سلام یه خاطره کوتاه براتون میگم از دستمالی شدن خانومم تو لباس فروشی اخر بهمن امسال من و خانومم رفتیم یه بوتیک تو هفت حوض برای خرید که فروشنده اقا بود ادرس مغازه رو نمیگم ریا نشه اسم خانومم سحره اول یکم از سحر بگم که سفیده و قدشم 170 و وزنش 67 کیلو که 21 سالشه بدنش کشیده و خوش فرمه و جذاب سحر یه مانتو باز زرشکی تا بالا زانو پوشیده و با یه ساپورت مشکی و شال مشکلی با یه بوت تا زانو اول یکم ویترین هارو گشت چند تا مانتو انتخاب کرد که بپوشه اتاق پرو کنج بوتیک بود و تو بوتیک پر جنس بود رفت تو اتاق پرو و شروع کرد به پوشیدن مانتو ها بعد از چند تا فروشنده رو صدا زد من با در اتاق فاصله داشتم و اصلا از سمت من دید نداشت ولی از پشت ویترین اگه در رو باز میکرد همه چی کاملا معلوم بود برام عجیب بود سحر با یه تاپ تنگ زرشکی و ساپورت و بوت کاملا تو دید فروشنده بود من سعی کردم حساسیت نشون ندم و صورتم سمت لباس های کنج مغازه بود اما چشمم داشت زیر زیرکی اتاق پرو رو نیگا میکرد وقتی فروشنده دید من عادیم خیلی راحت رفت سمت در و شروع کرد به صحبت کردن یه لبخندی زد و دستشو برد سمت شونه سحر فکر کنم سحر بهش گفته بود که سمت شونه مانتو تنگه براش اون سعی کرد لباس رو جا بندازه رو شونش که البته فایده ای نداشت و رفت تا سایز بزرگتر رو بیاره وقتی برگشت احساس کردم یکی راست کرده برای سححر حقم داشت یه دختر مو مشکی و سفید خوش قد رو داشت به سکسی ترین شکل ممکن دید میزد این بار مانتور رو نگهداشت سحر برگشت دستاشو کرد تو استین وقتی سحر استینش رو پوشید فروشنده یه قدم رفت جلو از پشت دستشو گذاشت رو سینه های سحر و اروم شروع کرد به مالوندن بعد اومد سریع اومد بیرون البته من چیز زیادی ندیدم فقط سایه بود که بیشترش رو خود سحر تعریف کرده بود برام اگه نوشتنم خوب نیست ببخشید من نویسنده نیستم فقط خاطرمو گفتم نوشته می
0 views
Date: February 7, 2019