دست سرنوشت ۱

0 views
0%

مادر من نمیشه تروخدا دیگه این مورد رو به آقا جون نگو ازت خواهش میکنم مامان ما حرفامونوقبلا زدیم میدونم فداتشم میدونم به فکرمی میدونم نگران آینده منو ترمه ای اما مگه منصورو نمیشناسی تروخدا مامان الان آقا جون میاد دلم نمیخواد متوجه این قضیه بشه حاجی نوذری از دوستای قدیم آقا جونه بفهمه بهرام پسرش قصد ازدواج داره و منو مد نظر داره دیگه ول کن نیست شعله زیر ماهیتابه رو خاموش کرد و با چهره بهم ریخته و عصبانی اومد سمتم دستمو گرفت و برد جلو آیینه قدی که تو راهرو کنار دیوار سرویس بهداشتی بود رفت پشت سرم و چادرمو از سرم برداشت و داد دستم و گفت فکر میکنی تا کی اینجوری جوون میمونی ۴صباح دیگه که وارد ۴۰ سالگی بشی دیگه کسی نگاهتم نمیکنه اون موقع دیگه خیلی دیر شده واس اینکه بخوای این اشتباهتو جبران کنی معلوم نیست منو آقا جونت هم زنده باشیم یا نه الان ما هستیم و جلوی اون مرتیکه لندهور حمایتت میکنیم الان ترمه بچه اس و نیاز به تو داره بلاخره دیر یا زود تنها میشی اون موقع چی مرجان مادر فکراتو بکن حاجی نوذری از قدیمی های بازاره چندین ساله که ما این خانواده رو میشناسیم بهرامم پسر بدی نیست حالا که بعد چندین سال تصمیم گرفته دوباره ازدواج کنه و به شهلا خانوم در مورد تو گفته با صدای چرخیدن کلید توی در و صدای آقا جون که مثل همیشه موقع ورود به خونه میگفت حاج خانوووووووم حرفاشو قطع کرد و رفت به استقبال آقا جون برگشتم از آشپز خونه کیفمو برداشتمو چادرمو سر کردم جلوی راهرو آقا جونو دیدم که تا چشمش به من افتاد گفت به بهههههه خانوم خانوماااااا کجا با این عجله سلام گل بانو سلام آقاجون قربونت برم خسته نباشی الانا دیگه کلاس ترمه تموم میشه دارم میرم دنبالش گردنمو کج کردمو چشمامو ریز کردم و گفتم گفتم قبلش بیام یه سر به شما بزنم که نبودی طبق معمووووووول همینطور که آستین پیراهن چهار خونه ای که خودم برای تولدش خریده بودمو بالا میزد رو به مامان گفت میبینی حاج خانوووووم ببین یکی یه دونه دخترت چه دلبری ای میکنه از این پیرمرد باشه دخترم قبل اینکه برید بالا ترمه رو بیار یه سر ببینمش دو سه روزی میشه نوه مو ندیدم بعد از توی جیبش سوئیچ ماشینش رو داد و گفت خیلی گرمه توام با این چادر مشکی قطعا گرما زده میشی با ماشین برو دخترم گفتم موسی فردا بره نمایندگی ماشین خودتو بیاره فردا صبح دیگه باید حاضر باشه سوئیچ و گرفتم و بعد از تشکر حداحافظی کردم آقا جون تنها مرد زندگیم بود که میتونستم روش حساب کنم تنها مَردی بود که ازش نامردی ندیده بودم تنها مَردی بود که با دیدنش احساس امنیت میکردم و به نظرم تنها مَرد زندگیم بود که مَرد بود تا آموزشگاه ترمه که فاصله چندانی با خونه نداشت نگران این بودم که مبادا مامان قضیه بهرام پسر حاجی نوذری رو به آقا جون بگه گرچه میدونستم بلاخره آقا جون متوجه میشه و خود حاجی نوذری موضوعو بهش میگه شهلا خانوم احترام گزاشته بود و میخواست همه چی رسمی باشه که به مامان گفته بود و میدونستم با طول کشیدن و جواب ندادن از طرف من خود حاجی نوذری با آقاجون حرف میزنه تو همین فکرا بودم که رسیدم آموزشگاه و ماشین رو دقیقا جلوی آموزشگاه اون طرف خیابون پارک کردم و رفتم داخل هنوز چند تا پله مونده که برسم به سالن آموزشگاه که گوشیم زنگ خورد و رو صفحه گوشی شماره آموزشگ اه رو دیدم فکر کردم چون دیر شده زنگ زدن اما هنوز ۵ دقیقه مونده بود تا ساعت ۱ نگران شدم و با عجله وارد سالن شدم خانوم علیزاده رو پشت میز منشی گوشی به دست دیدم که با دیدن من از جاش بلند شد و مقنعه شو درست کرد و گفت سلام عهههه کاش زودتر زنگ زده بودم که دیگه تا اینجا نمیومدید نگران شدم و بدون اینکه جواب سلامشو بدم گفتم چی شده نگران نباشید چیزی نشده داشتم زنگ میزدم بهتون بگم که امروز بابای ترمه اومد دنبالش و پیش پای شما رفتن اتفاقا من بهشون گفتم که چند دقیقه مونده تا کلاسش تموم بشه اما ایشون گفتن که عجله دارن و ترمه رو صدا کنید که بیاد خشکم زد مات و مبهوت خانوم علیزاده رو میدیدم که داره حرف میزنه اما صداشو نمیشنیدم هیچ صدایی جز صدای نفس نفس زدنمو و ضربان قلبم نمیومد انگار زمان وایساده بود و فقط این خانوم علیزاده اس که تو این دنیا جون تو بدنشه یه دفعه از پشت ساق پام تا پشت گردنم تیر کشید وچشمام سیاهی رفت دیگه چیزی نفهمیدم با صدای ترمه به خودم اومدم چشمامو باز کردم دستاشو رو صورتم حس کردم تا دیدمش سریع از جام بلند شدم بغل گرفتمش محکم به سینه ام فشارش دادم و اشکم بی اختیار اومد متوجه شدم که توی اتاق استراحت مربی های آموزشگاه رو تخت بودم که ترمه صدام کرده از خودم جداش کردم و دو طرف صورتشو گرفتم و گفتم کجا بودی مامان با کی رفته بودی مگه نگفتم در اتاق باز شد و منصور اومد داخل از همون جلوی در سلام کرد و کیف دستی چرم قهوه ای رنگش که دیگه پوسیده بود رو زد زیر بغلش و اومد جلوم نشست رو صندلی کنار تخت و گفت خوبی حالت بهتره مکث کوتاهی کرد و بدون اینکه منتظر جواب بشه ادامه داد گفتم حالا که شما درگیر مهمونی و رفت و آمد با حاجی نوذری هستی شاید وقت نداشته باشی بیای دنبال دخترم گفتم خودم بیام دنبالش و هم اینکه چند روزی با دخترم باشم ترمه ماشین حبیب آقا رو جلو در دید گفتم بیایم بالا چند کلمه ای هم با حبیب آقا حرف بزنم و یه تشکر هم ازش بکنم بابت حاجی نوذری و بعد برم که دیدیم حالت بد شده و افتادی رو زمین همراه با پوزخند سردی گفت نگفتی بهتری چی شد یهویی خوب میدونستم منظورش از این حرفا چیه دفعه قبل که برام خاستگار اومده بود ترمه رو برده بود پیش خودش و یه هفته اجازه نداد که ببینمش تهدیدم کرده بود که اگه حتی فکر ازدواج مجدد رو هم بکنم ترمه رو میفروشه به یه خانواده افغانی که دارن برمیگردن افغانستان از رو تخت بلند شدم و ترمه رو بردم بیرون اتاق داخل سالن و نشوندمش رو صندلی و برگشتم تو اتاق و درو بستم سرگیجه شدید ناشی از ضعف داشتم ولی برام مهم نبود اومدم نشستم رو صندلی کناریش و یه نگاه به پیراهن سورمه و ای رنگ و رو رفته و شلوار کتان کرم رنگش که زانو انداخته بود کردم و گفتم منصور بخدا قسم من در جریان نبودم یک ساعت نیست که قضیه نوذری و پسرشو فهمیدم قبل اینکه بیام اینجا مامان بهم گفت منصور جان داری اشتباه میکنی من اصلا به نوذری و پسرش فکر نمیکنم حتی از پسره بدمم میاد صدام میلرزید هنوز صورتم خشک نشده بود که دوباره گریه ام گرفت منصور غلط کردم باید قبل اینکه میومدم اینجا زنگ میزدم و خودم بهت میگفتم قضیه رو به جان ترمه یک ساعت نیست که فهمیدم من غلط بکنم تا تو اجازه ندی به ازدواج فکر کنم منصور یه نفس عمیق کشید و دست کشید رو صورتش و خیلی مغرور از روی صندلی بلند شد و گفت باور میکنم مرجان دفعه بعدی اگه ثانیه ای تعلل کنی و منو بی خبر از این مسخره بازیا بزاری و یه وقت هوس ازدواج کنی دیگه رنگ ترمه رو نمیبینی زنگ بزن یه آژانس بیاد ترمه رو بفرست بره خونه با خودت کار دارم من میرم پایین منتظرت میمونم زود بیا خوشحال شدم و اشکامو پاک کردم و اومدم بیرون از اتاق و از خانم علیزاده تشکر کردم و گفتم _این روزا خیلی ضعیف شدم و قندم میوفته ببخشید مزاحم شدم خدافظ بدون اینکه منتظر جوابش بشم دست ترمه رو گرفتم و خیلی سریع اومدم پایین و بهش گفتم مامان جان برات یه ماشین میگیرم برو خونه به عزیز بگو من یکم دیر میام یه اسنپ واس ترمه گرفتم و منصور اومد ازش خداحافظی کرد و در گوشش چیزی گفت که باعث شد ترمه بخنده بعدش منصور رو بوسید و رفت خوشحال از اینکه منصور بیخیال بردن ترمه شده رفتم سمت ماشین باید هرطور بود منصور رو راضی نگهش میداشتم چون از نظر قانونی حضانت ترمه تا ۷ سالگی بیشتر با من نبود و بعد از اون تو این ۱سال و نیم منصور با شرایطی که برام گزاشته بود باید کنار میومدم تا اجازه بده ترمه پیش من باشه بعد از ۷ سالگیه ترمه بنا به حکم دادگاه قرار بر این شد که حضانت ترمه تا ۹ سالگی با منصور باشه و بعد از ۹ سالگی زمانی که به بلوغ شرعی برسه خودش تصمیم گیرنده باشه که پیش من یا منصور بمونه اون موقع بعد از رای دادگاه چند شبانه روز به منصور التماس کردم با هزار اما و اگر و شاید و واسطه گری آقا جون پیشِ پدر و عموی منصور و کلی شرایطی که برام گزاشت اجازه داد ترمه پیش من باشه شرایطی مثل اینکه نباید ازدواج میکردم چه دائم چه موقت دیگه نباید مثل ۴ سال اول جداییمون تنها زندگی میکردم شرط کرده بود که باید آقاجون طبقه دوم ساختمون ۳ طبقه شو که ۲ طبقه بالا رو داده بود مستاجر خالی میکرد و اونجا زندگی میکردم با هیچ مردی نباید ارتباط داشته باشم ارتباط از هر نوعی کاری یا شخصی باید چادر سرم میکردم حق اینکه تو فضای مجازی فعالیت داشته باشم رو نداشتم و اینکه هر موقع منصور میخواست باید باهاش میخوابیدم خوب میدونستم که با قبول کردن این شرایط هیچ وقت نمیتونم زیرش بزنم و اینم میدونستم که منصور با اولین اشتباهم ترمه رو ازم میگرفت عوضش قول داده بود که تا وقتی که شرط ها رو زیر پا نزاشتم اونم کاری به کارم نداشته باشه و فقط هفته ای ۱ بار ترمه رو ببینه که معمولا این هفته ای یک بار میشد ماهی ۲ بار رفت سمت ماشین آقا جون و گفت بریم راه افتادم اما از ترس اینکه چیزی بگم که برخلاف میلش باشه هیچ حرفی نمیزدم دستام یخ کرده بود و میلرزید همینجوری بی هدف رانندگی میکردم با گوشه چشمم حواسم بهش بود میترسیدم بی هوا کتکم بزنه سابقه اینکه یهویی کتکم بزنه رو داشت از کیف دستیش پاکت سیگارش و در آورد و یه سیگار روشن کرد و دودشو فوت کرد تو صورتم شیشه سمت منصورو دادم پایین دود سیگار داشت اذیتم میکرد یه دفعه عصبانی شد و داد زد چیهههههههه حبیب اقا بدش میاد کسی تو ماشینش سیگار بکشه سریع دوباره شیشه رو دادم بالا و گفتم نه نه خودم داشتم اذیت میشدم بکش راحت باش گفت برو کارواشی که نزدیک خونتونه تا اونجا راه زیادی نبود و خیلی زود رسیدیم با اشاره دستش بهم فهموند که برم تو یه کوچه بن بست کنار کارواش که دو طرفش درختای بزرگی بود همینطور که به سمت کوچه میرفتم زنگ زد به یه نفر و ادرس جایی که بودیم رو داد رسیدم انتهای کوچه زیر سایه یه درخت وایسادم به محض اینکه وایسادم دیدم کمربندشو داره باز میکنه و شلوارشو تا بالای زانو کشید پایین و کیرشو از کنار خط شرتش در آورد فهمیدم چی میخواد گفتم منصور اینجا همه منو میشناسن بزار یه وقت دیگه یه جای دیگه الان برم خونه به ترمه برسم حالمم خوب نیست الان همه نگران شدن تو خونه گفت من فردا دارم میرم یه مدت نیستم حوصله ندارم یه بار دیگه بهت بگم چیکار کنی زود باش یه بار دیگه نگاه ملتماسنه ای بهش کردم که شاید نظرش عوض بشه اما عصبی شد و از پشت سرم گرفت و تا جایی که میتونست صورتمو نزدیک کیرش برد و گفت دندونات نخوره بهش با دست چپم تخماشو گرفتم و سر کیرشو کردم تو دهنم و میک زدم بوی تعفن میداد مزه خیلی بدی داشت که ناشی از کثیف بودنش بود هرچقدر که بیشتر کیرشو میکردم تو دهنم بوی بد بیشتر اذیتم میکرد داشتم عوق میزدم نزدیک بود بالا بیارم اما میدونستم خیلی عصبی میشه مجبور بودم بوی گند بدنشو تحمل کنم سر کیرشو کردم تو دهنمو کلاهکشو میمکیدم تا اینکه کاملا کیرش راست شد پیش آبش اومده بود و با بزاق دهنم قاطی شده بود علاوه بر مزه شوری که داشت پیش آبش باعث شده بود کیرش لیز بشه و راحت تر تو دهنم حرکت کنه همینجور که سر کیرش رو میمکیدم و تو دهنم نگه داشته بودم با انگشت شصت و اشاره رو تنه ی کیرش بالا پایین میکردم به اوج شهوت رسیده بود دست چپشو از زیر چادرم اورد داخل و از روی مانتو سینه مو گرفت تو دستش فقط میخواستم زودتر ارضا بشه و از این وضعیت خلاص شم احساس کردم داره سعی میکنه دکمه مانتوم رو باز کنه ممانعت نکردم که بلکه با لمس کردن سینه ام حشری تر بشه و سریع تر ارضا بشه بلاخره موفق شد چند تا دکمه بالای مانتوم رو باز کنه و از روی تاپم سینه هام رو گرفته بود تو دستش و محکم فشار میداد بهم لبامو دور کلاهک کیرش حلقه کرده بودم و میمکیدم کیرش رنگ قرمز رژمو به خودش گرفته بود و دیگه خبری از اون مزه بد نبود داشت به سینه هام چنگ میزد و مدام میگفت جووووووون جوووون اوفففف بمیک بمیک منصور زود انزالی داشت همیشه تو سکسامون کمتر از ۲ دقیقه آبش میومد اما الان ۱۰ دقیقه بود که داشتم براش ساک میزدم اما هنوز آبش نیومده بود فهمیدم که چیزی مصرف کرده آخرین باری که دیده بودمش گفته بود که ۳ ماهه پاکه اما انگار دوباره رفته بود سمت اون زحرماری ای و کمرش بدجوری سفت بود تمام تلاشمو میکردم که لذت بیشتری ببره و آبش بیاد کل کیرشو میکردم تو دهنم و موقع در اوردن آروم لبمو رو کیرش بازی میدادم به سرش که میرسیدم چند لحظه میمکیدم و دوباره تا ته میکردم تو دهنم و همینجوری این کارو تکرار میکردم یهویی بلند گفت داره میاد داره میاد مرجان نریزه رو شلوارم ها خوب میدونستم که منظورش از این حرف یعنی تا قطره اخر آبش رو باید بخورم بعد چند ثانیه آبشو خالی کرد تو دهنم با اینکه اصلا دوست نداشتم اینکارو کنم اما مجبور بودم که ابشو قورت بدم کامل آبش اومد منم همشو قورت دادم و سرمو بلند کردم و نگاش کردم دیدم سرشو تکیه داده بی شیشه و بی حال چشماش رو بسته دلم میخواست همونجا خفه اش کنم اما نمیتونستم حالت تهوع شدید داشتم دوست داشتم آبشو بیارم بالا اما میدونستم عصبی میشه و به خیال خودش با این کاراش داره تنبیهم میکنه با دستمال کاغذی دستمو صورت و دور لبمو تمیز کردم همینجور که داشتم دکمه مانتوم رو میبستم منصورم داشتم شلوارشو میپوشید از گوشه چشمم دیدم یه موتوری کنار پنجره وایساده و داره داخل ماشینو نگاه میکنه از ترسم جییییییع بلندی کشیدم جلو دهنمو گرفت و گفت هیییییییییییس چته اون با منه گفتم منصورررررر وااااااااای این از کی وایساده اینجا گفت تازه اومده بابا شلوغش نکن شلوارشو پوشید و دستمو گرفت تو دستش و گفت خوب گوش کن چی دارم بهت میگم من فردا راهی کرمانم یه چند وقت نیستم خودم نیستم اما حواسم بهت هست مرجان آماراتو دارم این قضیه حاجی نوذری همین فردا حل بشه ها سرمو از خجالت انداختم پایین و با بغضی که تو گلوم داشتم گفتم چشم از ماشین پیاده شد و در و بست و بعد چند ثانیه اشاره کرد شیشه رو بدم پایین سرشو آورد تو ماشین و گفت اگه دلت میخواد میتونی دیگه چادر سرت نکنی یه چشمک بهم زد و سوار موتور شد و رفت سرمو گزاشتم رو فرمون و بی اختیار گریه ام گرفت از این همه خفت و خاری که منصور برام درست کرده بود از این که هر موقع کوچیکترین اشتباهی ازم سر میزنه وضعیتم همینه از اینکه همه ی حق ها رو از خودم گرفته بودم فقط و فقط برای اینکه یه مادرم و قانون این کشور لعنتی اجازه نمیده حضانت دخترم با من باشه از اینکه پشتم چقدررررر خالیه که باید با هر ساز این ادم لجن برقصم چقدررررر احساس تنهایی میکردم هر موقع منصور اینحوری شخصیتمو خورد میکرد دیگه دوست نداشتم زندگی کنم دلم میخواست خودموبکشم اما هر بار به ترمه فکر میکنم که بعد من هوا دیگه داشت تاریک میشد ترمه رو نشونده بودم رو صندلی میز آرایش و داشتم موهای بلندش که تا روی باسنش اومده بود رو میبافتم خیلی تو فکر بودم بافتن موهاش تموم شد و از پشت دستمو گزاشتم رو شونه هاشو و یه بوس از گونه اش کردم و همینطور که صورتمو به صورتش چسبونده بودم بهش گفتم الهی مامان فدات بشه تو کی انقدر بزرگ شدی نگاه معنی داری از تو آینه بهم کرد و گفت اگه به جای اینکه انقدر با بابا وقتتو به دعوا کردن تلف نمیکردی بزرگ شدن منم میدیدی خنده رو لبام خشک شد از حرفش شکه شدم تا حالا سابقه نداشت ترمه اینجوری باهام حرف بزنه اومدم سمت چپش زانو زدم و دستمو گزاشتم روی رونش و گفتم ترمه مامان این چه حرفیه مادر اینو از کی شنیدی سرشو انداخت پایین و گفت از کسی نشنیدم خودم دیدم گفتم خب چی دیدی جوابمو نداد و دوباره ازش پرسیدم اینبار نگام کرد و گفت بابا گفت بهت بگم برام یه تبلت بخری از تعجب دیگه داشتم شاخ در میووردم ما قبلا در مورد تبلت حرف زده بودیم و قرار شد اگه امسال اخر تابستون بتونه یه صبح تا شب تمام حرفایی که به من میزنه رو به انگلیسی بگه براش یه تبلت بگیرم که در زمان های مشخصی استفاده کنه اما الان خیلی راحت از طرف باباش داشت با حالت آمرانه از من میخواست براش تبلت بگیرم سعی کردم خودمو کنترل کنم و حرفو عوض کنم از رو زمین بلند شدم و گفتم خب مامان جون پاشو لباستو بپوش الانه که عزیز زنگ رو بزنه ها قرار بوده نیم ساعت پیش اماده باشیا پاشو دختر گلم با یه چَشم سرد و بی روح از جاش بلند شد و به کمک من لباسشو پوشید و بردمش پایین قرار بود آقا جون یه سفر کاری ۳ روزه بره اصفهان برای خرید فرش تو تمام سفر های کاری ای که میرفت مامان همراهش بود ۴۰ سال زندگی مشترک حتی یه شب هم دور از هم نبودن این زندگی ای بود که فکر میکردم با منصور در انتظار منه با اصرار من و البته استقبال آقا جون قرار شد ترمه هم باهاشون بره فکر کردم حالا که دوباره سر و کله منصور پیدا شده بهتره ترمه چند روزی نباشه و تو اصفهانم مامان تنها نیست بلاخره ساعت ۹ سه تایی راهی اصفهان شدن قرار شد امشب که رسیدن شب برن هتل که آقا جون صبح اول وقت بره سراغ کاراش هنوز نیم ساعت از رفتنشون نگذشته بود که زنگ زدم به خاله و بهش گفتم من امشب تنهام و مامان اینا نیستن مائده رو بفرسته پیشم که خاله گفت مائده امشب بیمارستان شیفته گوشی و قطع گردم و زنگ زدم به خود مائده بوق اول نخورده بود که گوشی رو برداشت گفت سلام عزییییییییزم خوبی چه عجب سلام عزیز خوبی _مرسی فداتشم تو چطوری ترمه خوبه همه خوبن مائده چرا نفس نفس میزنی _هیچی بابا دارم اتاقمو گرد گیری میکنم وا من الان با خاله حرف زدم گفت بیمارستانی که الو مائده _مرجان خدا لعنتت نکنه من چند دقیقه دیگه بهت زنگ میزنم فقط به مامانم نگو با من حرف زدی بلافاصله قطع کرد نگران شدم هزار تا فکر اومد سراغم نمیدونم چرا نگران ترمه شدم سریع زنگ زدم به مامان جواب نداد دوباره زنگ زدم جواب نداد اینبار زنگ زدم به آقا جون گوشی و برداشت و گفت تو راه هستن و مامان گوشیش تو کیفش بوده متوجه نشده خیالم راحت شد یه پیام به مائده دادم که من امشب تنهام اگه میتونی بیا پیشم حالم خوب نیست نمیدونستم چیکار میکرد که نفس نفس میزد دلیل دروغی که به خاله گفته بود هم نمیدونستم بخاطر همینم گفتم با تماس دوباره مزاحمش نشم و پیام دادم رفتم تو اتاق و جلوی آینه قدی وایسادم کلیپسمو باز کردم و موهامو ازاد کردم دست انداختم بین موهام و پخششون کردم رو شونه هام از توی آینه یه نگاه به اندامم کردم و یاد حرف صبح مامان افتادم که میگفت فکر میکنی تا کی اینجوری جوون میمونی رفتم سراغ کیف ارایشمو نشستم جلوی میز توالت و یه رژ قرمز جیغ کشیدم رو لبم لبامو رو هم کشیدم و تاپم صورتیمو در آوردم بند سوتینم رو شل کردم و چرخوندمش و درش آوردم از تو آینه سینه هام و نگاه کردم با کمک دستام سعی کردم بالا تر نگهش دارم مامان راست میگفت سینه هام دیگه مثل قبل شق و رق و سر بالا نبود سرش کمی افتاده بود اما هنوز سفت و گرد بودن با نوک برجسته شصتمو کشیدم رو نوک سینه ام با اینکارم تمام پشتم مور مور شد و تحریک شدم از آخرین باری که خود ارضایی کرده بودم چیزی نگزشته بود شاید ۳ یا چهار روز برای زنی مثل من که خیلی داغ و حشری بودم و از آخرین سکسم ۴ سال میگزشت خیلی عجیب نبود به بغل وایسادم و به آرومی ساپورت سفید رنگمو از پام در اوردم شرتمو تا زیر باسنم کشیدم پایین انگشت اشاره دست چپمو کشیدم رو سوراخم کاملا تحریک شدم دوباره شرتمو پوشیدمو رفتم سراغ لپ تاپ و نشستم رو کاناپه لپ تاپ و بازش کردم پوشه ای که بین آلبوم عکسام مخفی کرده بودم رو باز کردم و اولین فیلم رو پلی کردم زن جوانی که بیشتر از ۳۰ سالش نبود قد بلند و موهای بلوند که مدل خرگوشی با کش های صورتی بسته بود پوست سفیدی داشت با پاهای کشیده بلند بود رو یه تخت ۲ نفره با ملافه های سفید دراز کشیده بود و با دست راستش سینه های نسبتا بزرگش رو که نسبت به اندامش کمی بزرگ تر بودن رو میمالید و دست چپشو گزاشته بود رو کسشو به صورت دَوَرانی چوچولشو میمالید و گاهی هم ۲ تا انگشتشو باهم میکرد تو کسش و در میوورد یه پسر جوون حدودا ۲۳۲۴ ساله با اندام ترکه ای و لاغر اومد کنارش لبه ی تخت و کیرشو از زیپ شلوارش انداخت بیرون و شروع کرد مالیدن یه کیر حدودا ۲۰ سانتی کلفت که سرش رو به با لا بود رگ هاش زده بود بیرون وکاملا راست کرده بود اومد نشست بین پاهای زنه و شلوار و شرتشو باهم در آورد و از انتهای کیرش گرفت و به صورت شلاقی میزد رو کس زنه و اینکارش صدای لذت بخشی میداد شهوت تمام وجودمو گرفته بود لپ تاپ و گزاشتم رو میز عسلی و خودمم نشستم رو بروش پاهامو از هم باز کردمو دادم بالاو شروع کردم از روی شرت کسمو مالیدن پسره هم کیرشو رو کس دختره عقب جلو میکرد شرتمو از پام در آوردم و گزاشتم کنار لپ تاپ نفس نفس میزدم و پیشونیم عرق کرده و بود پسره سر کیرشو گزاشت لبه کس زنه و با یه فشار همه کیرشو کرد داخل و منم همزمان باهاش دو تا از انگشتامو کردم تو کسم بیش از حد خیس شده بودم و پیش آبم تا روی سوراخ کونم رفته بود خودمو جای زنه گزاشتم چقدر دوست داشتم اون کیر الان تو کس من بود تو تمام زندگیم حسرت یه کیر حداقال ۱۶ ۱۷ سانتی کلفت رو به دل کشیدم منصور کیرش کوچیک و لاغر بود شاید ۱۲_۱۳ سانت میشد و فوق العاده زود انزال همیشه تو سکسامون کمتر از ۲ دقیقه آبش میومد و گاهی هم پیش میومد تو معاشقه ارضا میشد فقط ۱ سال اول زندگیمون قرص تاخیری مصرف میکرد و اسپری میزد بعد اون یک سال دیگه همیشه کل سکسمون ۲ دقیقه میشد بخاطر همین گاهی اوقات قبل اینکه ارضا بشه کسمو میخورد و انگشت میکرد توش تا ارضا شم هیچوقت مزه ی واقعی یه سکس خوب رو نچشیدم یه مرد قوی که تو سکس منو رو دستاش بچرخونه و کاملا روم تسلط داشته باشه واز سکس خسته نشه اون موقع هایی هم که اسپری میزد بخاطر اندام ضعیفش بعد از سه چهار دقیقه کردن خسته میشد و مجبور بودیم از پوزیشن هایی استفاده کنیم که من روی منصور باشم و خودمو تکون بدم همیشه آرزوی یه سکس طولانی رو داشتم سکسی که کاملا در اختیارش باشم از کردن خسته نشه انگشتامو میکردم تو کسم و با هر بار فرو کردن کمرمو بالا میووردم لذت وصف نشدنی ای داشتم و حرارت بدنم فوق العاده بالا رفته بود پیش آبم به قدری اومده بود که رو سوراخ و شیار کونم رو پر کرده بود همینطور انگشتمو تو بدنم فرو میکردم و لذت میبردم و صدای انگشتم که با هر بار فرو رفتن میومد بلند شده بود دیگه داشتم ارضا میشدم حرکت دستمو تند تر کردمو به سینه ام چنگ میزدم بین سینه هام بخاطر حرارت بالای بدنم عرق کرده بود و با جنب و جوشی که میکردم این خیسی بیشتر میشد لب پایینمو گاز گرفته بودم و صدای ناله ام بلند شده بود تو همین حین صدای زنگ آیفون اومد انگار که برق ۳ فاز منو گرفته باشه از جام پریدم و به سرعت خودمو به آیفون رسوندم و دیدم مائده اس خیلی سریع رفتم از تو اتاق ساپورتم که رو زمین بود و برداشتم و پوشیدمش برگشتم تو حال و سریع لپ تاپ و بستم و اومدم درو براش باز کردم در واحد هم باز کردم و خیلی سریع تاپو برداشتم پوشیدم و رفتم جلو در دیدم داره از پله ها میاد بالا ولی کمی میلنگه خیالم راحت شد نمیخواستم مائده دوباره بفهمه که داشتم خودارضایی میکردم و بهم ترحم کنه و دلش بسوزه رسید جلو در و تا دیدمش گفتم سلام خوبی یه نگاه با تعجب بهم کرد و گفت سلااام چرا قیافه ات اینجوریه دستمو کشیدم رو صورتمو و موهامو زدم کنار گفتم چطوریه گفت دور لبت چرا رژیه چرا اینقدر عرق کردی انقدر پریشونی چیزی شده مهمون داری گفتم اووووووو حالا بیا تو وایساده جلو در ۲۰ سوالی راه انداخته بیا تو ببینم چه مهمونی دیوونه من کیو دارم اخه راه افتادم سمت اشپزخونه و گفتم شام خوردی از تو حال داد زد گفت اره خوردم اگه قهوه داری یه لیوان قهوه برام بیار قهوه نداشتیم چایی ساز و روشن کردم و با دستمال رژمو پاک کردم و برگشتم سمت حال دیدم دقیقا نشسته جلو لپ تاپ و داره با گوشیش ور میره رفتم روبروش رو مبل نشستم خیلی استرس داشتم خودمو جمع و جور کردم و گفتم ک ک ک جا بودی مائده خ خ خاله گفت بیمارستانی خودت میگفتی خونم همینجوری که سرش تو گوشیش بود گفت تو اول بگو چه خبره اینجا چرا شرتت رو میزه انقدر هراسونی چرا هول شدم و از دهنم در رفت گفتم کو من شرتم پامه گوشیشو گزاشت کنار لپ تاپ و شرتمو برداشت و گفت پس این شرتی که اینجاس و جلوش خیسه واس منه خندید و دستشو گزاشت رولپ تاپ و گفت تو اینم معلومه چه خبره بلند شد کوله پشتیشو برداشت و رفت سمت اتاق و همینجور که میرفت گفت امشب قرار داشتم به مامان گفتم ۲ ساعت جای همکارم بیمارستان شیفتم پیامتو که خوندم زنگ زدم خونمون و گفتم من دارم میام اینجا بعد چند لحظه از اتاق اومد بیرون لباسشو عوض کرده بود یه تاپ شلوارک صورتی تنگ که کون تقریبا بزرگ و برجسته اش توش کاملا خودنمایی میکرد و گودی کمر شدیدی هم که داشت به زیبایی بدنش اضافه کرده بود از زیر تاپ هم سوتین نبسته بود و نوک سینه های متوسطش که دقیقا با اندامش تناسب داشت کاملا واضح بود اومد نشست رو زمین جلوی پام دستاشو گزاشت رو زانوم و پاهامو از هم باز کرد و انگشتشو کشید روی کسم و گفت شرت که پات نیست خجالت کشیدم از اینکه سعی کردم بهش دروغ بگم با مائده از این حرفا نداشتم و خیلی باهم راحت بودیم اما دیگه دلم نمیخواست بفهمه خودارضایی میکنم که بخواد ترحم کنه یه نگاه بهش کردم و بلافاصه رومو برگردوندم و گفتم ده دقیقه هم نشد دستاشو از رو زانوهام کشید آورد دو طرف کمرم رو گرفت تاپمو داد بالا و دست انداخت ساپورتمو در بیاره نزاشتم گفتم نه مائده من میدونم تو اینکارو واس دلسوزی میکنی اومد رو زانوهاش وایساد و صورتشو اورد جلوی صورتمو لبامو بوسید نوک بینیشو گزاشت رو بینیم و بهم گفت دیوونه من این کارو دوست دارم این چه حرفیه تا اومدم حرفی بزنم لبشو گزاشت رو لبم زبونشو کرد تو دهنم و چرخوند و همزمان دست برد دو طرف کمرمو با کمک خودم ساپورتمو از پام در اورد و گزاشت رو زمین دستشو برد پشت کونم و کشید سمت لبه جلوی مبل لم داده بودم همینجوری که روزانوهاش نشسته بود پاهامو داد بالا منم خمشون کردمو کشیدم تو سینه ام کسم کاملا افتاد بیرون بینیشو فرو کرد تو شیار کسم و بو کشید یه نفس عمیق کشید و زبونشو گزاشت رو کسم و بی حرکت نگه داشت گرمای زبونش رو رو کسم حس میکردم زبونشو حرکت داد به سمت چوچولم و تا روی مثانه ام لیس زد تاپمو تا کرد رو سینه ام و زیر نافمو ۲ تا بوس کرد این بار اومد پایین تر زبونشو گزاشت رو سوراخ کونم و کشید بالا تا روی چوچولم خیلی آرووووم و با حوصله اینکارو میکرد غرق در شهوت بودم سرشو فشار دادم رو کسم و چند ثانیه نگه داشتم منظورمو فهمید و صورتشو برداشت از رو کسم انگشت اشاره شو کرد تو دهنشو خیسش کرد و گزاشت رو سوراخ کسم و آروووم فشار دار داخل چند بار فرو کرد و یه انگشت دیگه اش هم اضافه کرد یواش یواش سرعتشو بیشتر کرد و همزمان چوچولومو میمکید صدای ناله های منم بیشتر میشد تو اوج بودم سینه هام داشت میترکید محکم سینه هامو چنگ میزدم متوجه شدم دارم ارضا میشم انگشتتو نگه داشتم تو کسمو و پامو جمع کردم و چند بار پشت سر هم کمرمو بالا پایین کردم و آبم اومد قشنگ حس کردم ابم داره میریزه بیرون کل بدنم شل شد و دست مائده رو ول کردم چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم مرسی مرسی مائده مرسی مرسی انگشتشو در اورد و چند بار از زیر سوراخ کونم تا روی چوچولم زبونشو کشید و چند ثانیه هم چوچولمو مکید بلند شد و دستمو گرفت برد تو اتاق خودمو ول کردم رو تخت تاپشو در آورد و اومد کنارم دراز کشید بدنم کاملا شل شده بود و دست و پام یخ کرده بود خودمو جمع کردم و پشتمو کردم بهش و گفتم بغلم کن از پشت بغلم کرد و قسمت پشت تاپمو تا کمرم داد بالا و شکمشو و چسبوند به کمرم و دست چپشو از پشت گذاشت رو کسم و آروم اروم انگشت اشاره شو تکون میداد همینطور که پشتم بهش بود گفتم مائده من اگه تورو نداشتم چیکار میکردم انگشتشو فشار داد رو کسم و گقت دوباره شروع نکن مرجان داری لوسم میکنیا بلند شدم نشستم کنارش تاپمو در آوردم و از بالای شلوارکش دستمو رسوندم به کسش دیدم خیسه خسیه حس کردم موهای اطراف کسش خیلی بلنده و همش خیس شده صورتم و نزدیک کسش کردم و اومدم شلوارکشو در بیارم اجاره نداد گفت نه الان نه فردا وقت اپیلاسیون دارم وضعیت الان خرابه بلند بلند خندید اصرار نکردم دلم نمیخواست موذب باشه دستمو کشیدمو خوابیدم روش و سرمو گزاشتم رو سینه هاش شروع کرد موهامو نوازش کردن همینطور که موهامو اروم اروم دست میکشید گفت یکی از همکاراش یه دوستی داره که شی مل هست گفتم شی مل چیه گفت شی مل یعنی خانومی ک کیر داره گفتم وا مگه میشه محکم بغلم کرد و یه چرخ زدیم و اومد روم دستشو گزاشت رو پیشونیم و گفت اره میشه امشب که زنگ زدی داشتم با اون سکس میکردم خودمو از زیرش کشیدم بیرون ونشستم گفتم مائده شوخیت گرفته یعنی چی یعنی رفتی با یه زنی که کیر داره خوابیدی اونم بلند شد نشست و گفت اینکارو بخاطر تو کردم امشب باهاش رفتم میخواستم مطمئن بشم ادم قابل اعتمادی هست یا نه چجور آدمیه گفتم بخاطر من من واس چی گفت ببین قربونت برم تو بخاطر اینکه ترمه رو از دست ندی و منصور برات شرط گزاشته که با هیچ مردی رابطه نداشته باشی داری این همه عذاب میکشی بعدشم به محض اینکه با اولین نفری که رابطه بر قرار کنی اون منصور چرچیل از خدا بی خبر یا یکی از اون ادماش میفهمه و میاد سراغت مرجان این یارو دختره میتونی باهاش باشی بیاریش خونه هر موقع دلت میخواد ببینیش کسی هم شک نمیکنه میتونی به عنوان یه دوست بیاریش خونه و هر وقت سکس لازم بودی سکس کنی ادم مورد اعتمادیه اسمش سحره خیلی هم خوشگله الان دو هفته اس باهاش در ارتباطم ۲ بار براش ساک زدم امشبم از پشت بهش دادم تازه متوجه شدم که چرا داشت از پله ها میومد بالا لنگ میزد مائده تا بحال از پشت به جمشید هم نداده بود اما به خاطر من کیرشم خوبه کلفت نیست ولی درازه اینجوری منصور هم صد سال سیاه نمیفهمه رفتم تو فکر بی راه نمیگفت گفتم عکسشو داری گفت اره رفت گوشیشو اورد و عکسشو نشونم داد قرار شد فردا صبح که موسی ماشینمو اورد یه جا باهاش قرار بزاره بریم ببینیمش ادامه دارد نوشته

Date: November 24, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *