قسمت قبل حجم حقایقی که تو اون چن دقیقه وارد سیستم پردازشگر اطلاعات مغزم شده بود اونقد بالا بود و اونقد عجیب و دور اذهن مینمود که حس میکردم سرم براثر وارد امدن ضربه ای سنگین و خارج از توان به دوران افتاده و داره نسبت به اطلاعاتی که با بکباره بهش داده شده ارور میده از جام بلند شدم از تو حوضچه کوچیک روبروم چند مشت اب خنک به سرو صورتم پاشیدم خنکای اب مث ابی که بر اتش وجود تبداری ریخته بشه ارامش خوبی به افکارم داد دست عاطفه رو که هنوز داشت گریه میکردگرفتم و به سمت حوض هدایت کردم اونم که با پاشیدن چند مشت اب خنک و گوارا به سر وصورت و بردن دستهای خیسش لای موها انگار کمی ارومتر شده بود حرفاشو از جایی که رها کرده بود پی گرفت گفت و گفت و ذره ذره فروریخت او میگفت و همزمان اشک از چشم هردوی ماوفرومیریخت داستان روزگار تلخ و تاسف باری که بر عاطفه گذشته بود شدیدا متاسفم کرده بود احساس میکردم یه بغضی گره خورده تو گلوم که داره راه نفسمو بند میاره غمنامه ای که بقدری سیاه بود و تاریک و بقدری ظالمانه که راه هرگونه دلداری و غمخواری ای رو عملا به رویم بسته بود تو زندگیش تنها نقطه قوت و دلخوشی تولد تیام بود و چه قبل از اون و چه بعد از اون حتی کمترین سطحی از آرامش را نیز در زندگی با محراب تجربه و حس نکرده بود و حتی دوسالی میشد گه نه همسری بخود دیده بود و نه حتی کوچکتدین دست نوازشی بر سرش کشیده شده بود انهم برای عاطفه ای که بنا بر شنیده ها و دیده ها و نقل خودش انقدر پای عشق مسخره نامردی که نام شوهر را یدک میکشید ایستاده بود و در برابر مخالفتهای همه جانبه خانواده اش ایستاده بود که طرد شده بود و وقتی ام که مطرود وخسته و بی پناه به اغوش همسرش پناه برده تا دمی در سایه مردانگیش غم نامرادی از دلش برگیرد تازه ان لحظه میفهمد گیر چه بی صفتی افتاده که از هیچ جهت سزاوار انسان نامیده شدن نبوده و حتی بدتر از ان نه تمنای ادم شدن در دلش بوده و نه سودای ادمیت در فکرش کسی که بلحاظ جنسی مشکلات جدی و عمیقی داشته و هرگز هم حاضر نشد برای این عیب بزرگ خود که در واقع زایل کننده ابتدایی ترین حقوق همسرش نیز بوده چاره اندیشی کرده و به دنبال درمان باشد و در گذر زمان با شدت یافتن ضعفش به جایی رسانده عاطفه ی سی و شش ساله را که دوسال است که گویی همسری ندارد و در اوج نیازهای طبیعی زنی در این سن سال انگار که با برادر بدخلق و عوضی و شکاکی زندگی میکند که دست بزن دارد سرم درد گرفته بود حس انزجار از وجود بیمصرفی که عنوان شوهر عاطفه را گرفته بود بدانجا رسیده بود که تنها با التماسهای خود عاطفه از فکر نابود کردنش گذشتم محراب در جریان این زندگی که به عاطفه تحمیلش کرده بود حتی خباثت و دنائت رو تا بدانجا رسانده که روزی عاطفه به قصد شرکت در جشن تولد خواهر همین ملعون اندکی بخود و سر و ضعش میرسد او که گویا تازگیها نسبت به همه کس و همه چیز بچز دودش بدبین شده و سرناسازگاری دارد به همسربیگناهش برچسب فاحشه گری چسبانده و ازان نیز وحشتناکتر به او میگویدمنکه میدونم کجا میری و با کیا سروسر داری تو که میخوای بری بدی بیا به کسی بده که اقلکم بدرد زندگیت بخوره و قدر چیزی که بهش میدی رو بدونه نه به ٤ تا بچه قرتی که دست چپ و راستشونو نمیشناسن تعریف عاطفه به اینجا که رسید از خود بیخود شده بر سر و روی خودش میکوبید و خدا را بر اوج بدبختیش گواه میگرفت من هم کاملا هنگ کرده بودم ازاینکه انسانی که میگن خلیفة الله است تا چه حد و مرتبه ای میتونه تنزل مقام بده که به همسرش کسی که ناموسشه و مادر فرزندش ازین پیشنهادهای خجالت اور بده نه کلامی مبتوانستم در ارامش بخشیدن به او عنوان کنم و نه با جمله ای با همدردی کرده و نه هیچ کار دیگهی فقط میتوانستم جلوی دستهایی را که عاطفه با اونها با شدت بر سر و روی خود میگوبید را بگیرم تا بیش از این به خود صدمه نزنه دختر پانزده ساله اش تیام هم که کم و بیش از کم وکیف روابط والدینش اگاه بود همپای مادرش گریه میکرد و مادر پیر عاطفه هم که دقایقی بود از خرید بازگشته بود با نگاه کردن به عاطفه و شنیدن داستان زندگی اون از زبون خودش در سکوت بی صدا اشگ میریخت و از سرنوشت شومی که بر زندگی دختر و نوه اش حاکم شده بود مینالید و جالب انکه با وجود تمام سرو صدا و فریادها محراب که در حال اجرای چرت میان برنامه اش بود حتی چشم بازنکرده بود ببیند دنیا دست کیه و علت و منبع این فریادها چیه و چه عصر غم بارو پردردی بود عصر آن روز شهریوری از صبح که رسیده بودم خیلی چیزها تغییر کرده بود و یکی ازون خیلی چیزها احساسم نسبت به عاطفه بود که اگرچه همیشه دوستش داشتم ولی حالا با شنیدن داستان زندگیش و اگاه شدن از نیازهاش و نیز احساسی که بهم داره و مخصوصابعد از دیدن گوشه ای از زیبایها و جذابیتهای عاطفه ازونجایی که خودم نیز در اوج جوانی و طغیان نیازها ی جنسی بودم احساسی متفاوتی رو در نگاهم به عاطفه تجربه میکردم که برام خیلی نو و لذت بخش بود حالا که در جریان زندگی غم انگیز او قرار گرفته بودم دیگه فهمیده بودم برای عاطفه طبیعیترین نیاز برقراری رابطه جنسی با شخصی غیر از محراب است و تصمیم گرفته بودم خودم گاندیدای این ماجرا بشم چراکه هم او را نسبت به بودن با خود علاقمند میدیدم وهم روابط مهرامیز با عاطفه برام خیلی لذت بخش بود همیشه ازینکه بخوام روزی با زنی شوهردار روابط خصوصی داشته باشم ترس داشتم و حتی از تصورش نیز برخود میلرزیدم اما در مورد عاطفه نمیشد اونو شوهر دار دونست چرا که هیچ رابطه ای بین او و همسرش نبود اما در مفابل میشد او را اسیر حیوانی انسان نما دانست پلیدی که از دادن هیچ پیشنهاد شرم اوری نسبت به همسرش ابا نداشت پیشنهاداتی که حتی عاطفه از اشاره به انها نزد من خودداری میکرد وقتی ضجه ها و ضربات بی رحمانه ای که او ضمن یاداوری درخواست های همسر بر سرو روی خور میکوبید در خاطرم زنده میشد کینه ی عمیقی وجودم را پر میکرد میشد حدس زد ان کثافت متعفن چه توع پیشنهاداتی رو به همسرش داده اینجور ادما رو بخاطر مطالعاتی که در زمینه انحرافات جنسی انجام داده بودم تا حدودی میشناختم اینها در این زمینه یعنی پیشروی در انجام اعمال غیر معمول که اغلب با زشتی هم همراهه هیچ حدو مرزی برای خود و شریک جنسی اشان قایل نیستند وبهمین جهت احساس میکردم که لازم حتما با عاطفه در مورد عقایدی که بدانها معتقد بود حرف بزنم و بهش گوشزد کنم با وجودیکه دوست نداره از همسرش جدا بشه و بعنوان یه مطلقه در اجتماع هدف هر توهین و افترایی قرار بگیره اما باید بدونه در مورد منجلابی که در حال حاضر داره توش دست و پا میزنه قضیه فرق میکنه باید با او از خطری که زندگی مشترک با یه منحرف جنسی میتونه برای او و دخترش به همراه داشته باشه صحبت کنم اکنون با وجود دانستن واقعیت در مورد این خانواده ی ظاهر الصلاح و باطن التباه میبایست حتما عاصفه را به طلاق وادار کنم چرا که او از مراحل پیشرونده ی این انحرافات بی خبر بودو در نهایت همسرش را نامرد و بیغیرت میدانست نه یک منحرف جنسی خطرناک با عقده ها و تمایلات پیش بینی نشده در اولین روز حضورم و در جریان اگاه شدن از رازهای زندگی عاطفه استرس و ناراحتی زیادی متحمل شدم و در طول همون یک روز حجم زیادی از عقاید و نظراتم دستخوش تغیر شد منی که تا چن ساعت پیش مثل مرگ از بودن با عاطفه و حتی گذروندن فکر سکس با اون از مخیله ام هراس داشتم حالا احساس میکردم تموم تنم در حسرت لمس گرمای تن او و غرق شدن در بستر تمناهای سکسی او میسوزه و در حالی که بلحاظ فیزیکی چندمتر با هم فاصله داشتیمروح اونو متعلق به خودم میدونستم با فکر کردن به هم آغوشی با او لذت غریبی رو تو وجودم حس مبکردم انگار الان تو اغوشم باشه بشکل عجیبی گرمای تنشو حس میکردم عاطفه یه زن بود یه زن زیبا و خوش اندام کسی که از سالهای کودکی رقص رو بصورت حرفه ای اغاز کرده بود و اونجور که شنیده بودم سالهاست که هر روز چندین ساعت از وقتشو به رقصییدن اختصاص میده و همین عامل هم موجب شده بود که از اندام فوق العاده زیبا و متناسبی داشته باشه میدونستم که زنها معمولا خیلی زود متوجه احساسات جنس مخالف نسبت به خودشون میشن و قطعا عاطفه هم که زن باهوش علاقمندو گرمی بود از نگاههایی که بهش مینداختم تا ته داستان رو خونده بود یا لا اقل من دوس داشتم که اینطور باشه وشاید بخاطر همین بود که هر لحظه منتظر پاسخ احتمالیش به سئوال نپرسیده ام بودم از حموم که اومدم بیرون اولین جایی رو که نگاه کردم تو اشپزخونه بود یعنی همون جایی که تو آخرین لحظه قبل از ورود به حمام عاطفه رو مشغول آماده کردن شام دیده بودم ولی عاطی اونجا نبوداز وقتی در مورد زندگیش باهام حرف زده بود خیلی حساس شده بودم و جا پا ی این نگرانی بیهوده تو چهره صدا وحتی رفتارم دیده میشد طوریکه از بعد از ظهر تا حالا تو چندین نوبت عاطفه رو حسابی خندونده بودم با نگرانیهام با اینکه منطقا میدونستم این مشکلیه که مدتهاست باهاش درگیره اما منطقم تو اینجور مواقع هنگ میکرد و انگار که مشکل عاطفه همزمان با آگاه شدن من اتفاق افتاده باشه تا یه لحظه نمیدیدمش نگرانش میشدم و یا شاید هم این احساس چیزی میدونست که منطق نمیدونست خلاصه وقتی نگاهم نتونست عاطی رو تو اشپزخونه پیدا کنه با نگرانی برگشتم ونگاهمو به سمت طاقی مو و اتاق کوچکی که خلوتگاه محراب به شمار میرفت چرخوندم که ناگهان با دیدن چهره ی خندون عاطی که از عمد و برای دیدن نگاه جستجوگرم که همه جا دنبال اثری ازاو میگرده خودشو پشت ستون جلوی درب حمام پنهان کرده بود بعد از شوک چن لحظه ای ناشی از دیدن چیزی که انتظارشو نداشتم متوجه سرو وضع متفاوت و اراسته عاطفه شدم و اولین قسمت اون سورپرایز فوق العاده که منو بخودش جذب کرد بوی بسیار عالی عطری بود که از بدن زنی به مشام میرسید که درفاصله بیست یا سی سانتیمتری من با ارایشی زیبا و مسحور کننده ایستاده و به رویم لبخند میزد زنی زیبا و دوست داشتنی که چندین ساعت بود همه حواس منو بخودش معطوف کرده بود بوی خوش عطرش در ترکیب با عطر بی مانند تنش رایحه ای بشدت سکسی و تحریک کننده رو در هوا میپراکند هنوز ذهنم نتونسته بود بخوبی از عهده ی تجزیه و تحلیل حضورغیره منتظره عاطی در پشت سرم و استنشاق عطر فوق العاده تنش بربیاد که ناگهان صداشو شنیدم که با خنده میگفت دنبال من میگردی شیطون در حالی که در اعماق خلسه ای شیرینی که از استشمام رایحه خوشی که از بدنش متصاعد شده بود غوطه میخوردم بار دیگه نگاهش کردم انگار خون تو رگهام منجمد شد ست راحتی کتان بسیار نازک و گشاد کرم رنگی روبرتن کرده بود که شامل یه تاپ گشاد بود که بلندیش تا رو نافش بود با یقه گشاد وحلقه استینهایی از یقه گشادتر که در صورتیکه کمی دستاش رو بالا میاورد نمای کامل سینه های درشتش تو سوتین مشکی که به تن داشت کاملا واضح دیده میشد و از پایین تاپ گشادش کمر باریک و شکم بدون چربی اش داد میزد که با زنی طرفم که اگر چه زایمانی هم داشته اما اونقدر برای زیبایی و تناسب اندامش ارزش قائله که با ورزش و رقصیدنهای مکرر و مداوم و همینطور رعایت رژیمهای اصولی تونسته اندام خودش رو در وضعیتی عالی ثابت نگهداره برجستگی متناسب باسن و همینطور رونهای تپل و خوش ترکیبش تا ٤ انگشت بالاتر از زانو با شلوارک کتون گشادی که به پا داشت پوشیده شده بودو در قسمت برهنه پا نیز ساقهای ورزیده و خوش ترکیبش به مچی ظریف اما شکیل منتهی میشد که تماشای اون هوش از سر هر زیبا دوست و زیبا شناسی میبرد میتونستم ساعتها و روزها بی حرکت بنشینم و به ظرافتهای پیدا و پنهان این آفریده ی زیبای خدا نگاه کنم و هر لحظه آفریننده ی این بشر طاووس نشان راکه بیشتر و بهتر شناخته وآنگونه که باید ستایشش کنم ادامــــــــــــــه دارد نوشــــــــــته
0 views
Date: December 18, 2019