هر که فحش بده نوش جونش چون حس می کنم حقمه این تنها رابطه ای بود که حس خوبی به مرور خاطراتش ندارم ولی چون متفاوته خواستم بشنوید چه شور و حالی داشتم واسه اولین بار بود میخواستم برم کربلا دل تو دلم نبود خانواده واسه بدرقم اومده بودن کنار اتوبوس باشون خداحافظی کردم و زنمو بوسیدمو سوار شدم چشمم افتاد به خانم مرادی که داشت وسایلشو جابه جا میکرد سلام کردمو نشستم باخودم گفتم اه این دیگه از کجا پیداش شد این همه آدم می شناختمش از دخترای هیئاتی بود و 28سالش بود مثل همیشه از لابلای چادرش فقط نوک دماغش پیدابود اتوبوس حرکت کردو از همسفرامون که اکثرا سن بالا بودن صدای صلوات وزمزمه به گوش میرسید مرز خسروی که رسیدیم چون خانم مرادی تنها بود تو جابجا کردن ساک کمکش کردم و کم کم سر صحبتامون باز شد بعداز عبور از مرز وگذشت ساعاتی رسیدیم نجف سر کاروان جامونو تو هتل تعیین کرد و دیدم خانم مرادی یا بهتربگم ریحانه خانم با سرکاروان بگو مگو داره که من تواتاق این خانواده نمیرم چون مرد باهاشونه منم چون با سرکاروان رفاقتی دورادور داشتم باهاش صحبت کردم و جاشو پیش دو سه تا پیر زن ردیف کردم خندید و تشکر کرد رفتم حرم و شروع به زیارت کردم نگاه به ساعت کردم دیدم نزدیک یک ونیم صبحه بلند شدم برم هتل که ریحانه رو تو خلوتی صحن دیدم بهم گفت آقا امیر وایسید منم زیارت کنم و با هم بریم چون اوضاع اینجا می گن خرابه می ترسم تنها برم تو راه هتل یه خورده باهم شوخی کردیم و دیدم به به خواهرمون زیاد هم بدش نمیاد لاس بزنه خیابون خلوت بود وبادی همراه با گرد وغبار می وزید با صدای آرومی گفت آقا امیر حالم خوش نیست خسته ام سرم گیج میره یه مرتبه آستینمو آروم گرفت منم به شوخی بهش گفتم زود دخترخاله شدی حاج خانم وبا هم زدیم زیر خنده نزدیکای هتل گرم صحبت بودیم دیدم آروم دستشو تو دستام گذاشت منم طاقت نیوردمو دستشو فشار می دادم از طرز نگاهش می شد فهمید حال جفتمون خراب شده وقتی رسیدیم نخود نخود هرکه رود فرداش که هم اتاقی پیرم رفت زیارت دیدم یکی در اتاق رو می زنه باز کردم دیدم ریحانست اما اینبار خبری از چادرش نبود گفت آقا امیر تنهایید گفتم آره صداشو نازک کرد وگفت اومدم بگم منم جای خواهرتون اگه کاری چیزی داشتی یا لباس کثیفی بده واست می شورم گفتم بیا تو با هم یه چایی بخوریم وبریم حرم وخرید اومد نشست رو تخت ضربان قلبم تند شده بود زیر چشمی نگاش کردم دیدم روسریشو داره شل میکنه چایی رو آوردم ونشستم کنارش رو لبه تخت گفت چقدر دستات دیشب بهم آرامش داد به خنده نگاه تو چشماش کردم وگفتم بابا خواهر رمانتیک شدی بهت نمیاد خیره شد تو چشام خوشگل بود قطرات چای رو لبهاش برق می زد نگاهم افتاد به لباش چند ثانیه سکوت بود وطوفان شهوت آروم دستشو آورد بالا موهامو لمس کرد کنترل کردن نفس تو این شرایط کار حضرت یوسف هاست طاقت نداشتم لبامو گذاشتم رو لبش اولین بوسه از یک زن چقدر لذت بخشه چند دقیقه لبامون به هم گره خورد افتادیم روتخت و مثل مار به هم می پیچیدیم گفتم ریحانه مانتوتو در بیار گفت چشم انقدر هول بود مانتو وشلوار وبا هم درآورد باورم نمی شد اون دختر مذهبی نما که فقط نوک دماغش معلوم بود الان برهنه جلوم وایساده گفت بیا سوتینم رو خودت باز کن چه سینه هایی می شد رنگ آبی رگهاشو پشت پوست سفیدش تشخیص داد نوک سینه هاشو بالبهام لمس کردم صدای نالش بلند شد بهش گفتم آروم آروم شورتشودرآوردم هیکلش از پورن استارها چیزی کم نداشت من توی سکس علاقه زیادی به پرو پاچه زنها دارم شروع کردم پاهاشو لیس زدن ساق پا مچ پا رونها ومثل گرگ گرسنه کسشو تو دهنم گرفتم شروع کردم زبون زدن پرده داشت و می گفت کون هم نداده و می ترسه منم اصراری نکردم گفتم پس بیا کیرمو بخور گرمای لبهاش حس خوبی به سر کیرم داده بود مقایسه اون خانم مرادی با اون حجاب و متانت با این دختر عریان زیبا وخوشتراش منو به اوج شهوت رسونده بود درازش کردم کیرمو گذاشتم لای پاهاش لبهامو زیر گلوش تنظیم کردمو با یه دست سینه هاشو می مالیدم صدای ناله وفریاد لذتشو به زود تو گلو خفه می کرد دیدم کمرمو داره چنگ میندازه لرزشی تو بدنش افتاد وارضا شد برش گردوندمو از پشت لاپا زدم و دستمال کاغذی رو بهش دادم چشمم به پنجره اتاق افتاد گنبد و گلدسته ها رو ازدور دیدم اما کار از کار گذشته بود توی اون سفر حس شهوت به حس پشیمونی غلبه کرد دهها بار کردمش تو کربلا هم بیستو پنج تومن واسه یه اتاق جدا واسه یه شب دادم به صاحب هتل وتا صبح زحمت کونشو کشیدم اگه شما این داستانو باور نکنید حق دارید چون الان خودمم بعضی وقتا تو شهرمون که می بینمش هنوز هم باورم نمیشه من این حاج خانم همون ریحانه ی شهوتیه نوشته
0 views
Date: August 10, 2018