با سلام خدمت دوستان شهوانی خب شاید خیلی ها باور نکنن اما این داستان کاملا واقعیه و اصلا جنبه سکسی نداره و فقط ی خاطرس من آرش هستم و 18 ساله با قیافه معمولی ولی مادرزادی درشت هیکلم من ی خاله دارم به اسم مریم 44ساله کاملا محجبه و نماز خون من از وقتی که خودمو شناختم ی حس خاصی نسبت ب خالم داشتم خودمم نمیدونم چرا تا اینکه به سن بلوغ رسیدم این حس به اوج خودش رسیدو بدبختی من شروع شد دو سه باریم دیدش زده بودم یه بار ک مادرم مریض بود خالم اومد بردش حموم در اومدنی منو صدا کرد که برم کمک مادرم وقتی رفتم دیدم خالم با شرت و کرست اونجاس و دو سه باریم موقع لباس عوض کردن دیدمش که خود ارضایی منو به اوج رسونده بود تا اینکه تابستون 94 قرار شد باخالم اینا بریم مسافرت خلاصه شب رسیدیم به ب ی مسافر خونه بد مامانم بین منو خالم خوابیده بود صب حدود چار پنج پاشدم دیدم مامانم نیستش و رفته واسه ناهار غذا درست کنه خالمم بای پیرهن استین وتاه تو فاصله نیم متری از من خوابیده بود سینه های خوشگلش داشتن خود نمایی میکردن ولی اصلن جرات نداشتم نزیک شم درو برمم پر ادم خلاصه تصمیم گرفتم خودمو به خواب بزنم دو غلت خوردم چسبیدم بهش یکم با پشت دستم مثل اینکه خابم دست زدم به دستاشو سینش کمکم دیدم بقه بیدار میشن دوباره برگشتم تا بالاخره شب اش به مقصدمون رسیدیم به دلیل نبود اتاق مجبور شدیم ی شبو چادر بزنیم پدرمو شوهر خالم بیرون خوابیدن و منو مامانم و خالم و پسر خالم تو چادر خوابیدیم به طور کاملا اتفاقی منو خالم کنار هم خوابیدیم و چون نامحرم تو چادر نبود خالم با ی بلیز شلوار راحتی بدون اینکه به خودش چیزه بپیچه خابید منم بد جور شنگول بودم اول یکم کونمو به کونش مالیدم داشتم حال میکردم ک ی دفه پسر خالم غلت خورد خالم که دید جا تنگه بلن شدو رفت برعکس ما خابید منم بد جوری حالم گرفته شد یکم بدش منم بر عکس شدم شهوت کورم کرده بود بازم مثل شب قبل به خاب زدم یکم بد پسر خالم بلن شدو اب خاست اب سرد کن تو حیاط بود به خالم گفتم من میرم قبول نکرد مانتوشو پوشید رفتن بدش پسر خالم تو چادر نیومدو پیش باباش خابید حالام ک جا باز شده بود خالم اومد مانتوشو در اورد و دقیقا پیش من خابید و روشو کرد طرف من منم ک اصلن تو حال خودم نبودم ترس و شهوت وجودمو گرفته بود نتونسم طاقت بیارم دلو زدم به دریا اول یکم شکمشو دست زدم بدش دیدم واکنشش عادیه دستم زدم به سینش زود برداشتم ترسیده بودم ولی این حالت خالم جرئتمو بیشتر کرد دوباره دستمو گذاشتم رو سینش دو سه دقه بد چرخید دستشو جوری جلوی سینش گذاشت که نتونم به سینش دست بزنم خاستم دستشو بخوابونم دیدم خیلی سفت نگه داشته بد شروع کردم به مالش دستش از بازو تا نوک انگشتاشو ماساز دادم دیدم دستش شول شد بد دستشو تو دستم گرفتم از دستش بوس کردم بدش حسابی از روی لباس سینه هاشو مالیدم و نوک سینه ش بین انگشتام بود نمیدونم میگن زنها به سینه حساسن ولی خالم اصلن واکنش نشون نداد بد ررفتم سراغ پاهاش حسابی رون و ساقشو مالش دادم با کونشم یکم ور رفتم نه اینکه با سوراخشینا دست بزنم همون با لنبرای کونش حال کردم ولی جرئت نکردم به کوسش دست بزنم ولی کیرمو میمالیدم به پاهاش تا صب با هاش ورمیرفتم نمیدونم کی خوابم برده بود صب سر صبحانه خجالت میکشیدم روش نگا کنم نمیدونم خواب بود یا بیدار خلاصه بد صبحانه نشسته بودم سالن دیدم اومد نشست کنارم دلم میخاست بهش بگم ک این چن شب پیش من بخواب شبا یکم ماسازت بدم ولی نه اون حرفی زد ن من مدت ی ربع کنارهم بودیم خلاصه بده گردش دوباره شب اومدیم تو اتاق جوری خوابیدن که منو خالم کنار هم نبودیم شب بدجوری کلافه بودم خاستم شب برم سراغش ولی ترسیدم خلاصه بالاخره فردا شب شد من بهانه کردم که پیش پنجره سرده جای منو اینور انداختن و خالم زیرپای من خابیده بود به صورت نود درجه اخر شب بود همه خابیده بودن خالم داشت اشپزخونه ظرف میشست تصمیم گرفتم برم بهش بگم شب میخام پیشت بخوابم داشتم با خودم تمرین میکردم دیدم تو سالن روبرو شدیم دستو پامو گم کرده بودم گفت کجا میری گفتم میرم دسشویی خلاصه بعد لعن نفرین خودم برگشتم سر جام هی با خودم کلنجار میرم برم پیشش ولی نتونسم بدش با پاهام شرو کردم با پاهاش بازی کردن دیدم عکسالعملی نشون نمیده بر عکس خابیدم پتو رو کشیدم سرمو رو پاهای خالم بعد شلوارشو تا زانوش کشیدم بالا بعدش افتادم به جون ساقاش خیلی لذت بخش بود بعد دیدم پتو رف کنار خودمو زدم به خواب دیدم صدام کرد ارش جان گفتم بله گف فدات شم اینجا چرا خوابیدی پاشو برو سرجات گفتم چشم بعدش پاهاشو از زیر پتو در اوردو برگشت اونور خوابید منم دیدم دیگه فهمیده گفتم بذار بهش بگم بد بیام ادامه بدم حالم خیلی بد بود قلبم از استرس داشت میومد بیرون بد جوریم تب کرده بودم خلاصه رفتم از پشت بغلش کردم 5ثانیه هیمن جوری چسبیده بودم بهش بد با ترس و لرز اروم صداش کردم ک دیگران بیدار نشن گفتم خاله میشه ی زره پاهاتو مالش بدم گفت نه واسه چی گفتم خاهش میکنم خلاصه نذاشت برگشت طرفم هول شدم یه دفه ای چسبیدم دو سینشم گرفتم بد جوری ترسیده بود بعد دستامو کنار زدو گف ارش جان چرا ایجوری میکنی بد بغلم کرد گف ترسیدی دستشو گذاش رو سرم گفت خیلی تب داری مدت سه چار دقیقه قربون صدقه هم میرفتیم بهش گفتم خاله خیلی دوست دارم و به کسی چیزی نگو اونم گف باشه بد دوباره چسبیدم از سینش دوبار دستمو گرفت ولی اصلن عصبانی نشد و با مهربونی گف ارش تبت خیلی بالاس بذار مامانتو بیدار کنم ببرمیت دکتر نذاشتم گفتم تو ی ذره پیشم بخابی خوب میشم از دستش گرفتمو خوابوندم و بغلش کردم بعدش لا مصب از همونجا مامانمو صدا کرد و جشامو بسم و خابیدم اینور گفتم بد بخت شدم همه بیدار شدن ولی دمش گرم پیش بابامو شوهر خالم هیچی نگفت گف ارش شب خواب بد دیده ترسیده بود اومده بود پیش من خلاصه بیخودی بردنم دکترو دو تا امپول مفت خوردم اومدم بعدا فهمیدم همه چیرو ب مامانم گفته فرداش داشتیم میرفتیم سه تایی یهو برگشت گفت ارش دیشب میخاستی من پاهای تو رو مالش بدم یا تو پاهای منو منم از خجالت گفتم ن میگفتم تو پاهای منو مالش بدی بد مامانم برگشت گفت بیشور دیشب میخاستی با ممه های خالت بازی کنی بعد دوتایی با خالم خندیدن منم دیگه بد جوری خجالت کشیدم و جواب ندادم شب اخرم پسر خالم وسط منو خالم خوابیده بود تصمیم گرفتم اخرین فرصته دستمو دراز کردم چسبیدم از بازوش ولی نامرد زود دستشو گذاش رو دستم گفت ارش سردته گفتم اره پاشد پنجره رو بست خابید اونور بعد این ماجرا رفتارش تقریبا با من عادیه منتظر ی فرصتم که خواب باشه تا دوباره برم سراغش چون اصلن جرات ندارم تو بیداری کاری کنم شرمنده طولانی شد خاستم با تمام جزییات بگم ک فک نکنین الکیه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018