درسا جونم

0 views
0%

سلام اسم من پارسا هستش داستانی که میخوام براتون بگم مربوط میشه به دو ماه پیش نزدیکای عید من ۱۷ سالمه و دوم دبیرستان من و آرش دوستم همیشه وقتی از مدرسه برمیگردیم به سمت دبیرستان دخترونه ی نزدیک دبیرستانمون میریم و اونجا بعضی وقتا به دختره تیکه میندازیم یه روز که با دوستم کار هر روزمون رو انجام میدادیم یک باره چشم ارش به یه دختره افتاد و به من گفت پارسا نگاه اونجا رو چه چیزی وقتی این رو گفت نگاهم روش قلف کرد تا به حال مثلشو ندیده بودم موهای لخت مشکیش از بقل روسریش بیرون بود چه سینه ها و پروپایی داشت واقعا حرف نداشت با ارنج زدم به ارش و بهش گفتم بیا بریم این واسه خودمه رفتم سمتش داشت با گوشیش ور میرفت و به من و ارش توجهی نمیکرد ولی انقدر بهش تیکه انداختیم تا بالاخره شماره ی من رو گرفت دیگه از اون به بعد هر شب کلی تلفنی باهام صحبت میکرد وکلی به من پیام میداد بعد چند وقت باهم قرار میزاشتیم و همدیگرو بیرون میدیدیم و کلی با هم میگشتیم از شانس خوب من نزدیکای عید بود که مادرو پدرم تصمیم گرفتن برن مشهد وچون من امتحان داشتم من رو با خودشون نبردن این طوری بود که خونمون یک هفته خالی شد و زمان مناسبی پیش اومد تا من برای کردن درسا نقشه بکشم ارش خیلی بچه خلافیه و سه چهار بار میخواست به من کاندوم ومشروب بده ولی من قبول نکرده بودم ولی این بار مجبور بودم یه چیزی ازش بگیرم تا باهاش یه بلایی سر درسا بیارم و بعد کلکشو بکنم ارشم نامردی نکردو یه اسپری و سه چهار تا قرص قوی از همین روان گردانا بهم داد منم اومدم خونه و قرصا رو پودر کردم و اسپریم قایم کردم روز اول تنهایی رو اینجوری گذروندم بعد به درسا زنگ زدم و باهش قرار گزشتم فردای اون روز درسا اومد سر قرار ومن ماجرای مادرو پدرم رو گفتم و پیشنهاد کردم بریم خونه و اون هم که ظاهرن دستشویی داشت قبول کرد خلاصه یه ذره تنقلات خریدم و باهم رفتیم خونه تا وارد شدیم پرسید دست شویی کجاست و من هم بهش گفتم و اون با عجله رفت من هم سریع یه نوشابه باز کردم وتو دو تا لیوان ریختم با این تفاوت که پودر قرصارو ریختم تو نوشابهی اون از دستشویی اومد ونشت نوشابشو ورداشت و با چیبس خورد منم کنار دستش نشستم و نوشابمو خوردم همینجور که داشت حرف میزد یک باره شروع کرد به هذیون گفتن منم که فهمیدم پودر عمل کرده وارد کار شدم نمیفهمید چیکار میکنه اروم دور شیکمشو گرفتم و گزاشتمش رو زارون کیرم کم کم شق کرد اونم تقریبن مانتو لباسای اضافشو در اورده بود وتنها یه تیشرتو یه شروار لی پاش بود به من گفت داری چیکار میکنی گفتم نگران نباش میخوایم یکم بازی کنیم اونم که حالیش نبود گفت بازی خوبه هر کار میخوای بکن و شروع کرد به اواز خوندن منم یه دست انداختم لای پاش وشروع کردم به مالیدن و با دسته دیگم تیشرتشو در اورم وای که چه صحنه ی زیبایی بود یه تن سفید و یه سدوتین قرمز با دستم شروع کردم به مالیدن سینه های نرمش و با دست دیگم کمربندشو باز کردم و شرت و شلوارشو با هم در اوردم باورم نمیشد که من به یکی از ارزوهام رسیده باشم واقعن چه چیزی بود حرف نداشت دوست نداشتم به پردش آسیب برسه بنابر این فقط میمالیدمش دستم رو از رو کسش برداشتم وانگشت درازم رو کردم تو سوراخش و ذون بلن جیق کشید و یه قطره اشک از بغل چشمش اومد و مظلومانه گفت چرا اینجوری میکنی ومن هم بدون جواب اشکش رو لیس زدم ویه راس رفتم سراغ لبش و هی ازش لب میگرفتم ولبم رو از لبش جدا نمیکردم و در همین هین هملباسام رو کامل در اوردم و کیرم که دیگه داشت تو شرتم میترکید یه نفس راحت کشد یه تف انداختم رو کیرم واسپریم که ارش به م داده بود رو زدم به سر کیرم و پا های درسا رو با دو تا دستم دادم بالا و گزاشتمش رو خودم اون میگفت نه خواهش میکنم منم بهش گفتم من عاشقتم و اون دوباره مظلومانه چشمانش رو بست من هم سر کیرم رو کردم تو کونش و حدود یک ربع تلمبه میزدم بعد بلن شدم و به شکل سگی خابوندمش و این بار نیم ساعت روش تلمبه زدم تا اون جا که دیگه داشت زجه میزد ومیگفت پارسا پاره شدم خواهش میکنم بس کن منم که متوجه شدم ارضا شدم کیرمو محکم تو کونش نگه داشتم اونم متوجه شد وگفت نه ولی کار از کار گزشت وتا اخرین قطرمو توش خالی کردم ابم از کناره های کیرم که تو کونش بود داشت میومد بیرون تو همون حالت متوجه شدم خوابش برده منم اروم کیرو رو از تو کونش در اوردم انقدر ناز خوابش برده بود که دیوونش شده بودم رو به خودم برش گردوندم و جلوش دراز کشیدم خوابم برد و وقتی بیدار شدم روی مبل با لباساش نشسته بود و پیدا بود خیلی ناراحته بلند شدم و ایستادم اومد جلو یه لبخند بهم زد و گفت عاشقتم من در حالی که متحیر بودم دستاش رو دور گردنم حلقه کرد وصورتم رو اوردو جلو ویه لب حسابی ازم گرفت فهمیدم خوشش اومده منم لباسام رو پوشیدم و باهم رفتیم بیرون و یه بستنی خوردیم و بعد دوباره اون تو راه برگشت تو یه جای خلوت ازم لب گرفذ و با خوشهال خدافظی کرد و گفت باز هم همو میبینیم و یه چشمک زدو رفت بعد از اون هفته دوباره سیزده بدر با خانوادم بیرون نرفتم و دوباره با درسا عشق و حال کردیم با این تفاوت که این دفعه پردشم باسه ی من بود و بعد از اون روز هم قسم خوردم که باهاش ازدواج کنم چون فکر کنم دیگه مثل درسا جونم پیدا نکنم این بود واقعی من و درسا جونم امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط املایاشم ببخشید نوشته

Date: April 16, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *