دست مالی و کردن دخترخالم

0 views
0%

من محمد 20سالمه خیلی شهوتی هستم تا حالا سکس نداشتم یه دختر خاله دارم که اسمشو میزارم سحر که خیلی تو کفش بودم سنش 15 سال بیشتر نیست ولی خوب هیکلی داره قیافش هم از 100 درصد من 70بهش میدم قبلا باهم اس ام اس بازی میکردیم تا اینکه بحثمون به سکس کشیده شد مثلا ازش سوال کردم البته خیلی با ترس و لرز گفتم سایز سینه هات چنده اونم بعد از چند دقیقه تاخیر جواب میداد 75 و میگفتم تو این سن پریود هم میشی جواب داد اره هم اون دوست داشت با من سکس کنه هم من اما موقعیت پیش نمیومد گذشت تا عید نوروز 94 فرا رسید من به اتفاق خانواده راهیه خونه ی مادر بزرگم تو روستا شدیم و چند روزی گذشت من و دختر خالم هرشب به هم اس میدادیم البته اون خودش اس میداد منم همش بحث رو میکشیدم به سکس اما راه نمیداد مثلا میخواست بگه من اهلش نیستم ولی من میدونستم یک جایی گیرش بیارم خودش میکشه پایین که بکنمش خلاصه شب سیزده بدر شد من بیرون جلوی خونه مادربزرگم بودم به خالم گفتم سحر کجاست گفت تو خونه گفتم رفتی تو بهش بگو بیاد کارش دارم خالم رفت تو سحر هم 10ثانیه طول نکشید که اومد پیشم گفت بله کارم داشتی گفتم اره بشین بهش گفتم یه چیزی ازت میخوام گفتش چی گفتم اول باید قول بدی که انجامش بدی بعدش من میگم گفت حالا بگو شاید نتونم انجامش بدم گفتم میتونی البته اگه بخوای گفت باشه گفتم خودمون شانس نداریم که باهم سکس کنیم حداقل یه ذره حال بهم بده بخدا خیلی تو کفم با خنده شهوتی گفت مرض گفتم تورو خدا فقط همین یکبار گفت چجوری بهت حال بدم گفتم بیا لب بگیریم من تورو میمالونم سینه هاتو میمالم فقط همین الکی بهش گفتم چون ایندفعه تصمیم گرفته بود کوچیک ترین موقعیت گیرم بیاد بکنمش گفت خیلی پرویی گفتم مجبورت نمیکنم اما اگه این پیشنهادمو رد کنی دیگه نباید اسمه منو بیاری تا اینو گفتم بلند شد رفت تو خونه منو میگی اینقد اعصابم کیری شده بود خلاصه حالمم چس شده بود من رفتم یه دوری تو محله زدم همش تو فکر بودم ساعت نزدیکای 10 30 بود داشتم میرفتم سمت خونه که بخوابم چون فرداش میخواستیم همه باهم بریم گردش دیدم اس داد کجای اومدم جوابشو ندم ولی بهش اس دادم به تو چه گفت بگو کجایی کارت دارم گفتم دارم میام سمت خونه گفت خب پس بیا رفتم دیدم سحر با خواهرم و یکی دیگه از دخترخاله هام نشسته دم در بدون اینکه نگاهشون کنم رفتم تو خونه بعدش سحر اس داد ما داریم میریم خونه خاله خونه ی خالم حدودا پنج تایی خونه با مادریزگم اینا فاصله دارن گفتم خب برو به من چه گفت کسی خونشون نیست میای تا اینو گفت خوشحال شدم گفتم شاید بشه یکاری کنم گفتم باشه میام گفت پس ما میریم تو نیم ساعت دیگه بیا که خواهرم ودخترخالم شک نکنه ساعت 12 اینا بود زدم بیرون همه خواب بودن رسیدم دم خونه ی خالم به سحر اس دادم من دم درم گفت صبرکن حدودا 5دقیقه ای دم در بودم بلاخره سحر اومد درو باز کرد گفتم چرا اینقد طولش دادی گفت خوب دخترا خوابن تازه قرار نبود که تو بیای نمیخواستم اینا بفهمن رفتیم تو خونه خونه ی خالم دوتا اتاق خواب داشت یه پذیرایی و حال دخترخالم و خواهرم تو اتاق دخترخالم خوابیده بودن من و سحر هم یواشکی رفتیم تو اون یکی اتاق گفتم خوب چکار کنیم گفت هیچی مگه قراره کاری کنیم گفتم مسخره کردی گفت اره گفت برو بابا من میرم خونه ی مادربزرگ گفت شوخی کردم توهم چقد لوسی گفتم از این شوخی ها با من نکن که خوشم نمیاد گفت خب حالا میخوای چکار کنی گفتم بهت که گفته بودم میخوام چکار کنم گفت من روم نمیشه سرش پایین بود کم کم رفتم سمتش بوسش کردم دستمو گذاشتم رو صورتش لب ازش گرفتم تو همین حالت قفل شدیم بغلش کردمو لب خوب نمیگرفت اما خیلی اتیشش تند بود سریع حشرش زد بالا لبشو بیخیال شدم رفتم سمت سینه هاش گفتم قربون این 75ها برم من خنده کرد از روی پیراهن و سوتینش میمالوندم پیراهنشو زدم کنار سوتینشو هم در اودرم سینهاشو میخوردم وای خیلی سینه هاشو خوشمزه بود داشتم لیس میزدم اونم سرش بالا بود انگار از هوش رفته بود نگاش کردم سرشو اورد پایین دوباره لب گرفتیم دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم خودش دستشو برد تو شلوارم داشت میمالوند کیرمو در اوردم که بخوره گفتم بخورش یکم کیرمو کرد تو دهنش اما بهم حال نداد چون فقط سرشو میخورد بهش گفتم بسه بلندش کردم یه دامن پوشیده بود زیر دامن هم هیچی نداشت بجز شورت دامنشو زدم بالا از روی شورت دست به کونش میزدم برش گردوندم شورتشو کشیدم پایین خوابوندمش تف ریختم لاپاش کردم داشتم همینجور میکردم که بهش گفتم بکنم داخل چشاشو بسته بود گفت درد داره گفتم یواش میکنم قبول کرد منم تف انداختم تو سوراخش یکمم با انگشت بازی کردم که گشاد شه کیرمو گذاشتم رو سوراخش که بکنم توش دیدم نمیره به زور یکمی کردم تو کونش که نفسش بند اومد با یه لحنی گفت بیار بیرون دردم گرفت گفتم بزار الان خوب میشه هیچی نگفت منم ادامه دادم حدودا چند ثانیه یکبار یذره میفرستادم داخلش همش کونشو تنگ میکرد منم کم کم کم کم فرستادم توش که تا اخر رفته بود اونم حال میکرد من بیشتر از اون بهم حال میداد حدودا ده دقیقه ای کردمش که احساس کردم ابم داره میاد اما دوست نداشتم الان ابم بیاد چون خیلی حال میداد یکم صبرکردم بهش گفتم حال میده با سرش فهموند که اره داره بهم حال میده دوباره تلمبه زدن رو شروع کردم البته یواش یواش میکردم که نتونستم خودمو کنترل کنم ابمو ریختم تو کونش که یه اهی کشید گفت ای خوابیدم روش بعداز چند دقیقه گیج و بی حال از روش بلند شدم ولی اون بی حال تر از من بود اصلا حس نداشت بلند شه گفتم بلند شو تموم شد نگام کرد بلند شد رفت دستشویی خودشه تمیز کرد اومد منم رفتم دستشویی بعدش رفتم پیشش گفتم اخ کمرم حال داد گفت بیشعور کونم داره میسوزه ولی حال داد بهش گفتم دوباره میخوای خنده کرد گفت برو بخواب فردا باید زود بلند شیم گفتم بیا یکذره دیگه حال کنیم گفت خسته نشدی میدونستم که اونم هنوز میخواد رفتم بغلش همدیگه رو بغل کردیم دیدم کیرم دوباره بلند شد گفتم میخوام یکبار دیگه بکنمت گفت نه دیگه بسه دارم میسوزم گفتم دو دقیقه بیشتر طول نمیکشه خودم دوباره دامنشو دادم بالا خوابوندمش شورتشو کشیدم پایین تف ریختم دم کونش کردم تو کونش یکم گشاد تر شده بود ولی چیزی نمیگفت که داره دردم میاد کیره منم بزرگه 20 سانته هرچی کردمش دیدم ابم نمیاد کیرمو در اوردم یکم مالومندم به کونش کردم لاپاش حدودا 5 دقیقه ای کردم ابم میخواست بیاد صبر کردم دوباره کردم تو کونش همش کونشو تنگ میکرد داشتم تلمبه میزدم که ابم اومد کیرمو در اوردم ریختم لاپاش سریع بلند شدم چون خسته شده بودم رفتیم دوباره خودمونو شستیم بهش گفتم من میرم تو هم برو بخواب که فردا بیدار نمیشیم گفت باشه فقط این قضیه بین خودمون باشه بهش گفتم باشه فقط همیشه پایه باش گفتش باشه خدافظی کردم رفتم خونه مادربزرگم گرفتم خوابیدم فردا سیزده به در هم انگار نه انگار دیشب کردمش خیلی عادی رفتار میکرد اما من روم نمیشد نگاش کنم از اون به بعد دوباری همدیگه رو دیدم حتی فرصت نشد بمالونمش اما همش اس های سکسی یا عکسای کس و سینه هاشو برام میفرسته منم عکس کیرم بیشتر شبا هم باهم سکسچت میکنیم و هر دو منتظریم که یه موقعیت خوب گیر بیاد یه حال اساسی باهم بکنیم بدرود تا داستان بعدی نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *