درد وحشتناک عشق

0 views
0%

خوب من تازه اومدم از چیزایی که بقیه نوشتن فهمیدم که اینجا باید از مشخصات خودت شروع کنی بعد نوشتت رو بنویسی خوب من قیافم عالی نیست اما خوبه قدم متوسط و لاغرم دلیل اینکه اینجا اومدم و با اینجا اشنا شدم صرفا اشتباه بود من میخواستم رمان پریچهرو دانلودکنم که رسیدم به داستان 8 8 9 87 9 8 1 8 86 9 87 8 1 8 8 9 88 9 85 9 86 9 88 8 8 8 8 8 8 4 9 87 به پریچهر بگو منو ببخشه و در مجموع زیاد نوشته های اینجا رو خوندم اما نه به خاطر تخلیه ی نیاز جنسی خودم راستشو بگم من از این مدل خودارضی ها متنفرم و همینطور از رابطه ی نامشروع این عکسایی هم که اینجاست حالمو به هم میزنه من مخالف سکس نیستم اما سکس تو محدوده ی اخلاقی و عرفی خوب اره ااالان جناب مهندس شما منو فحش بارون میکنند که خوب غلط کردی که اینجایی اما نه من واسه اینکارم دلیل دارم من نویسنده ام و خوب مثل تمام چیزای دیگه توکشورمون به ماها اهمیت نمیدن تونویسندگی هم به کسی اهمیت نمیدن و برای چاپ یه کتاب دهنتو اسفالت میکنن خوب من هم اینجام که طبق اونچیزی که شما میخواید بخونید بنویسم البته تجربه ی اولمه نوشته های من صرفا داستانه و هیچ بویی از واقعیت نبره پس شلوغش نکنید که دروغ میکی و از این حرفا جناب مهندس و بقیه هم اگه خواستین فحش بدید به خودم فحش بدید رسما اعلام میکنم که بد بودن داستان هام ربطی به خونوادم نه دا ره 2 اینم داستان شماره ی یک ماجرای روز بعد از عقد دونفر 2 شهروز شهروز شهروز تنها چیزی که جلو چشمام بود شهروز بود به تنها چیزی که فکر میکردم شهروز بود باورم نمیشد بعد از اون همه استرس از اینکه نکنه مادر و پدر من اجازه بدن الان شهروز شوهر من بود شوهر قانونی من فقط برای من فکر میکردم به اینکه اولین شبو باهم چه جوری میگذرونیم فکرم جای سکس نمیرفت فقط به این فکر میکردم که دیگ ترسی از اینکه بغلم کنه ندارم دیگه وفتی میبوستم دستام نمیلرزه دیگه وقتی روسریم می افته و با بیرحمی تمام به روم نمیاره عذاب وجدان نمیگرم مامانم صدا میزنه مهسا مهسا مامان چمدونتو بستی از دست ندی این یه هفته شمالو ها مهران داداشم ازتو اتاقش داد میزنه نترس مامان امشب اگه جنگ جهانی هم بشه مهسا از سفرش جانمیمونه باصدای بلند میگم مهران خفه شو داداش صدای گوشیم از روی تخت میاد شهروز 1000بارم که این اسم رو گوشیم باشه خسته نمیشم با ذوق میپرم روی تخت مثل همیشه نمیتونم جلوی لبخندمو بگیرم مهسا جون گذروندن این دوسال برای رسیدن به این شب طولانی تر از تمام عمرم بود سعی کن پیر تر از اینم نکنی تا5دقیقه دیگه دم در منتظرتم ازروی تخت میپرم پایین یه نگاهی به دورو برم میکنم نه چیزی جانمونده گوشیرو میندازم توکیفمو مهران صدا میکنم که چمدونو از پله ها بیاره پایین با غرو لند ازتو اتاق میاد بیرون چمدونو از دست من میقاپه بعد مثل کسی که تازه یه چیزی رو دیده خیره میشه توصورتم مثل همیشه میزنم رو پیشونیش میگم مهران خوبی اخماشو میکنه توهمومیگه بیشتر از این نمیتونستی ارایش کنی موهاشو میکشمو میگم به تو چه میام پایین مامانم یه کاسه ابو قران برداشته و دم در ایستاده و بازم نگاه منتظرش اخ مامان نمیدونی که نمیتونم صبر کنم نمیدونی که نمیتونم وایستمو بذارم که تو بدرقم کنی بیخیال میشم مگه مشه مامان بدون گریه از کسی خدافظی کنه دسته ی کیفمو رو شونم محکم میکنم میرم سمت مامان صورتشو میبوسمو از زیر قرانش رد میشم مامان اشک تو چشاش حلقه میزنه و میگه مواظب خودت باش میگم چشم صدای بوق ماشین شهروز اومد مامان میذاری برم دست مهرانو میکشمو در خونه رو میبندم شهرزو شهروز شهروز مثل همیشه و قتی که حتی ازش دورم هم بوی عطر میده مهران هلم میده و مگه عاشق کوچولو بجنب کار دارم به خودم میام میرم سمت شهروز بهم لبخند میزنه و با مهران دست میده میره سمت صندوق و درشو باز میکنه مهران چمدونو میذاره توی صندوقو تند تند از ماخدافظی میکنه فقط مهران حال منو میدونه میشینیم تو ماشین از اینجا تا ویلا دوساعت راهه تا مابرسیم میشه ساعت 9شب شهروز خیره خیره بهم نگاه میکنه میگم چیه خوب میگه هیچی میشه بزنی توصورتم لپشو میکشمو میگم چرا میخوای ببنی بیداری یاخواب اخماشو میکنه توهمو استارت میزنه اگه به من بود ریزه این دوساعت راهو میگفتم ولی میدونم که حوصلتون نمیکشه پس یه راست از تو ویلاشروع میکنم شهروز از ماشین میاد پایین و دستاشو میکشه به سمت بالا و میگه اخییییش بلاخره رسیدیم چمدونو میارم پایینو ودسته شو میکشم جلو دزد گیرو میزنه و در ویلا رو باز میکنه چمدونو از دستم میگره و دستشو حلقه میکنه دوره کمرم میگه خوب خانوم خانوما چقدر پشیمونی از اینکه من عقدت کردم با ارنج میزنم تو شکمشو میگم همونقدر که توهستی کلید رو توقفل میچرخونه و میگه بفرماداخل میرم توخونه ساعت دیواری ساعت 9و ربع و نشون میده بهش نگاه میکنمو میگم چرا هیچ وقت به من نگفته بودی که همچین خونه ی باحالی داری سوت میزنه و میگه سورپرایز عزیزم سورپرایز عاشق اینکاراشم چمدونو میبره سمت اتاقا با نگاه شیطون همیشگیش میگه اتاق خواب یا اتاقای دیگه بدون اینکه نگاهش کنم میگم فرقی نمیکنه میاد کنارم میایسته و روسریمو از سرم در میاره بهش نگاه میکنمو میگم میشه اینجا شام درست کرد ینی موادغذایی هست میگه اره سپرده بودم رفیقم همه چی تهیه کنه برا شام امشب هم نمیخواد چیزی درست کنی میریم بیرون میگم که نه توهنوز دستپخت منو نخوردی میخنده و میگه کار دارم امشب نمیخوام انقدر زود بمیرم دستشو میبره سمت موهامو گیره ی موهامو باز میکنه توی چشاش نگاه میکنم چونمو میگیره و میاره سمت خودش مثل کسی که میخواد یه کار خیلی ظریفو انجام بده لباشو میذاره رو لب هامو این بار منم که میخوام ببوسمش من فقط من لب پایینیشو میگیرم توی دهنمو میبوسم دیگه هیچ مرزی نیست هیچ حدو حدودی موهامو میکشه پایینو سرشو میاره عقب نگاهم میکنه سرمو میارم بالا و دوباره لبهاشو میبوسم ایندفعه خودش سرشو میره عقبو میخنده میگه اذیت میشی اره نگاهش میکنم میگه وقتی تو اینکارارو با من میکردی منم اذیت میشدم روسریمو از روی زمین برمیداره و میگه سرت کن بریم بیرون مخالفت میکنم میرم سمت اشپز خونه و در یخچالو باز میکنم همه چی هست بهش میگم شهروز اینجا همه چی هست بمونیم خونه میگه اره اگه تو میخوای بمونیم من خیلی غذا بلد نیستم درست کنم مواد کتلتو ریختم توی ظرف و شروع کردم به سرخ کردنشون شهروزم لباس راحتی پوشیده بودو روی کاناپه بود این ارامش بینمون ارامش قبل از طوفانه که یهویی گر میگیره و حمله میکنه شامو میچینم رو یمیزو صداش میکنم میشنه سر میزه شامو یه تیکه از کتلت رو بادستش میکنه و میذاره توی دهنش نگاهم میکنه و میگه عالی نیست شاهانه ام نیست یه غذای حاضری از دست مهسا برای من بهترین چیزه سرشام باهم حرف نمیزنیم شاید نمیخایم به روی هم بیاریم که قراره چه اتفاقایی بیافته شامو میخوریم میام سفره رو جمع کنم دستمو میگیره و میگه ولش کن فردا جمع میکنی میخندمو میگم اگه میخوای کارم زودتر تموم شه باید کمک کنی همه ی ظرفارو میذاره توسینی و میبره تو اشپز خونه میاد طرفمو بلندم میکنه از رو زمین شهروز بذارم پایین خودم میام نع میترسم فرار کنی شهروزمیام خودم بذارم زمین دراتاقو باز میکنه و میذارتم زمین یه اتاق بزرگو مجلل با یه تخت خواب خیلی خیلی قشنگ یه نگاه به سرتاپام میندازه و میگه هنوز که مانتو تنته لباس راحتی نیاوردی درچمدونو بازمیکنم و میگه چرا اوردم میگه خوب بپوشش یه دست بلیز شلوار از توی چمدون برمیدارمو میگم برو بیرون تا بپوشم نگاه میکنه به لباسای تودستم میگه اینا نه از توی کشوی کمد خودش یه لباس خواب مشکی در میاره و میگه اینو بپوش یه لباس کوتاه که قسمت شمکمش حریربودو کاملا بدن نما اومدم مخالفت کنم که یادم اومد شهروز دیگه دوست پسرم نیست شوهرمه بالاخره که چی لباسو از دستش میگیرمو میگم برو بیرونتا بپوشم میشنه رو ی دراور و میگه من راحتم نگاهش میکنمو میگم من نیستم میره سمت درو میگه میرم از توماشین چیزی بیارم زود میام لباسه رو اینور اونور میکنم چه فایده ای داره باید بپوشمش لباسه رو تنم میکنم فیکس تنمه میرم جلو اینه واقعا خوشگل شدم شهروز درو باز میکنه و میاد تو یه نگاهی میندازه به منو لبخند میزنه میگه اندازس اره اندازس سه تا دکمه ی اول پیرانشوو باز میکنه و میاد طرفم لباشو میکشه رو لبام و اروم میگه چقدر رویایی تو توخونه ی منی لباس خواب پوشیدی من بغلت میکنم و هیچ کسی هم جرئت نداره بگه چرا دستامو دور گردنش حلقه میکنم موهامو بوو میکنه و میگه خیلی دوست دارم لباشو میبوسم نفساش تند میشه زبونشو حل میده توی دهنم خوشم نمیاد ازاین کارش اما اعتراضی نمیکنم سرشو جدا میکنه و میگه هرکاری من میکنم تکرار کن خوشم نمیاد دوباره سرشو نزدیک میکنه و لبامو میبوسه سرشو میکشه سمت چپ صورتم و میاد رو ی گردنم گرنمو هم میبوسه مهسا من ایستاده خسته شدم دراز بکشیم باسر تایید میکنم رو تختی رو میزنم کنار و دراز میکشم روی تخت پیراهنشو در میاره و کنارم دراز میکشه دستشو میکشه رو موهام گردنم گلوم و میرسه به قفسه ی سینم میکشه منو توبغلشو لبامو برای 1000مین دفعه میبوسه دستشو اروم میکشه روی سینمو اروم میبره پشت لباسم زیپشو میکشه پایینو لباسمودر میاره سرشو از رو بالش بلند میکنه و یه جوری که پشتمو ببینه نگه میداره اروم بند سوتینو باز میکنه و میگه کمک میکنی اینو در بیارم بلند میشمو خودش لباس زیرمو در میاره نگاهش میلغزه پایین خجالت میکشم ازش دراز میکشمو پتو رو میکشم روم میخنده و پتو رو میزنه کنار و شلوارشو درمیاره خودشو خم میکنه روی من و میگه خجالت میکشه میگم اره میگه سعی کن بنداریش دور سرشو میبره سمت سینمو اروم بالاشو بوس میکنه نمیتونم بیشتر از این تحریک کننده بنویسم شرمنده مهسا میشه به پشت بچرخی میچرخم یه کوسن برمیداره و میذاره زیر شکمم از توی پلاستیکی که ازتو ماشین اورده بود یه کرم بر میداره بقیه ی پوششی که تن منو خودش بودوهم درمیاره و کرم و روی پشتم میریزه سرشو میاره دم گوشم مهسا یک کم درد داره اگه فکر میکنی امشب امادگیش رو نداری بذاریم واسه یه شب دیگه مییخندمو میگم تعارف میکنی میگه نه جدی بودم برمیگردمو میگم بالاخره که چی میگه پس هروقت احساس درد کردی بهم بگو اروم دراز میکشه رومو التش رو به پشتم فشار میده اولش خیلی درد نداشت اما هرچی بیشتر فشار میداد داخل بیشتر درد میگرفت ای خدا داشتم میمردم شهروز درد داره ایییی شهروز تورو خدا توهمون حالت نگه داشت یک کم صبر کنی کمتر میشه شهروز ایییییییی بسه دیگه شهروز دارم اذیت میشم من که هنوز کاری نکردم مهسا جان خودت گفتی بلاخره که چی یه ذره صبر کن یه چند ثانیه ای توی همون موقعیت بود بعد گفت مهسا بهتری اره ادامه بده دستشو اورد سمت دهنمو دهنمو گرفت و تا جایی که قدرت داشت فشار داد داخل نمیتونستم ناله نکنم واقعا درد وحشتناکی بود دستشو از جلوی دهنم برداشت شهروز خیلی نامردی تونمی دونی من چه دردی میکشم ببخشید عزیزم معذرت میخوام مهسا اگه ناراحتی تمومش کنیم من عجله ای ندارم حالا دیگه مهسا ترو خدا ببخش نمیتونستم بیشتر از این خودمو کنترل کنم اروم التشو کشید بیرون و دوباره فشار داد دردش کمتر شده بود اما بی درد هم نبود خودشو میکشید عقبو هل میداد جلو صدای نفساش میومد منم ناخوداگاه ناله میکردم پنج دقیقه تو این حالت بودیم که شهروز یهویی کشید بیرون دوید سمت دستشویی نمیدونستم چی شده من به جز این ویدئو های اموزشی چیز دیگه ای ندیده بودم از طرفی نمیتونستم بلند شم از جامو برم پیشش پتورو کشیدم روم احساس خلا میکردم بین پاهام شهروز اومد تو اتاق و دراز کشیدرو تخت تا اون موقع به التش نگاه نکرده بودم از حالتی که داشت فهمیدم تخلیه شده برگشت توصورتمو زد روی چشمام و گفت اهای خانوم چشم چرونی ممنوعه ها خندیدم مهسا خیلی اذیت شدی نه خیلی ینی منو بخشیدی اره فدای خانومم بشم میخوای کمکت کنم بری حمام ممنون میشم اگه اینکارو بکنی بلندشو بریم کمکم کرد رفتیم توو حمام نشستم روی سکو و اونم شیر اب وانو باز کرد و بلندم کرد که برم زیر دوش کمکم کرده بود که بتونم وایستم دوش که گرفتم بردم سمت وانو کمک کرد که تو وان دراز بکشم خودش صندلی رو اورد و کنارم نشست خیلی خوشم اومد که با اینکه کاملا لخت بودم به جز صورتم جای دیگه ای رو نگاه نمیکرد بهم گفت مهسا اگه امشب اینقدر درد نداشتی تو برنامم بود پسوند دخترو هم ازت بگیرم حال نداشتم باهاش حرف بزنم واسه همین دوباره خندیدم بلند شد دستمو گرفتو بلندم کرد اول خودش دوش گرفت بعدم من حوله رو تنم کرد و اومدم بیرون لباسارو از دورو بر اتاق جمع کردمو لباس خودمو پوشیدم برگشتم دیدم شهروز هم لباس پوشیده و دارم نگاهم میکنه یهویی بغلم کرد و گذاشتمو روی تخت خودشم خوابید و منو کشیدد تو بلغش و من اون شب رو تا صبح بدون اینکه یک بار بیدار شم تخت خوابیدم چون شونه های مردونه ی شهروز قوت بود که از هیچی نترسم من عاشق شوهرم هستم خدایا ممنون نوشته یه دختر

Date: August 5, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *