دفعه ی اول

0 views
0%

هیچوقت مثل دفعه ی اول لذت نبردم او چنان خودش را به من چسبانده بود و در اختیارم قرار گرفته بود که انگار بخش جدایی ناپذیر من شده چنان حس ویژه ای داشتم که انگار معلق بودم میان زمین و هوا و رها بودم از هرچیزی وقتی که عشق بازی ما با ناله ای لرزان از هنجره ام به پایان رسید و وقتی همه چیز در آرامشی عجیب فرو رفت و بخش بخش بدنم شل شدندواز کار افتادند آرام به آغوشم خزید بدن داغش را به من که بی حال از این فعالیت بدنی بودم چسباند و با انگشت اشاره روی مو های سینه ام دست کشید ناگاهان سرش را بلا آورد و از بالای چشم به من نگاه کرد در تاریک و روشنی اتاق دیدم که پلک زد دوبار سفیدی چشمش پنهان و پیدا شد و با صدایی پر از هیجان گفت میشه موهامو ناز کنی تا بخوابم عزیزم خیلی خسته شدم میشه بخوابم فقط یکم بذار برای فردا فر د اااا حتم ا خوابم برد نه فردای آن روز و نه هیچوقت دیگری درباره ی آن شب حرفی نزدیم پنج سال است که با هم زندگی میکنیم و گمان نکنم مشکل خیلی جدیی با هم داشته باشیم البته گمانم راستش هربار که عشق بازی میکنیم نمیخواهم بگویم چیزی مشکل دارد نه همه چیز خوب است اما همیشه در میان کار جای خالی چیزی را حس میکنم چیزی که مطمئن هستم تنها و فقط دفعه ی اول چشییده ام و حالا جایش یک خلع عمیق در رابطه ی ما ایجاد شده خلعی که هر بار حسش میکنم در دل میگوییم قسم میخورم اون شب واقعا خسته بودم نوشته

Date: April 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *