درمان به کمک مامان

0 views
0%

تولد ۱۶ سالگیمو تازه جشن گرفته بودم اواخر تیر سال ۸۷ بود مطابق معمول پشت میز کامپیوتر نشسته بودم که کیرم شروع کرد به تیر کشیدن درد از طرف بیضه هام شروع میشد و به آلتم میرسید خیلی درد زیادی نبود و منم مثل اکثر ایرونیا بی توجه بهش به کارم ادامه دادم یه چند ساعتی که گذشت و تقریبا به درد عادت کرده بودم رفتم دستشویی تا ببینم مشکل از چیه متوجه چیز خاصی نشدم و به هوای این که ضربه ای به بیضم خورده به کارای روزانم ادامه دادم اگه اشتباه نکنم ۳ یا ۴ روز گذشت بعضی وقتا دردش تیر میکشد و چند ساعتیم درد نداشت ترسیده بودم و مشکوک شدم خب تو این وقتا آدم دلش هزار راه میره و کلی فکر و خیال میکنه تصمیم گرفتم جریانو با مادرم درمیون بذارم خب طبیعی بود خیلی خجالت میکشیدم تو فرهنگ ما صحبت در مورد مسائل جنسی با خانواده خیلی راحت نیست دیگه دلو به دریا زدم و ماجرا را برای مامان تعریف کردم مامان اولش جا خورد ولی خیلی منطقی رفتار کرد بهم گفت وقتی پای سلامتی درمیونه هیچی برای خجالت کشیدن وجود نداره و بهتر بود زودتر باخبرم میکردی منم که دلگرمی پیدا کرده بودم جواب دادم فکر نمیکردم چیز مهمی باشه قرار شد مامان از یه دکتر که اون زمان برای چکاپ هر از چند گاهی پیشش میرفتم وقت بگیره خانم دکتر بود قرار شد فردای اونروز بین مریض دکتر منو معاینه کنه وارد راهروی مطب که شدیم از نشستن چنتا مریض روی پله ها فهمیدم چند ساعتیو باید اینجا منتظر موند دیگه تو این چند ساعت با مامان راجع به مسائل مختلف گپ میزدیم و بهم دلداری میداد که چیز خاصی نیست نوبتم که شد با مامان وارد اتاق دکتر شدیم خانم دکتر تقریبا ۵۰ ساله به خاطر اختلال هورمونی که چند سالی داشتم دکتر منو به سام میشناخت صدام زد سینا باز چی شده یاد ما کردی بعد یکم حال و احوال با مامان من شرایطمو توضیح دادم از دردی که بیضم میکرد خانم دکتر رو کرد به مامانو ازش خواست که بیرون باشه تا بتونه منو معاینه کنه به منم گفت شلوارتو دربیار روی تخت دراز بکش بعد از دراوردن کفش و شلوارم روی تخت دراز کشیدم دکتر بالای سرم که اومد یه حس عجیبی داشتم استرس خجالت خیلی جدی جلوی شورتمو داد پایین و آلتم معلوم شد سعی میکردم باهاش چشم تو چشم نشم دکتر دستکش دستش کرد و مشغول وارسی کیر و بیضه من شد بعد چند دقیقه بهم گفت میتونم بلند شم و شلوارمو بپوشم روبروی دکتر نشستم ازم پرسید صبحا آلتم متورم هست یا نه که جواب من نه بود پرسید ازم که خودارضایی و استمنا دارم یا نه بهش جواب دادم بله خودارضایی میکردم ولی الان حدود یه سالی میشه که ترکش کردم ازم خواست مامانو صدا کنم تا به اتاق بیاد دکتر توضیح داد که معاینش چیز خاصی رو نشون نداده و باید چند تا آزمایش بدم آزمایش خون ادرار و اسپرم سه روز بعد برای آزمایش دادن به آزمایشگاه رفتیم اول آزمایش خون رو ازم گرفتن بعد دو تا لوله بهم دادن گفتن یکیش برای ادراره که اول باید بهمون بدی بعدی هم برای مایع منی هست که باید استمنا کنی و همه ی اسپرماتو توی لوله بریزی همراه بودن مامان خیلی معذبم کرده بود رفتم تو دستشویی و مشغول جلق زدن شدم خیلی سخت بود بدون تصویر اینکارو کردن به نظرم حدود ۲۰ دقیقه ای طول کشید از دستشویی که بیرون اومدم خیلی آروم لوله رو به مسئولش دادم که مامان منو نبینه و بیشتر از این خجالت نکشم چند روز بعد همراه جواب آزمایشها به مطب دکتر رفتیم نوبتم که شد همراه مامان وارد اتاق دکتر شدیم قبل از هرچی دیگه خانم دکتر وضعیت منو پرسید جواب دادم بهترم هنوز بعضی وقتا بیضم شروع میکنه به درد گرفتن ولی از روزهای قبل خدا رو شکر خیلی بهتره دکتر چند دقیقه مشغول بررسی آزمایش هاش شد بعد از چندتا سوالی که دکتر ازم پرسید مامان با یک لحن نگران نظر دکتر رو پرسید دکتر در جوابش گفت مساله ی سینا خیلی نگران کننده نیست ولی نباید بهش بی توجه بود با توجه به سنش تولید اسپرم تو بدنش زیاد شده و چون رو هم انباشت میشن باعث مرگشون میشه مشکل عمده ی دیگه ای که ایجاد میکنه تنبلی بیضه هاست یعنی اسپرم ها تحرک و سرعتی که باید داشته باشن رو از دست میدن من خیلی آروم به حرفای دکتر گوش میدادم از گوشه ی چشمم میدیدم که مامان خیلی نگران حرفای دکتر رو دنبال میکنه مامان خب خانم دکتر راه درمانش به چه صورتیه دکتر جواب داد برای درمان تنبلی بیضه داروهایی هست که تجویز میکنم ولی مشکل دیگه که تو معاینه متوجه شدم اینه که سینا به دلایلی نعوظ کامل نداره از خجالت سرخ شده بودم دکتر ادامه داد راه درمان دارویی مطمئن هم نداره بعدش دکتر از من خواست که اتاق رو ترک کنم و بیرون منتظر بمونم تا دکتر با مامان تنها صحبت کنه خیلی موقعیت بدیه ذهنت بدترین اتفاقات ممکن رو در نظر میگیره فکر میکنم ۱۰ دقیقه طول کشید ۱۰ دقیقه ای که شاید برای من اندازه چند ساعت بود بالاخره مامان از اتاق خارج شد و به من اشاره کرد که کارمون تموم شده و باید بریم تو راه مامان خیلی صحبت نمیکرد و بیشتر من ازش سوال میپرسیدم که دکتر چی میگفت ولی جواب واضحی به من نمیداد فقط میگفت از نظر سلامتی مشکل خاصی ندارم و نباید نگران باشم سر راه داروهای تجویزی دکتر رو گرفتیم و به خونه رسیدیم یک هفته گذشت و منم قرص ها رو مصرف میکردم شرایط درد بیضم بهتر شده بود و تقریبا دردی نمیکرد تا این که مامان گفت باید باهم صحبت کنیم مامان ادامه داد اونروز تو مطب وقتی دکتر ازت خواست که بری بیرون راجع به مشکلت با من صحبت کرد برای درمان مشکل نعوظت باید بطور مرتب تحریک بشی خانم دکتر استفاده از فیلم هایی که هست رو مناسب نمیدونست برای همین پیشنهاد داد که بصورت طبیعی یه خانم باعث تحریک شدنت بشه دکتر بهم پیشنهاد کرد که خودم برات اینکارو انجام بدم نه اخلاق و نه عرفی که قبولش دارم بهم اجازه این کارو نمیده من یه هفته وقت نیاز داشتم تا برای خودم هضمش کنم الان دارم با تو درمیون میذارم که نظرتو بدونم که مشکلی باهاش نداری نمیتونستم تو چشمای مامان نگاه کنم چیزی جواب ندادم مامان تو باهاش مشکلی نداری بعد چند ثانیه سکوت آروم جواب دادم هرجور شما صلاح میدونی چند دقیقه ای هردومون صحبت نکردیم تا این که مامان گفت ماجرا برمیگرده به سلامتی تو هر چیزی که برای سلامتی تو باشه قطعا به صلاحه من امروز عصر میرم پیش دکتر تادستورالعمل جزئیاتشو ازت بگیرم مامان وقتی برگشت شب شده بود و بابا هم خونه بود برای همین ترجیح دادم چیزی نپرسم و مامان هم حرفی نزد اون شب فوق العاده برام سخت بود و مدام فکر و خیال میکردم صبح فردا خیلی دیر بیدار شدم ترجیح میدادم با مامان روبرو نشم بعد از خوردن صبحونه مامان صدام کرد و پیشش رفتم مامان صحبتو شروع کرد دیروز که از تصمیمم به دکتر گفتم خیلی استقبال کرد و بهم گفت ما اولین مادر پسری نیستیم که مجبوریم این کارو انجام بدیم خیلیم امیدوار بود سریع نتیجه بگیریم دکتر شیوه های کارو بهم گفت که به تدریج خودت متوجهش میشی فقط چند تا چیزو خودم میخوام بهت یادآوری کنم یا بهتر بگم قانون بذارم اول اینکه کارمون کاملا پزشکیه باید یادمون باشه مثل تمام بیماریا وقتی دوره درمانش تموم شد همه چی باید فراموشمون بشه دوم اینکه تحت هیچ شرایطی هیچ کس نباید از کاری که انجام میدیم چیزی بفهمه با علامت سر حرفای مامانو تایید میکردم مامان ادامه داد وقتی جلساتمونو انجام میدیم بعصی وقتا نیازه که به بدن من دست بزنی فقط یادت باشه هر وقت من بهت اجازه دادم باید اینکارو بکنی دکتر گفت که هر روز نیاز هست که تحریک بشی و یه روز درمیونم باید اسپرمتو تخلیه کنیم راستی موقع جلساتمون میتونیم از کلمه های دیگه جنسی استفاده کنیم خیلی هیجان زده شده بودم بیشتر حس سردر گمی داشتم نمیدونستم باید خوشحال بود یا ناراحت قراره برای اولین بار چیزای جذابی رو تجربه کنم ولی تو چه شرایطی مامان گفت امروز فقط تحریک میشی و قرار نیست کیرتو ببینم ازین حرف مامان خیلی جا خوردم هیچ وقت انتظار نداشتم از زبونش کلمه کیر رو بشنوم خودش فهمید ادامه داد که دیگه باید باهم راحت تر باشیم اومد نزدیک من سرشو بهم نزدیک کرد و لباشو رو لبام گذاشت شروع کرد به مکیدن برای چند ثانیه گیج بودم تا اینکه به خودم اومدم و منم شروع کردم به مکیدن لباش چند دقیقه ای این کار طول کشید زبونش رو تو دهنم میبرد و میچرخوند بعد چند دقیقه ازم فاصله گرفت گفت برای امروز کافیه یکم ناراحت شدم توقع چیز بیشتری رو داشتم ولی همینقدشم برام خیلی جذاب بود مامان تاکید کرد که طول درمان اصلا نباید خودارضایی داشته باشی قبول کردم و به سمت اتاقم رفتم فردای اون روز صبح باید بیرون میرفتم و حوالی عصر برگشتم خونه مامان بهم توپید که چرا زودتر نیومدی خونه ما کاری داریم که باید حتما انجامش بدیم بهم گفت لباستو عوض کن روی تختت دراز بکش تا بیام بعد چند دقیقه مامان وارد اتاقم شد یه تی شرت و یه شلوار پوشیده بودم مامان اومد بالای سرم یادآوری کرد که امروز باید آبمو خالی کنم روی تخت پایین پاهام نشست آروم شلوارمو پایی کشید از روش شرت معلوم بود یکم شق کردم مامان خندید و بهم گفت بی حیا خجالتم نمیکشه برا مامانش شق میکنه شورتمو یکم پایین کشید و مشغول دست زدن به کیرم شد بهم گفت امروز اجازه داری وقتی برات جق میزنم به کونم دست بزنی نه بیشتر مامان شروع کرد به عقب جلو بردن کیرم منم آروم آروم خجالتو گذاشتم کنار و از روی شلواری که پوشیده بود به باسنش دست زدم یه حس جالبی بهم میداد فکر میکنم چند دقیقه ای طول کشید که به مامان گفتم دارم ارضا میشم مامانم دستمالی که آمتده کردخ بود رو جلوی کیرم گرفت و همهی آبم رو تو دستمال خالی کردم مامان یکم خودش و منو تمیز کرد و از اتاقم خارج شد روز سوم حوالی ظهر مامان صدام کرد به آشپزخونه رفتم بی معطلی خودشو بهم نزدیک کرد و ازم لب گرفت امروز داغ تر بود شایدم من دیدم عوض شده بود بعد چند لحظه همونطوری که لبامون روی هم بود مامان دستمو گرفت و آروم روی سینه ی چپش گذاشت خدای من چی حس میکردم چقدر نرم بود شروع کردم به مالش آروم سینه ی مامان به نظرم خودشم خوشش اومده بود بعد چند لحظه خودشو برد عقب و بهم گفت دیگه پررو نشو از مامان خواستم بذاره یکم دیگه سینشو فشار بدم اومد جلو اینبار هر دو تا دستمو رو سینه هاش گذاشتم و شروع کردم به بازی باهاشون معلوم بود زیر پیرهنشم سوتین پوشیده بود بعد این کار رفتم حموم انقدر دلم میخواست جق بزنم ولی مقاومت کردم تا فردا که نوبت جق زدن برسه روز چهارم صبح مامان در اتاقو زد و بیدارم کرد وارد اتاق شد برام شیر اورده بود بهم گفت امروز صبح کارمونو انجام میدیم خیلی سریع روی تخت نشست شلوارکو و شورتمو دراورد و مشغول جق زدن شد یکم که گذشت از مامان پرسیدم مثل دیروز میتونم به سینه هات دست بزنم با علامت سر موافقت کرد از روی پیرهنش سینه هاشو گرفتم و میمالوندم مثل دیروز آبمو تو دستمال ریخت خدشو تمیز کرد و از اتاقم بیرون رفت من منتظر فردا شدم که مامان چه چیز جدیدی برام رو میکنه فردای اونروز صبح باید مدرسه میرفتم تعطیل که شدیم مامان اومد دنبالم و بهم گفت میریم نهارو باهم بخوریم رفتیم رستوران ناهارو خوردیم احساس میکردم خیلی به مامان نزدیک شدم ولی هنوز جز موقع های جلسه به قول خودش هیچی به روی خودمون نمی اوردیم رسیدیم خونه مامان از اتاقش منو صدا کرد ازم خواست براش مانتوشو دربیارم خیلی تحریک شده بودم بهم گفت میتونم از زیر لباسش سینه هاشو لمس کنم چی میشنیدم مثل خواب شده بود برام دستمو بردم زیر لباسش و از زیر سوتین ممه هاشو گرفتم ۱۰ دقیقه باهاشون بازی میکردم حیف که نمیتونستم این سینه ها رو ببینم به مامان گفتم اجازه نمیدی لباستو دربیارم که با مخالفتش روبرو شدم یکم که گذشت دستمو برد عقب و گفت برای امروز بسه داشتم منفجر میشدم بعد اون که دیگه دستم مستقیم سینه های مامانو لمس کرده بود نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم تو حموم دور از چشم مامان جق زدم اونروز عصر پدرم برای سک سفر ۱۰ روزه مارو ترک کرد صبح روز ششم مامان خونه نبود همش به یاد لحظه ای بودم که ممه های مامانو از زیر لباس تو دستم گرفتم نباید جق میزدم مامان متوجه میشد حوالی غروب بود که برگشت برعکس روزای دیگه یه تاپ باز پوشیده بود که بالای سینه هاش زیر اون معلوم بود موقع شام بهم گفت امشب قبل خواب کارمونو انجام میدیم ساعت ۱۱ بود مامانو صدا زدم که میخوام بخوابم تو تختم منتظر مامان دراز کشیدم فکر کنم نیم ساعتی گذشت که اومد تو اتاقم چشمام سنگین شده بود ولی همین که شورتمو پایین کشید خواب از سرم پرید حالا کیرم اینبار حسابی شق شده بود مامان شروع کرد به جق زدن برام کیرم تو دستش بود و عقب و جلو میبرد آهسته به مامان گفتم یه چیزی میتونم ازت بپرسم نمیخوام ناراحتت کنم فردا وقت دکتر داریم شاید بگه وضعیتم خوب شده و این جلساتو تموم کنیم میتونم ازتون خواهش کنم برام بخوریش دیگه دلو به دریا زده بودم مامان اول سکوت کرد بعد جواب داد همین یه بار فقط دیگه اینو از من نخوا بعد سرشو برد پایین و سر کیرمو برد تو دهنش کم کم کامل کیرمو مکید تا این که میخواست آبم که بیاد به مامان گفتم سریع دهنشو برد کنار تا آبم رو تو دستمال بریزه که یه مقدار دیر انجام داد و آبم روس گردن و سینش ریخت کیرمو پاک کرد ازش خواستم اجازه بده برای اونو من پاک کنم در حال پاک کردن سینش مدام دستمو بهش میمالیدم یه جورایی معتادش شده بودم موعد دکترم شده بود دوست نداشتم بگه خوب شدم و دیگه نیازی نیست به جلسات وقتی وارد اتاق دکتر شدیم گرم ازمون استقبال کرد پرسید اوضاع چطور پیش رفته که مامان جواب داد خوب بوده بستگی به نظر شما داره خانم دکتر دکتر ازم خواست رو تخت دراز بکشم و شلوارمو دربیارم بر خلاف دفعه قبل اینبار از مامان نخواست که از اتاق بره بیرون رو تخت دراز کشیده بودم که دکتر بالا سرم اومد و شورتمو تا بالای زانو کشید پایین مشغول بررسی کیرم شده بود همین بین بود که از مامان خواست بیاد جلو گفت اشکالی نداره همزمان تحریکش کنید که تغییر شرایطو متوجه بشم مامانم جوابش مثبت بود دکتر گفت پس لطف کنید مانتو و لباستونو دربیارین مامان شروع کرد به کندن لباسش مانتوشو که دراورد یه تیشرت ساده زیرش پوشیده بود اونم دراورد چی میدیم سینه های مامان زیر سوتین دکتر گفت کافیه تا همینجا اگه بخواد میتونه دست بزنه مامان بهم نزدیک شد سرشو خم کرد تا بتونم سینشو بگیرم دستمو بردم زیر سوتینش و سینه هاشو گرفتم چند دقیقه تو همین وضعیت بودیم که دکتر گفت کافیه مامان ومن لباسامونو پوشیدیم و منتظر شدیم تا دکتر نظرشو بگه دکتر شروع کرد به صحبت کردن وضعیت درد بیضش دیگه خوب شده ولی از نظر نعوظ هنوز طبیعی نشده دیگه نیازی نیست ۲ روز یه بار آبشو خالی کنه ولی هر ۲ ۳ روز یبار به همون صورت قبل تحریک بشه یکم ناراحت شدم ولی هنوز همینشم غنیمت بود تو راه که برمیگشتیم مامان به شوخی گفت خوبه دیگه لازم نیست دم و دستگاهتو هر روز دستم بگیرم دو روز گذشته بود که مامان اومد پیشم خیلی بی مقدمه گفت سینا جان تاپمو برام دربیار اینکارو کردم زیرش سوتین قرمز خوشرنگ پوشیده بود گفت میتونی بهشون دست بزنی اول از روی سوتین سفت گرفتمشون که مامان یه جیغ کوچیک کشید اومد دستمو ببرم زیر که مامان گفت یه لحظه صبر کن دستشو برد پشتش و بند سوتینشو باز کرد سینه های تقریبا بزرگ با نوک کاملا برجسته هاله ی دور سینه قهوه ای تر از چیزایی بود که تو فیلما دیده بودم خوش فرم یکم افتاده بود فقط هول شده بودم سریع رفتم طرفش با دست گرفتمشونو باهاشون بازی کردم مامان با خنده میگفت حالا هول نزن فعلا زیاد میبینیش از مامان پرسیدم میتونم مث بچگیا شیر بخورم مامان رو مبل نشست و رو پاهاش دراز کشیدم مثل یه بچه شروع کردم به مکیدن ممه های مامان چقدر لذت بخش بود یه فکری به سرم زد به مامان گفتم مامان حالا که انقدر بهم نزدیک شدیم اجازه نمیدی اونجاتو ببینم با سر به کسش اشاره کردم مامان یه اخم کرد و گفت نه اونجا توی کارمون نیست میتونم بهت یه لطف کنم فقط بلند شد و شلوارشو در اورد ست همون سوتینشو پوشیده بود یه شرت قرمز گفت بهت اجازه میدم از روی همین بهش دست بزنی ولی فقط برای همین یه بار دستمو نزدیک کسش کردم به قدری داغ بود که همونجا داشتم ارضا میشدم از مامان پرسیدم همینطوری میتونم خودمو تخلیه کنم که مامان موافقت کرد دستم تو شلوارم بردم و شروع کردم به جق زدن با یه دست جق میزدم با دست دیگه سینه ی مامانو گرفته بودم هر از چند گاهیم دستم سمت کسش میرفت تا این که ارضا شدم و به جرات میگم لذت بخش ترین ارگاسمی بود که تا حالا تجربه کردم از اون به بعد شاید تقریبا تا یه سال اجازه میداد با سینه هاش بازی کنم یا اونا رو برهنه ببینم کارایی که باعث شد خوب خوب بشم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *