دستی نامرئی ۱

0 views
0%

سلام به همه دوستان عزیز نوشته زیر یه خاطرس نه داستان و شاید از نظر اون دوستانی که بار ها سکس را تجربه کردن نوشته های من چرندیاتی بیش نباشه چون اصلا صحنه های سکسی به خصوصی در این داستان نیس و فقط شرح یه اتفاق واقعیه و فک میکنم طولانی بشه بنابراین تو چند قسمت مینویسم البته اگه استقبال بشه لباساما در میارما و ولو میشم رو تخت هنفیریا میزارم تو گوشم اهنگه عشقم این روزا از محمد علیزاده را پلی میکنم و چشمما میبندم و پرنده ی افکارم پرمیکشه به زمان های دور و دور تر و یک سال پیش و یاد ساله عجیب و همراه با استرس فراوان گذشته میوفتم سالی که همه ی بچه های هم دوره ی من و نسل های خیلی قبل از ماهم اون را تجربه میکردن و میشه گفت تو ده سال اخیر واقعا این سالͺسال سخت تری شده البته برای کسانی امثال من که درس خواندن را جزو اندک راه های پیشرفت خود میدانند و میشه گفت بیشتر تو وادی درس خوندن هستند سال کنکور هم برای من فرا رسیده بود سالی که هم چیز هایی به ادم میبخشد و هم چیزایی را از ادم میگیرد این سال با زحمت خیلی زیاده من شروع شد و خوب انگیزه ایکه همیشه جزو هدف های کوتاه مدت من بوده و اون هم قبول شدن در دانشگاه های تهران بود خیلی به من کمک میکرد ولی حتی این انگیزه هم نمیتونست که در خیلی از مواقع مانع از احساسات درونی من بشه حتی در شرایط حساس میشه گفت تا قبل از امتحانات ترم اول ساعات مطالعات من عالی بود ولی بعد از امتحانات حسی که فکر میکنم اکثر بچه ها گرفتار ان میشن دامن من راهم گرفت و اون حس خستگی و یجور دلسردی بود ولی خوب این هم گذشت و من با تمام وجود سعی میکردم با خوده درونم مبارزه کنم و با همه ی این تفاسیر این سال هم تموم شد و نوبت کنکور رسید و من بهترین ازمون زندگیما دادم اون روزا با اینکه هنوز نتیجه کنکور نیامده بود ولی من خوش حال بودم و از همون لحظه ای که تابستون رسما برای من شروع شد تو اولین اقدام اموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم تا بهونه ای دسته پلیس ها نداشته باشم که به لطف زیادشون تا به حال من را بارها گرفته بودند و دوبار هم موتورم را فرستادند پارکینگ اون تابستون هم مثل سال تحصیلی پرکار بود و ان هم گذشت تا نتایج کنکور اعلام شد و من رتبه ی خیلی خوبی کسب کردم و حالا خودم را به دانشگاه امیرکبیر که جزو اهداف اصلی من بود نزدیک تر میدیدم و با پیشنهاد برادرم و برخی دوستان همه ی رشته هارا فقط تهران زدم وبه لطف خدا هم دانشگاه امیر کبیر قبول شدم در زندگیم ادم مذهبی نبودم ولی از وقتی یادمه نماز پدر و مادرم قضا نشده بود و من هم نمازهام را نه کاملا پیوسته ولی میخواندم و در سال کنکور تقریبا منظم شده بود که این یکی از همان موهبتای این سال به من بود و بعلاوه روزه که از وقتی به سن تکلیف رسیدم همه را کامل گرفتم و گاهی گرمای تابستون فشار زیادی میاورد که برای من زیاد سخت نبود تحمل کردنش بطور کل ادم با اراده ای بودم و هستم و حتی سال هایی ک من فقط یه بچه پونزده ساله بودم و سوم راهنمایی در حالی که با علاقه ای وصف نشدنی به انواع ورزش ها به خصوص مدرسه فوتبال میرفتم روزه ام را میگرفتم خیلی از این هارا در عالم خودم بیشتر برای محک زدن خودم انجام میدادم که این بعده ها خیلی به دادم رسید بالاخره مهر امد و من وارد دنیای تازه ای از زندگیم شدم نه اینکه تهران را ندیده باشم یا یه جور عقده ی زندگی کردن داشته باشم اصلا اینطور نیس چون ما شرایط زندگی در تهران را داشتیم ولی من خودم به شخصه ترجیح میدادم که با افتخار به تهران بیام و خلاصه پرونده تهران رفتن های من هم باز شد و از شهری که ما در ان زندگی میکردیم تا تهران شش ساعت راه بود که برای من مسافت خسته کننده ای نبود چون بار ها بارها این راه را امده بودیم خانه مادربزرگه من تهرانپارس بود و من هم خیلی از اوقات به خونه مادر بزرگم میرفتم و اون جارا به خوابگاه ترجیح میدادم و از ایستگاه تهرانپارس تا ولیعصر مسافت قابل توجهی بود حتی با مترو بعد از چند ماهی که از رفت و امد های من میگذشت و اغلب رفت و امد های من در تایم مشخصی از روز بود بعد از گذشت این زمان خیلی از ادم هایی که راه و تایم یکسانی با من داشتند را میشناختم ولی من زیاد توجهی به اطرافم نمیکردم به خصوص اگر اطراف دختر و جنس مونث حضور داشت این بخاطر گناه نبود این به اون خاطر بود که نمیخواستم مبادا قولی که به خودم داده بودم و نفرتی که از دختر در وجودم نهفته کرده بودم دچار تزلزل بشه و این هم یکی دیگر از چیزهایی که این سال به من بخشید یا شایدم از من گرفت و خوب این خودش یک نفرت دوست داشتنی بود نفرتی که تو زندگی خیلی به من کمک کرد بعد از سوار شدن در مترو طبق عادت همیشگیم هنرفیریا میزاشتم تو گوشم و اهنگی با صدای ملایم که بتوانم صدای اطراف و ادم ها را بشنوم پخش میکردم و بعد از چند دقیقه دست میبردم داخل کیفم و وسیله مورد علاقم یعنی روبیکم را در میاوردم و مشغول بازی با ان میشدم بعد از این یک سالی که روی سرعتم کار نکردم افت زیادی داشتم و مثل قبل ذهنم توانایی تجزیه تحلیل کردن و تشخیص فرمول مناسب را نداشت ولی خوب بازهم کاچی بعض هیچی هنوز میتوانستم درست کنم در ان هنگام که غرق در اهنگ و حل ان وسیله دوست داشتنی میشدم گاهی نگاه های متفکرانه بقیه را روی دستانم حس میکردم و هرزگاهی کسی که در کنارم مینشست سوالی در رابطه با چگونگی حل ان از من میپرسید که خوب جواب خاصی دستگیرش نمیشد چون چیزی را که من طی چند ماه به سختی فرا گرفته بودم چطور تو چند دقیقه انتقال دهم ولی در این میان نگاهی را حس میکردم که گاهی از روی دستانم حرکت میکرد و به صورتم دوخته میشد ولی من توجه خاصی به ان نشان نمیدادم شاید بخاطر همان حسی که گفته بودم باشد ولی یکبار که اتفاقا کمی دیرم هم شده بود همان نگاه را حس کردم و اینبار بر خلاف گذشته سر بلند کردم و دیدم چشمان مشکی و ابرو هایی که میشه گفت کمی پهن و خوش فرم و بینی کوچیک و زیبا که چهره یک خانوم حدود سی ساله را به وجود میاورد البته در تشخیص سن من واقعا بی استعداد بودم و این خانوم هم به کلی معدلاته بنده را به هم زده بود و اما بعد از نگاه لبخندی ساده اما از سر مهربانی که میشه گفت در فرهنگ اداب معاشرت من امری جدا ناشدنی بود تحویلش دادم و به سرعت سرم را مشغول روبیک در دستم کردم و کمی بعد به ایستگاه رسیدم و من پیاده شدم در بالا ی پله ها بودم صدایی به گوشم خورد که گفت اقا توجه خاصی نکردم ولی بعد از چند لحظه که صدا بلند تر و نزدیک تر شده بود برگشتم و همون چشمان مشکی را دیدم با صدایی اروم و البته رسا گفتم بله گفت میخواستم یه چند لحظه وقتتونا بگیرم و من که واقعا دیرم شده بود ولی از روی ادب قبول کردم گفتم بفرمایید امری داشتین گفت میخواستم ببینم شما همون وسیله ایکه باهاش بازی میکردید که من وسط حرفش گفتم روبیک گفت بله همون اموزشم میدید با لبخند همیشگی گفتم راستش به طور خیلی خاص تا بحال اموزش ندادم ولی نمیدونم خواست چیزی بگه که من دیدم واقعا دیگه داره دیر میشه گفتم عذر میخوام من واقعا دیرم شده اگه دوست دارین شماره منا یادداشت کنید که در اولین فرصت تماس بگیرین اینکه گفتم اون تماس بگیره از سر خسیس بودن نبود اصلا علاقه ای به اینجور حرف زدنا نداشتم فقط قبل از ظهر نباشه که من سرکلاسم و دست کرد تو کیفش تا دنبال گوشیش بگرده که من همون لحظه گوشیما در اوردم و گفتم شما شمارتونا بگین تا من یه تک بزنم رو گوشیتون خلاصه شماره را گفت و به سرعت خداحافظی کردیم و رفتیم و من هم با طعنه های استاد وارد کلاس شدم اون روز گذشت و من به کلی اون قضیه را فراموش کردم چون واقعا برام اهمیت چندانی نداشت بارها اتفاق افتاده بود که ادم های اطرافم بعد از دیدن من مشتاق شدن برای یاد گیریه روبیک ولی بعد از اینکه وارد مشکلات زندگیشون میشن به کلی فراموش میکنن تو خوابگاه در حال چرت و پرت گفتن با دوستان بودیم که گوشیه تو دستم شرو کرد به لرزیدن به صفحه که نگاه کردم شماره نا اشنا بود جواب دادم بفرمایید _سلام سلام _خوبستین خیلی ممنون عذر میخوام بجا نیاوردم _همونیکه باهاتون دم ایستگاه مترو صحبت کرد بله بله معذرت میخوام نشناختم فراموش کردم شماره را سیو کنم _خواهش میکنم عیبی نداره خوب راستش میخواستم راجب کلاسا صحبت کنم کلاسا کدوم کلاسا _همون که قرار شد اموزش بدین اهااا واقعا میخواین یاد بگیرین _بله چطور مگه ینی میگین نمیتونم نه نه اصلا همچین حرفی نمیزنم فقط _فقط چی هیچی یکم جا خوردم _نه اون حرفیا که میخواستین بزنینا بگین راستش گفتم خانومی تو سن و سال شما شاید حوصله این چیزا را نداشته باشه _سن و سال من مگه من چند سالمه ببشخید قصد جسارت نداشتم فقط یکم تعجب کردم خندید و بعد از چند ثانیه _نه بابا ناراحت نشدم خوب اما من واقعا دوست دارم یاد بگیرم و کلاساشم شما تنظیم کنید و قیمتشم اصن از بحث پول و این چیزا خوشم نمیاد راستش من نمیتونم صبح ها بیام چون کلاس دارم و مکان خاصیم سراغ ندارم یه خنده شیرین کرد و ادامه داد _اتفاقا منم صبح ها نمیتونم و مکانشم مشکلی نیس پس اگه برای شما مقدور باشه فردا اولین جلسه باشه باشه مشکلی نیس پس ادرسا برام بفرستید _باشه چشم بی بلا اگه امری نیس فعلا خدا حافظ خواهش میکنم عرضی نیس فعلا اون شب خوابگاه با بچه ها تا صب ترکونیدم و با لپ تاپ خودم و چنتا از بچه که یک شبکه زده بودیم کلی بازی کردیم و شرط بندی البته شرطمون بیشتر سر غذا بود چون تو عالم رفاقت پول بی معناست خلاصه فرداش چشام داشت از کاسه در میومد از بی خوابی و با هزار بدبختی سر کلاس نشستم یه دفعه یادم افتاد اصلا ساعتی برای رفتن هماهنگ نکردم باهاش خلاصه یه پیام فرستادم و قرار شد ساعت 6به اون ادرس برم زمانش رسید و منم چون زمان زیادی نبود که به تهران اومده بودم کمی با زحمت و به کمک نرم افزار گوگل مپ ادرسا پیدا کردم ادامه دارد نوشته

Date: August 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *