد تکرار مکررات تکرار وظیفهٔ یک زن امشب خیلی سکسی شده بودی اوووف میخواستم همونجا وسط جمع خفتت کنم ببینمت جندهٔ کی هستی تو تو ای جووون یه جوری بکنمت که تا یک ماه نتونی بشینی کتایون لبهای مهران رو حس میکرد که روی سینه اش متوقف شده بود و داشت مک میزد امشب بیش از حد دلتنگ بود که بخواد تا تموم شدن کار مهران صبر بکنه پس رفت شوالیه بالای تپه ای که دهکده پایینش قرار داشت ایستاده بود شنلش داشت با نسیم ملایم تکون میخورد ببخشید که دیر اومدم ایرادی نداره اتفاقاً چون می دونم میای با لذت صبر میکنم کتیِ من با معرفت ترین دختر دنیاست وقتی بگه میاد میاد دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره بیا که دلم واسهٔ بغل کردنت یه ذره شده کتی عزیز خودم من نبودم چیکارا کردی تو نگاه شوالیه یه جور نگرانی بود که سعی در پنهون کردنش داشت اما کتایون نگرانی و ترس شوالیه رو خیلی راحت متوجه میشد شوالیه سرش رو به سمت آسمون گرفت و گفت اینجا یه خبراییه کتی نگاه کن کتی سرش رو برگردوند به همون سمتی که مرد نگاه میکرد اونجا اون دور ها انگار ابرهای آسمون از هم باز شده بودن و نور شدید خورشید روی یک درخت درخت رو خشک و جزغاله کرده بود تو کِی متوجه شدی امروز امروز یعنی چه اتفاقی داره می افته چرا نمیتونم ابرها رو به هم بچسبونم شوالیه نترس کتایون یه لحظه به دنیای واقعیت برگشت حالت تهوع شدیدی بهش دست داده بود حتماً از تلمبه های شدیدی بود که مهران داشت توش میزد مهران برو کنار حالم بَ و یه دفعه هر چی شام خورده بود بالا آورد ای بابا چت شده کتایون مسموم شدی چیز خاصی هم که نخوردی امشب مهران تازه متوجه شد که رنگ کتایون خیلی پریده اس و دستاش یخه احتمالاً مسموم شده بود اونشب با نبات داغ حال کتایون کمی بهتر شد اما وقتی با مادرش رفتن دکتر خبر حاملگی کتایون مثل پتک کوبیده شد تو سرش تبریک میگم خانوم قراره مادر بشین وای کتایون مامان مبارکه کتایون نمیتونست چیزی رو که میشنید باور بکنه نه یه بچه رو نمیتونست به این دنیای کثافت بیاره و بدبخت کنه مگه مادر خودش که همیشه بود چه گلی به سر کتایون زد که کتایونِ غایب و فراری بخواد به سر بچه اش بزنه در مقابل این بچه اونقدر احساس مسؤلیت میکرد که نخواد به این دنیای کثیف بیارتش ولی آخه مهران کاندوم استفاده میکرد این چه جوری امکان داشت مادرش رفت خونه تا تلفنی به بقیهٔ فامیل پز بده اما قبل از رفتن دستورات لازم رو در جهت برگذاری یک جشن کوچیک دو نفری به دخترش داد و گفت که فردا با کاچی برمیگرده که تقویتش کنه وقتی کتایون رفت خونه یکراست رفت سروقت آشغالدونی و دنبال کاندوم دیشب گشت وقتی پیداش کرد انگار یک پارچ آب سرد ریختن رو سرش اومد تو هال و بلاتکلیف وسط هال ایستاد و سرشو گرفت تو دستاش شوالیه آروم و بیصدا دخترک بینوا رو بغل کرد بهم دست نزن چرا آخه هردفعه حواسمو پرت میکنی یه مصیبتی سرم میاد حامله ام حامله شدم نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم پس واسهٔ همین بود که شب شده بود که مهران کلید انداخت و اومد داخل تو حالتی که کتایون ایستاده بود مهران حاضر بود قسم بخوره که زنش تو بغل یک نفره چی شده گلم از دکتر دارم میام مهران من حامله ام وای خیالم راحت شد تو که منو ترسوندی کتایون خوش خبر باشی مگه ما کاندوم مصرف نمیکردیم مهران جان یعنی الان من با کاندوم حامله شدم پیش میاد دیگه اگه روشو بخونی به خارجی روش نوشته که یک درصد احتمال داره که کاندوم کار نکنه چه جالب اونوقت در رابطه با سوراخ بودن سر کاندوم به خارجی چیزی ننوشته در رابطه با اینکه وقتی دیدین یه کسکش بیشرف سر کاندومو قیچی کرده استفاده اش نکنین چی راجع به اون به خارجی چی نوشته دیوث پدر سگ چرا عربده میزنی حالا زشته جلوی در و همسایه کاندوم کاندوم میکنی مگه چی شده زن و شوهریم حالا هم بچه دار شدیم مگه من نگفتم بچه نمیخوام کجای این جمله رو نفهمیدی حالا که شده میگی چیکار کنم شما دیگه لازم نیست کاری بکنی خودم فردا میرم بچه رو میندازم تو خیلی گُه میخوری جنده خانوم که بخوای دست به بچهٔ من بزنی چون مادرت نوه میخواد پس خواهرت چیه همین امروز فرداس که بزاد چرا باهام اینکارو کردی فردا میرم بچه رو میندازم دست مهران بالا رفت و با سرعت و قدرت هر چه تمامتر نشست رو صورت کتایون جای سیلی مهران بدجوری میسوخت جواب این که کتایون گفته بود میخواد بچه رو سقط کنه اما خراشی که کلمهٔ جنده روی روحش انداخته بود از همه چیز بدتر بود به خدا قسم کتایون جنده نبود فقط مریض بود احساس میکرد که سالهاست که مُرده اما جنازه اش رو زمین مونده و هر کس از راه میرسه به جنازه اش تجاوز میکنه و میره آخه یه مُرده چطور میتونه از یه بچه مراقبت کنه پرورشش بده بزرگش کنه ای کاش یکی احترام این جنازه رو نگه میداشت مهران با حرص و خشونت و نهایت قدرت کتایونو بغل کرد و با خودش کشون کشون برد تو اتاق خوابشون و پرت کرد روی تخت ولم کن بیشرف چیکار میخوای بکنی مهران بدون اینکه جواب بده همونطور که سنگینیشو انداخته بود روش از کشوی میز کنار تخت دو تا دستبند که پرهای نرم صورتی داشت در آورد و جفت دستهای کتایون رو به نرده های بالای تخت چفت کرد بعدش هم از کمد یکی از شال گردنهاشو کشید بیرون و پاهای کتایون رو جفت کرد و با شال گردن بستشون به هم مهران رفت و وقتی برگشت یک چاقوی بزرگ آشپزخونه دستش بود از یکی از دراور های میز آرایش شرت کتایون رو آورد و چپوند تو دهن کتی و با چسب دهنشو بست برق چاقو کتایون رو حسابی ترسونده بود حالا خوب گوش کن زنیکهٔ جنده این بچه مال منه حق نداری بهش آسیب بزنی وقتی به دنیا اومد اونوقت سیکتیر برو هر جا میخوای اما قبل از اون یه مو از سر این بچه کم بشه من میدونم با تو مهران چاقو رو گذاشت بیخ گلوی کتایون و فشار داد کتایون خیلی ترسیده بود طوریکه حس کرد مقداری ادرار از بدنش خارج شد فهمیدی خوبه حالا امشب تو تنهایی خوب فکراتو بکن فردا صبح که اومدم یا مثل آدم بچه رو بزرگ میکنی یا مثل سگ سرتو میبرم مهران کاپشن پاییزه اش رو برداشت و چراغ اتاقو خاموش کرد و از خونه رفت کتایون حالا دیگه میتونست گریه کنه چشماشو بست مایع گرم ادراراز لای پاهاش داشت بیرون می اومد و کتی هر کاری میکرد نمیتونست جلوشو بگیره کتایون نمیتونست دلیل خستگی ناگهانیش رو بفهمه صدای شوالیه پیچید تو گوشش نخواب کتایون منو ببین چشماتو نبند نرو اونجا نرو بوی خاکستر و دود همه جا رو گرفته بود اینجا انگار همون دهکده بود اما هوا سرد بود و تاریک کتایون نمیتونست تشخیص بده که پودری که تو فضای اطرافش شناوره برفه یا خاکستر زمین که قبلاً خزه و چمن بود حالا از سنگ و کلوخ پوشیده شده بود از پشت سرش صدای کشیده شدن جسمی روی زمین حواسشو جمع کرد وقتی برگشت موجودی بزرگ و قوی هیکل رو دید که صورتش با باندی کثیف و خاکستری رنگ پوشیده شده موهای روی سرش سیاه و به هم ریخته روی باند پخش شده بود یه پیشبند آغشته به کثافت و خون هم روی لباسهای بلند و تیره رنگش پوشیده بود همونطور که به سمت کتایون می اومد با صدای سرد و مرگبار خرخر کرد منتظرت بودم دیر اومدی کتایون بی اختیار چشمش رفت به سمت چیزی که کشیده شدنش صدای چندش آور رو ایجاد میکرد یک نوزاد که یک طناب دور گردنش بسته شده بود و توسط هیولا روی زمین کشیده میشه ادامه نوشته
0 views
Date: April 29, 2022