سلام اسم من هادی یه و 23 سالمه دفاع شخصی کار میکنم و ترم اخر دانشگاه پیام نور هم هستم ولی توی کارگاه تولیدی که با چن تا از دوستام درست کردیم کار میکنم هیکل خوبی دارم و بچه خوشگل هم نیستم ولی چهره ام خوبه قدم 182 و وزنم 90 داستان از اونجایی شروع میشه که من 7 سالم شده بود و باید میرفتم مدرسه ولی مدرسه ابتدایی خوب شهرمون از خونه ما دور بود به همین خاطر خونمون رو فروختیم و رفتیم یه نقطه دیگه شهر که نزدیک به دفتری که بابام توش کار میکرد هم بود خونمون خیلی بهتر از خونه ی قبلیمون بود ولی محلش ضایع بود و کوچه مون خاکی بود یه سال بعد آسفالت کردن خلاصه تو کوچمون هیچ پسر همسن وسال من نبود که باهاش بازی کنم یا خیلی بزرگ بودن و وحشی یا خیلی کوچیک بودن و هنوز تو پوشک ولی از شانس خوب من همسایه دیوار به دیوار مون یه دختر 6ساله داشت هم من تک فرزند بودم وهستم و هم اون دختر که اسمش هستی یه مامانم خیاط ماهری بود و سرش شلوغ بود و سرش به کار خودش بند بود ولی اجازه نمیداد برم تو کوچه بازی کنم میگفت اجازه داری در حیاط رو باز کنی ولی اجازه بیرون رفتن نه من هم در رو باز میکردم و تو حیاط دوچرخه سواری میکردم یا فوتبال بازی میکردم تا اینکه کم کم با هستی دوست شدم و با هم تو حیاط ما بازی میکردیم همیشه از مدرسه که میومدم منتظر من بود که بریم تو حیاط ما برای بازی کردن همیشه اولش فوتبال بازی و دوچرخه سواری میکردیم بعدش که هم خسته میشدیم و هم بابام از سرکار میومد میرفتیم ناهار میخوردیم بعدش بابام میخوابید و میگفت ساکت باشین ما هم خاله بازی میکردیم و کم کم کار به مالش میرسید همیشه وقتی خسته میشدیم اون به شکم میخوابید و پاهاش رو باز میکرد من هم میرفتم لای پاهاش و ران ها و کونش رو ماساژ میدادم بعدش هم الکی بغل هم می خوابیدیم خاله بازی بود دیگه تا اینکه کار های سکسی هم به کار های ما اضافه شد فیلم های که از بچه محله هامون میخریدم رو دوتایی نگاه میکردیم ولی چیزی نمیفهمیدیم و میگفتیم چرا مال هم رو میخورن چرا مردا رو زنا میشاشن اب منی چرا شاش هاشون سفیده چرا مردا دارن و زنا ندارن اسکول بودیم چرا تو هم میکنن سکس تا اینکه تصمیم گرفتیم ما هم امتحان کنیم اولش که من به اون میخندیدم که چرا سینه نداری مثل اون زنای توی فیلم ولی اون هم به کیر من میخندید و میگفت چرا انقدر کوچیکه تا اینکه وقتی میخواستم تو کونش فرو کنم نمیرفت و اون داد میزد و من میگفتم به خاطر تو کیرم رو کوچیک نگه داشتم که درد نکشی ولی بعدش بیخیال فرو کردن شدیم و گفتیم هر روز مال هم رو بخوریم تا حال کنیم ولی در حقیقت حال نمیکردیم فقط فکر میکردیم داریم حال میکنیم تا اینکه 10 سالش شده بود یه روز تو حیاط دوچرخه سواری میکرد و یهو خورد زمین وقتی رفتم بالا سرش دیدم لای پاهاش یه کم خونیه و سریع به مامانم گفتم و اومدخلاصه مامانش هم اومدو جمعش کردن و من هم میترسیدم فکر میکردم چون دیروزش خیلی کسش رو خوردم خونی شده و گریه میکردم ولی مامان من و مامان هستی فکر میکردن چون خیلی دوستش دارم والان هستی خونی شده گریه میکنم ولی دو سال بعدش فهمیدم هستی پریود شده بود ولی کار مون هم چنان ادامه داشت و توی کارمون هم پیشرفت کرده بودیم و دقیقا مثل فیلم ها کار میکردیم یعنی اولش لب و سینه بعد کس و کیر ولی نمیدونم چرا هیچوقت عقل هیچکدوم مون به این نرسیده بود که کیرمو تو کسش فرو کنم از این بابت همیشه خدا رو شکر میکنم و گرنه الان معلوم نبود چه بلایی سر جفت مون اومده بود همیشه من لب و سینه و کس اون رو میخوردم و کونش رو مالش میدادم و اون هم کیر من رو میخورد ولی من برام سوال بود که چرا اون بیشتر حال میکنه و بعدش بدنش قفل میشه و تا چن دقیقه نفس نفس میزنه و حرف نمیزنه تا اینکه وقتی من 14 سالم شده بود یه روز وقتی کیرم رو میخورد و من به اوج رسیده بودم ارضا شدم و یه کم از اب منی من روی لپ های هستی ریخت و من هم بی رمق شده بودم ولی هستی میگفت چرا رو صورتم شاشیدی هنوز نمیدونستیم این اب های سفید شاش نیست و بعدش با هم دعوا مون شد و اون لباساش رو پوشید و رفت خونشون و حدود دو هفته با هم قهر بودیم و بعدش جشن تولد من شد و خانوده هستی هم دعوت بودن یعنی کلا 6 نفر بودیم من و هستی و مامان و بابام و مامان و باباش و اخر مهمونی هم به من و هستی فهموندن که چون بزرگ شدیم نباید با هم باشیم من به سن تکلیف رسیده بودم و رابطه ما دو تا کلا قطع شد و من وارد دانشگاه شدم و کل این قضیه های سکسی و کس و کون رو فهمیده بودم و همیشه به خودم لعنت میفرستم که چرا همچین لعبتی رو از دست دادم مشخصات هستی چشم و ابرو مشکی با چشم های بزرگ و خوشگل که وقتی به چشماش نگاه میکنی قلبت به تپش میوفته لب های صورتی بزرگ و خوشگل سینه های بزرگ و سکسی با کون برجسته و کمر باریک با اینکه ارایش نمیکنه و همیشه مانتو های بلند می پوشه کلا اهل لباس سکسی نیست ولی همه ی چشم ها دنبال شه با اینکه با هم خیلی راحتیم و حتی یه بار بهم گفت سینه ها و کون خوشگل و بزرگمو مدیون مالش های توام و همیشه به خاطر این لطفت دعات میکنم ولی اصلا جواب زنگ عا و پیام هام رو نمیده حتی تو تلگرام سین میکنه و بعدش دیلیت اکانتم میکنه ولی 3ماه پیش به خونمون زنگ زد و گفت مامانم اونجاست که گفتم نه با مامان من رفتن خرید بعدش قطع کرد من هم یه کم با خودم کلنجار رفتم و دقیقه بعد زنگ زدم به خونشون که باهاش صحبت کنم ولی از شانس بد من بابا ش تلفن رو برداشت و من چون میدونستم شماره تلفن خونمون رو حفظه و نمیشد که قطع کنم سلام و احوالپرسی کردم و گفتم ببخشید من اخرین شماره رو که دوستم بوده رو گرفتم و یادم رفته بود که دختر خانوم شما زنگ زده و خدافظ که گفت خودتی من چرا زنگ زدی با هستی صحبت کنی ولی من جواب دادم نه خیر من یادم رفته بود شما زنگ زدین همین گفتم که خودتی من هم که چون نتونسته بودم با هستی صحبت کنم اعصابم خورد بود و هم اینکه این مرتیکه خر نقشم رو فهمیده بود بیشتر کفری شدم و گفتم شما بیشتر گفت هادی زر نزن گفتم تو خفه شو عوضی معلوم نیس چی زدی که گیر دادی به من و قطع کردم و فرداش که از دانشگاه اومدم و موتور و دم در پارک کردم دیدم بابای هستی هم از سرکارش اومده بود و سلام نکرد و من هم تحویلش نگرفتم سر شب که خواستم برم بیرون دیدم صفحه کیلومتر موتورم رو که تازه خریده بودم و نو نو بود شکسته و خرد شده حداقل 200 هزار تومن خرجش میشد فهمیدم کار اون مرتیکه خره و رفتم موتور رو درست کردم و به هیچکس نگفتم ولی اخر شب که اومدم خونه یه پیچ گوشتی از تو گاراژ برداشتم و گزاشتم روی دوربین اف اف خونشون و با یه ضربه محکم شکوندمش بعدش هم با چسب زنگ اف اف رو فشار دادم و زود رفتم خونه و از پنجره اتاقم نگاه کردم دیدم اومد تو کوچه و وقتی اف اف رو دید محکم زد تو سر خودش داغون شده بود و از 3 ماه پیش تا حالا اتفاقی نیفتاده رابطه خونوادگیمون خوبه و با هستی و مامانش که رو در رو میشیم سلام و احوالپرسی گرم میکنیم و چون میدونم هستی دختر پاکیه و تا حالا دوست پسر نداشته و به جز من کسی به کس و کونش دست نزده به خونوادم گفتم خواستگاری کنن برام و قراره جمعه شب بریم خواستگاری تو رو خدا دعا کنید بهش برسم نوشته در حسرت هستی
0 views
Date: March 22, 2019