دستمالی مامانم تو بازار

0 views
0%

سلام اسم من وحید و بیست سال دارم و یه کافی نت تو جنوب شهر تهران دارم این اولین باری هستش که من داستان می نویسم ولی حدود یک سال هست که سایت شهوانی رو می خونم و لازم دیدم که خودمم داستانای سکسیم رو براتون تعریف کنم بابای من کارگر هستش و یه شب در میون شب کاره مامانمم که شخصیت اصلی این داستانه 40 سالشه و قدش 160 مذهبی و چادریه چون یکم گرمایی هستش همیشه موقع بیرون رفتن زیر چادر شلوار نازک یا ساپورت می پوشه و کم پیش می اد که مانتو زیر چادر بپوشه از بدن مامانم بگم که خیلی نازه البته من تا قبل از اینکه بدنشو ببینم این موضوع برام اهمیتی نداشت تا اینکه یه روز که حوصله نداشتم و خیلی خوابم میومد زودتر از روزای قبل ازکافی نت اومدم خونه در زدم مامان درو باز نکرد مجبور شدم زنگ طبقه دوم که مستاجرمون هستش رو بزنم وقتی دیدم کفشهای مامان جلو ورودی هست فهمیدم حتما خوابیده خلاصه تا در اتاقو باز کردم اومدم تو با یه صحنه ای روبرو شدم که خواب از چشمام رفت مامانم پاهای راستشو خم کرده بود سمت شکمش و دمر خوابیده بود و غیر از یه چادر تو خونگی که از روی اون هم همه بدنش معلوم بود دیگه هیچی روش نبود همون چادر هم از روی پای سمت چپش کنار رفته بود و پاهای سفید و گوشتیش تا بالای رون چپش معلوم بود معلوم بود تازه از حموم اومده و خسته بوده خوابش برده خلاصه من که تا حالا حتی پاهای مامانمو تا بالای ساق ندیده بودم با دیدن یه بدن گوشتی و سفید که حتی یه دونه مو هم نداشت ناخوداگاه کیرم سیخ شد شهوت تمام وجودمو گرفته بود اما کاری جز نگاه کردن و مالوندن کیرم نمیتونستم بکنم حتی با گذشت زمان چادر کامل از روش کنار رفت و من تونستم لبه های کسشو که از پشت قلمبه زده بود بیرون ببینم فقط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بدون اینکه مامانم بفهمه برا روز مبادا چند تا عکس از کسش و فرمت بدنش بگیرم اما اینم بگم که اگه اونروز کسی دیگه غیر من علی آقا مستاجرمون که بعدا داستان اونو با مامانم براتون تعریف میکنم میومد و اون صحنه رو میدید حتما حسابی کس مامانمو آبیاری می کرد ببخشید سرتونو درد آوردم ولی لازم بود شخصیت اصلی داستانم رو بشناسید اما داستان اصلی برمی گرده به دو سال پیش که قرار شد من با مامانم برا خرید لباس عید نوروز بریم بازار تهران اون روز مامانم طبق روال یه ساپورت مشکی با لباس تونیک پوشیده بود و راه افتادیم چون خیابونا شلوغ بود قرار شد با مترو بریم تو مترو برا اینکه مامانم راحت باشه و تو شلوغی اذیت نشه گفتم بره داخل واگن زنا چون چند بار دیده بودم که زنای داخل واگن مردا مورد مالش قرار میگیرن از طرفی هم با توجه به جوون بودن و خوش استیل بودن مامانم احتمال دادم برا اون این اتفاق بیفته و اینکه میدونستم که تو این شرایط نه مامانم اعتراض می کنه نه من روشو دارم دعوا کنم نخواستم مشکلی پیش بیاد البته اینم بگم که اعتراض نکردن مامانم به خاطر خواستن نیستنش و علت اینه که از دعوا می ترسه چون بعدا برام تعریف کرد یدفعه که با بابام رفته بودن خرید ظاهرا یه پسره باسن مامانمو تو شلوغی میماله و وقتی به بابام موضوع رو میگه دعوا بدی رخ میده و این ترس از اون موقع تو دلش مونده وقتی رسیدیم مترو پانزده خرداد هوا آفتابی بود ولی باد ملایمی میومد همین باعث شده بود که چادر کن کن مامانم بچسبه به بدنش و تمام برجستگی باسن و گودی کمرش معلوم بشه وقتی راه میرفت لپای باسنش لرزش خاصی داشت و من که پسرش بودم یجوری میشدم چه برسه به مردای دیگه منتظر فرصت بودن برا مالوندن چون آخر سال بود وسط خیابون ناصر خسرو دستفروشا یه کوچه دراز درست کرده بساط کرده بودن و تنها راه برا رفت و آمد پیاده رو بود پیاده رو جای سوزن انداختن نبود یادمه وقتی خواستم از یه دستفروش چیزی قیمت کنم از مامانم فاصله بگیرم همین کافی بود که مامانم گیر یه مرد حدود 30 ساله با قد حدودا 180 و هیکلی بیفته من اصلا حواسم به این موضوع نبود و تو حال و هوای خودم نبودم که متوجه اعتراض یه زن به مرد پشت سرش شدم که ظاهرا از پشت دسمالیش کرده بود یهو یاد مامان خودم افتادم و خواستم برم پشتش قرار بگیرم که کسی اذیتش نکنه که دیدم یه مرده پشت مامانم داره پابه پای مامانم میره و تو شلوغی باسن مامانمو میماله چون هیکلش بزرگ بود اجازه نمی داد بینشون قرار بگیرم و به دلایلی هم که بالا گفتم نمی تونستم اعتراض کنم ناچارا پشت سرشون راه افتادم تا سر یه فرصت پشت مامانم قرار بگیرم جلو پاساژ رضا بعلت شلوغی بیش از حد جمعیت تردد امکان پذیر نبود چون از پشت سر جمعیت هل میدادن همه به هم چسبیده بودن منم سعی میکردم هل ندم که مرده با مامانم تماس نداشته باشه ولی شدنی نبود دستای مرده رو کمر مامانم قرار گرفته بود و پهلوهاشو نوازش می کرد کم کم دستای مرده احساس کردم از جلو به هم قفل شدن و مامانمو تو آغوش گرفته بود و از پشت کیرشو که از رو شلوار برجستگیش معلوم بود گذاشته بود رو باسن مامانم این صحنه هم منو ناراحت کرده بود که نمی تونم کاری برا مامانم که مثل یه آهو تو چنگال گرگ گیر افتاده انجام بدم و هم دیدن اینکه مامانم تو بغل یه مرده هیکلی قرار گرفته شهوتیم کرده بود مامانم هم که جرات اعتراض نداشت و خجالت میکشید خودشو سپرده بود به مرده و منتظر بود از اون شلوغی رد بشن تا زودترآزاد بشه حدود یک ربع طول کشید از اونجا رد شدیم و تو این فاصله مامانم حسابی مالیده شد تا جایی که بعدا با توجه به بوجود آمدن شرایط سکس خودم با مامانم وقتی راجع به این موضوع از مامانم سوال کردم گفتش اونروز وقتی تو مسیر احساس کردم یکی باسنمو لمس کرد خیال کردم که اتفاقی بوده و دست تو بوده که خورده به باسنم ولی وقتی دوباره تکرار شد پشت سرم رو نگاه کردم دیدم تو نیستی و یه مرده هیکلیه که سرش رو برگردونده بود به سمت دیگه تا من فکر کنم اتفاقی بوده چند بار تو شلوغی دستشو کشید به چاک باسنم منم جرات نداشتم چیزی بگم یدفعه احساس کردم دستشو گذاشته رو پهلوهام و یه چیزی رو هم رو باسنم حس کردم که فهمیدم کیرش بوده مرتب پهلوهام رو میمالید و دستش کم کم اومده بود رو دلم از پشت هم کیرشو گذاشته بود لای لپای باسنم و فشار میداد جلو پاساژ که شلوغ شد دیگه دستاش از جلو به هم قفل شد منم چون تو شلوغی نمی تونستم چادرمو بگیرم جلو چادرم باز مونده بوده و چهارتا انگشت دست راستشو از زیر چادر گذاشت رو کسم و میمالوندش حتی در گوشم هم گفت اگه راضی باشی لبه های کستو بخورم که مامانم بعد شنیدن این جمله از مرده ارضاء میشه وقتی مامانم تعریف می کرد خیلی دوست داشتم یه بار این داستان برا من اتفاق بی افته که البته زیاد افتاد و اون داستان رو هم تعریف میکنم ذ آینده خلاصه بعد از اینکه از جلو پاساژ رد شدیم یدفعه مرده راشو کج کرد رفت سمت دیگه و مامانم رو ول کرد خیلی برام تعجب آور بود این اتفاق و دنبال جواب این سوال چرا یه دفعه بیخیال مامانم شد بودم البته بعدا علت رو فهمیدم ولی میدونم شما هم که دارید الان میخونید فهمیده باشید علت چی بود خلاصه اونروز تا عصر ما تو بازار بودیم و تو اون فاصله خیلی ها از مامان من فیض برده بودن که اگه فرصت شد تو داستانهای بعدی می گم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *