در آغوش تقدیر ۲

0 views
0%

قسمت قبل عاطی بود دیگه یکم قاتی بود سیستمش از روز ازل با خورده شیشه محشورشده بودوهنوزم کماکان همینجور مونده تو مسیر تابش اشعه هایی لم داده بودم که بعد از گذشتن از لابلای شاخ و برگ مو دیگه توانی واسه کلافه کردنم نداشتن لم داده بودم و سیگارمو دود میکردم که دیدم عاطفه بقچه بدست داره میاد سمتم گفتم اوغور بخیر عاطی جون داری میری دنبال گله عاطفه هم که حسابی حاضر جواب بودو معمولا تو اینجور موارد کم نمی آورد نامردی نکرد نه گذاشت و نه برداشت گقت نه بابا میخوام برم حموم اما راستش میترسم در غیاب چوپون و غیبت سگ گله که رفته دنبال نشئه بازی گرگ بزنه به گله ام این بشر واقعا از مخ ازاد بود واقعا مونده بودم چی جوابش بدم از یه طرف دوسداشتم شوخیشو پی بگیرم و بندازمش تو هول و ولا و از طرف دیگه پیش خودم میگفتم این که عقل درست درمونی نداره یهو دیدی شوخی ما رو سند زد و آبرومو گذاشت اجرا اونوقت خر بیار و باقالی بار کن تو شیش و بش بودم که خنده کنون حوله اشو انداخت رو دوشش ودر حالیکه بهم میخندید گفت هنگ نگن شوخی کردم حضورش هم حال بود و هم ضد حال رفتار ثابتی نداشت که ادم بتونه خودشو برای حملات ریز و درشتش با سبکی خاص اماده کنه از صبح تا اون لحظه خیلی باهام شوخی کرده بود و لی شناختم نسبت بهش در اون موارد اونقدر بود که بفهمم شوخیه ولی حتما شنیدین که میگن ته هر شوخی ای میشه رگه هایی از جدی بودنو پیدا کرد و این چیزی بود که از صبح تا اون لحظه ذهنمو به خودش مشغول کرده بود بعد از حمومش بود که دیدم اومد از تو ایوون مشرف به حیاط و از پشت اون دیوار شیشه ای بزرگ که با قاب آلومنیومیش نمایی فاخر به اون خونه ی قدیمی داده بود شروع کرد به ادا دروردن با اشاره ای که به موهای خیسش میکرد فهمیدم لوس شده ومی خواد موهاشو شسواربکشم رفتیم تو اتاق کوچکی که آینه و صندلی و شسوارو گذاشته بود ن شالش رو از رو دوشش که برداشت دیدم وااای کصصصصصافت چه تاپ نازکی پوشیده یقه اش باز بود و حلقه آستین گشادش از یقه بدتر تا قوس پهلو هاش باز بود هیچی هم زیر اون تاپ فوق سکسی تنش نکرده بود تموم سطح بدنش که خیلی هم ناز و خوشحالت هم بود به اضافه سینه های حدودا سایز ۸۰ اش که از زیر لباس با نوک برجسته شده شون کاملا معلوم بودن همه و همه حکایت ازین داشت که عاطفه الان اصلا میزون نیس چنان با عشوه های داغ یه زن تحریک شده که بخوبی از قدرت جنسی و توانایی ابزارهای جنسیش باخبره دست هاشو با ناز و غمزه ی مرد افکنی تو موهای مش شده اش کرده بود لامصب از یک زن لخت هم سکسی تر شده بود براحتی میشد از زیر بغل برهنه اش تموم بدن سکسی شو با ریز جزییاتش دید اعصابم حسابی تحریک شده بود با تمام وجود ارزو داشتم اینا همش خواب بوده و یا نهایتا از همون مزخرفات عاطی باشه و ۲ دقیقه بعد شوخی بودنشون رو اعلام کنه اما نه اون رسما داشت با دلیری های یه زن با تجربه و سکسی دیوونم میکرد دخترش که حمام بود و شوهر ش نیز در دریای دود غرق بود و مادرش نیز رفته بود خرید و اوجولان میداد وقتی از رو صندلیش پاشد و با قوس قشنگی هیکل فوق العاده زیبایش رو که تاحالاهیچ توجهی بهش نداشتم رو بهم چسبوند و ارام سینه های تپل و گوشتیشو بهم میمالید بوی بدنش خیلی سکسی بود اونقدر تو تحریکم دقیق بوده و موفق عمل کرده بود که تا اون لحظه توان هیچ مخالفتی را با اراده شهوت انگیزش نداشتم بچه نبودم و سکس ندیده هم نبودم اما تو اون لحڟه اصلا حال خوبی نداشتم و دلیلشم عاطفه بود و کارهایی که اصلا انتظارشو ازون نداشتم بخاطر تحریکات عاطفه حس میکردم نوک سینه هام تیز شده و یه قطره عرق سرد داره رو شیار نخاعیم حرکت میکنه التم درحالت نعوظ کامل باعث شده بود سطح جلوی گرمکنی که به پا داشتم بشکل خیلی ناجوری باد کرده به جلو بیاد عاطفه در میان بعض و ناباوری هام که بی گمان اثرشون در چهره ام هویدا بود دستش را از زیر تی شرت ڱشادی که به تن داشتم به بدنم رسونده بود و اروم با کف دستش سطح بدن و عضلات شکم و سینه ام رو لمس میکرد و با نوک انگشت های میانیش همزمان با نوک برجسته و تحریک شده هر دو سینه ام بازی میکرد و با لغزش و تکون دادن انگشتای دستش هر لحڟه دیوونه ترم میکرد در جانم قیامتی برپا بود از یه طرف شهوتم بود که که هر لحظه برای در آغوش کشیدن عاطفه و در آمیختن با اون فرشته مست که بوی تحریک امیز تنش دیوونه ام کرده بود ترغیب میکرد و از سوی دیگر حسی بود که تا کنون به او داشتم یه حس خواهرانه ی مبتنی بر احترام و توجه و در جبهه سوم نیز عقاید و ایدئولوژیم قرار داشت همون باید ها و نباید هایی که از کودکی با پوست و خونم در امیخته بود همون ترسی که از نوجوانی نسبت به برقراری رابطه با زنان متاهل در وجودم پا گرفته بود و روحم گویی در آن میان آن سه جبهه که در دو جهت به برقراری رابطه و گریز از آن موقعیت تشویقم میکردن به اینسو و انسو متمایل میشد عاطفه هم در اون میون به طنازی و عشوه ای که جبهه ی هوای نفس رو تقویت میکرد مشغول بود ودر حالی که گونه هام رو با بوسه های شهوت بار ریزی بشکل متمادی میبوسید در گوشم جملاتی با این مضمون رو تکرارمیکرد کوشا منو میخوای دوس داری الان مال تو باشم و میخوای ارضات کنم و همزمان دستاش برای شدت بخشیدن به هوس ام رو سطح داغ ازشهوت ام میلغزید نگاهم از ایتدا بر سیپیدی شهوت انگیز و برجسته سینه های خوش فر مش میخ بود و اوکه انگار تازه متوجه این خودباختگیم شده بود دستانش را از زیر لباسم خارج کرده و برای بالا زدن تاپی که برتن داشت دستاشو به لبه پایینی تاپ نازک و سکسیش رساند انگار در کسری از ثانیه روحم با تلنگری جسم سرشار از تمنایم رو از اون خلسه ی لذتبخشی که در ان غوطه میخورد بیرون اورده بود قبل از انکه فرصت کنه تصمیمشو عملی کرده و لباسشو دربیاره یا بالا بزنه نمیدانم با توسل به کدام اراده و نیرو گرفتن از کدامین ذهنیت و عقیده بودکه بلاخره تونستم به وضعیتی که بنڟرم غیراخلاقی میومد هرچند که بلحاظ تمایلات جنسی و لذتی که برام بهمراه داشت خوشایند بود پایان بدم و اونجا رو ترک کنم و در حالی که دور میشدم بغض براومده از شهوت تحریک شده ام روبا گفتن خیلی بیشعوری نشون دادم و یکسره به سمت طاقی مو و ردیف مبلهایی که واسه نشستن زیرش چیده شده بود حرکت کردم عاطفه که برای دفایقی بعد از عکس العمل من انگار در هنگ مانده بود لحظاتی بعد به دنبالم تا زیر طاقی انگور امد در حالی که تی شرتی معمولی به تن داشت امد و پیشم نشست تمام تنم از فشار عصبی شدید و تحریکی مافوق انتظار میلرزید خواستم بلند شوم اما با فشلر دستش مانع شد و با گفتن کوشا تو هیچی نمیدونی منوقضاوت نکن انگار جسور تر شده بودم به سمتش برگشته و با صدای گوتاهی که بیشتر به زوزه درمانده ی توله سگی عاجز شبیه بود نالیدم اما عاطفه تو متاهلللللللبلی دخترت بزررررررگه اون در درحالی که با پوزخند کلمه متاهل زا تکرار میکرد گفت من هیچوقت جایگاهی که شایسته یه همسره واسه اون قرمساق نداشتم حتی اونموقع که جوون بودو سلامت بازم هیچ چیزش برام جالب نبودگفتم من سنی نداشتم اما اونجوری که شنیدم واسه ابنکه زنش بشی جلو همه وایسادی در حالی که آرنجاشو به زانوهاش تکیه داده بود خم شده و چهره اش رو پوشوند و گفت همه همینو بهم میگن همه میگن خودت خواستی اما هیشکی نمیگه چرا خواستی وادامه داد با خواهرش دوست بودم و اغلب وقتمونو باهم میگذروندبم خب طبیعی بود که محرابو هم زیاد میدیدم دروغ نگم خوشتیپ بود اما اونقدر برام جذابیت نداشت گه بخوام واسه یه عمر زندگی رو همراهیش حساب کنم تو اونروزا بچه بودی اما شاید بهت گفته باشن من پرویزو دوست داشتم و واسه دیپلم گرفتن وازدواج با اون روزشماری میکردم اما اون روز نحس اتفاقی افتاد که برای همیشه منو ازپرویز و عشقش و آرزوهام جدا کرد و به دامان تلخ این زندگی پراز نکبت کشوند اونروزا تو دبیرستان تب و تاب انتخاب دختر شایسته و معرفی اون واسه سطوح بالاتر بود منم به عنوان کاندیدا در چند آیتمی که معرفی شده بود آزمون دادم و قبول شدم و نوبت رسیده بود به آیتم انتخابی خود افراد و منکه قرار بود تو این قسمت سه نوع رقص رو ارائه یدم خیلی اضطراب داشتم اونشب که شب قبل از ازمون بود قرار بود واسه تمرین با مهری که اونم رقصنده خوبی بود برم خونه اونا که ای کاش پام میشکست و نمیرفتم از لرزش شونهوهای عاطفه پی به حالت به هم ریخته روحی اون که موجب گریه اش شده بود بردم با اینکه واسه شنیدن ادامه ماجرا از زبون عاطفه حسابی کنجکاو بودم اما ترجیح دادم بذارم کمی گریه کنه تا اروم بشه مطمئن بودم حالا که شروع کرده به حرف زدن این جریان رو نیمه کاره رها نمیکنه انتظارم زیاد طول نکشید و بمحضی که عاطفه برخودش مسلط شده و آرامش نسبیشو دوباره بدست اورد برام تعریف کرد که اونشب محراب که مست کرده بوده اونو موقع رقص با لباس مخصوص رقص عربی که اصلا پوشیده نبوده میبینه و تو یه فرصت بعد از سنگ قلاب کردن خواهر در نهایت دنائت و بی توجه به التماسهای عاطفه به او تجاوز میکنه و عاطفه هم که دامانش لکه دار شده بوده و آینده اش رو خراب و حیثیتش رو بر باد رفته میدید پا روی عشق و ارزوهای دور و درازش میذاره و ناچارا به وعده های محراب که از ترس شکایت عاطفه خودش رو عاشق اون جلوه داده ومدام از اینده قشنگی حرف میزده که قصد داره واسه اون درست کنه دل خوش میکنه چند روز بعد از اون شب تلخ وقتی درعین ناباوری ودر میان چشمان حیرت زده ی کل فامیل که همگی عاطفه را معشوق و دلداده ی پرویز میدانستند وهمسر قطعی او بشمار میاوردند عاطفه به خواستگاری محراب پاسخ مثبت میده دفتر عشق عاطفه و پرویز واسه همیشه بسته میشه و عاطفه نیز راهی سرنوشت نامعلومی میشه که تقدیر واسش رقم زده بود ـــــــــ ـــــ ادامـــــــــه دارد نوشته

Date: December 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *