دوران داغ جوانی

0 views
0%

سلام دوستان شهوانی این داستان گوشه ای از زندگی من که براتون تعریف می کنم برای من بدترین دوران زندگیم بود البته اوایلش خوب بود برام همراه با عشق حال بود ولی اخرش خوب نبود من علی هستم الان۳۳سال دارم قد ۱۸۰ وزن ۸۲ سبزه روشن داستان من از جای شروع شد بعد از اینکه پدرم فوت کرد چون پسر بزرگ خانواده بودم مجبور به ترک مدرسه شدم و کار کردم ۱۸سالم بود که کار کردم تقریبا هر کاری کردم خیاطی کچکاری جوشکاری کارگری ساختمان تا بتونم خرج خانواده بدم تا اینکه از طرف یکی از بچه های فامیل یک کار در مغازه موبایل فروشی بهم پیشنهاد شد منم خیلی به فروشندگی علاقه داشتم سریع قبول کردم و منو برد معرفی کرد و شروع به کار کردم تغریبا یک سالی بود اونجا کار می کردم و خیلی برام خوب بود صاحب مغازه هم آدم خوبی بود هوامو داشت منم واقعا خوب کار می کردم چون کارمو دوست داشتم و نمی خواستم از دست بدم از فروش روزانه درصد میگرفتم که برام خوب بود بعد دوسال کارکردن تونستم وضعیت خونه تغییر بدم و از لحاظ پولی خوب بودیم بد نبود که بعد من برادرکوچیکترم که دوسال از من کوچیکتر بود رفت سرکار بهتر شده بود کارم و چون برادرم کار می کرد بیشتر پول پس انداز می کردم بعد سه سال کار کردن در مغازه با کمک صاحب مغازه تونستم یک مغازه موبایل فروشی برای خودم باز کنم یک ماشین پراید هم خریدم قسطی سال ۸۳خیلی خوشحال بودم هم از اینکه مغازه داشتم هم اینکه ماشین داشتم روزای خوب میگذشت و من روز به روز درامدم بیشتر میشد پولی که از صاحب مغازه گرفته بودم پس دادم خیالم راحت بود که کلا مغازه مال خودم تا اون روز بد رسید که ای کاش اون روز تو زندگیم نبود دقیقا ۱۷ ۱۲ ۱۳۸۵ مثل همیشه رفتم مغازه اول صبح داشتیم با شاگردم مغازه تمیزمیکردیم که تلفن مغازه زنگ خورد منم جواب دادم تا گوشی برداشتم سلام کردم یک صدای خیلی قشنگ از پشت تلفن گفت ببخشید قالی شویی من باخنده گفتم نه اشتباه گرفتین اون ولی من شماره از روی ماشین برداشتم من ولی اینجا موبایل فروشی اون ببخشید ولی مطمعنم درست من نه اشتباه خانوم ولی اگه بخواین من شماره قالی شوی دارم بهتون میدم اون اگه بدین ممنون میشم من صبر کنین من کارتشو پیدا کنم بهتون میگم اون من فعلا کار دارم بعدن زنگ میزنم من پس شماره بدین تا من خودم زنگ بزنم صداش خیلی قشنگ بود می خواستم هرجور شده مخشو بزنم گفتم فوقش اگه قیافه نداشت بیخیالش میشم برای همین پشت تلفن چرب زبونی می کردم اونم میخندید اون نمیشه بدم شاید مامانم جواب بده فکر بدی کنه من شما بدین شماره من ۱۰ دقیقه دیگه میزنگم تا خودتون بردارید اون باشه شماره گرفتم اونم دلش می خواست چون میتونست جور دیگه شماره قالی شویی پیداکنه منم ۱۰دقیقه بعد با موبایلم بهش زنگ زدم جواب داد فهمیدم خودش ولی اون شماره نشناخت گفت شما منم گفتم شماره قالی شویی دارم براتون اونم خندید گفت بفرمایید شماره دادم بهش بعد گفت این شماره خودت گفتم اره شماره موبایل خودم کاری داشتین موبایل خواستین در خدمتم بعد تشکر کرد خداحافظی کرد قطع شد من دیگه دل تو دلم نبود باخودم میگفتم معلوم نیست زنگ بزنه یانه منم بااینکه درمغازه دختر یا خانوم زیاد بتورم میخورد ولی همیشه دنبال تنوع بودم پایبند هیچ کس نبودم ولی صدای این دختره منو خیلی کنجکا و کرده بود باخودم میگفتم صدا به این نازی حتما خودشم ناز ۲ روزی گذشت که یکنفر بهم تک میزد شماره ایرانسل بود اون موقعها تازه خط ایرانسل اومده بود منم محل نکردم بعد دیدم ول کن نیست زنگ زدم وقتی صداشو شنیدم زبونم بند اومد خودش بود سلام دادم اونم شروع کرد به حرف زدن دوباره تشکر کرد بابت شماره منم شروع کردم به چرب زبونی اسمشو پرسیدم گفت نگار سنشو پرسیدم که اون موقع ۲۳سال داشت منم ۲۵ سالم بود ازش پرسیدم ازدواج کرده که گفت نه چندروزی باهم تلفنی حرف زدیم بعد گفتم می خوام ببینمت اون قبول نمی کرد میگفت باید بیشتر اشنا بشیم با اینکاراش منو بیشتر مشتاق دیدنش می ک رد و بخاطر اینکه نپره میگفتم باشه دیگه چندروز بیشتر به عید سال ۸۶نمونده بود که من برنامه ریخته بودم برم شیراز تنهای بعد از سال تحویل در کنار خانواده تنهای رفتم شیراز شیراز بودم خیلی بهم خوش گذشت نگار هم یکی دوبار زنگ زد منم سرد جوابشو دادم چون دقیقا وقتای زنگ میزد که من با یکی دیگه بودم ۱۰ روزی که شیراز بودم بایک خانوم دوست شده بودم بعد از۱۳ بدر اومدم شهرمون وقتی مغازه رفتم دوباره یاد نگار افتادم بهش زنگ زدم جواب نداد گفتم پرید خوب جوابشو ندادم دیگه اونم جواب نمیده چندروز بعد دوباره زنگ زدم جواب داد حرف زدیم گفت شمارتو گم کرده بودم گوشیشو عوض کرده بود شماره منم پاک شده بود از موبایل ش موبایلهای قدیمی مدل ۱۱۱۰ داشت خودش گفت وقتی سیم کارتتو برمیداشتی شماره های که داخل لیست تماس بود پاک میشد بعد از این حرفا شروع کرد به گلایه کردن منم یکم توضیح دادم بهش چون وقتی شیراز رفتم بهش چیزی نگفتم بعدهم که فهمید گفتم با خانواده رفته بودم راضی شد اروم شد بعد گفت سوقاتی برامن اوردی منم دیدم بهانه خوبی برای دیدن گفتم مگه میشه نیارم ولی باید بیای پیشم تا بهت بدم اونم بعد کلی ناز کردن قبول کرد همو ببینیم روز دوشنبه قرار شد برم سر محلشون منتظر بمونم تا بیاد منم مشخصات خودمو بهش گفتم با رنگ ماشین شماره پلاک تا راحت پیدا کنه منو دیگه تا روز دوشنبه لحظه شماری می کردم روز موعود رسیدساعت ۴ قرار بود سر محلشون باشم به مغازم نزدیک بود منم نیم ساعت زودتر رفتم وایستادم جای که گفته بود زنگ زدم جواب داد گفت منتظر داداشش بره بیرون تا بیاد بعد گفت تنها نمیاد با خواهرزادش میاد منم گفتم باشه نیم ساعتی وایستادم اومد با مشخصاتی که داده بود هر دختری که شبیح بود خیره میشدم بهشون تا خودش اومد دیدم با یک دختر ۱۲ساله یکی داره به ماشینم نزدیک میشه قد بلند چشمای درشت تنها چیزی بود که بااون فاصله معلوم بود هرچه نزدیکتر میشد خوشحالتر میشدم گفتم عجب چیزی بیشتر تو بر هیکلش بودم تا رسید به ماشین گفت علی اقا گفتم اره سریع نشست تو ماشین گفت سریع برو تا کسی ندیده منم راه افتادم قبل اینکه همو ببینیم خودش تلفنی گفت اگه همو دیدیم از هم خوشمون نیومد هیچی نمیگیم تا روزمون خراب نشه بعد که برگشتیم خونه اگه هر کدوم خوشش نیومده بود دیگه جواب تلفن نده منم قبول کرده بودم ولی وقتی دیدمش باخودم گفتم منکه خوشم اومده من ازش پرسیدم از من خوشت اومده جواب نداد واقعا خوشحال بودم در کنارش هستم با اینکه خواهر زادش باما بود خیلی راحت بود بامن وقتی حرف میزد دستاش تکون میخورد دست منو میگرفت خیلی خوش حرف بود رفتیم کافه برای قلیون کشیدن وقتی از ماشین پیدا شد منم پشت سرش راه میرفتم تاوارد کافه بشیم ولی وقتی پشت سرش بودم باسنش خیلی خوش فرم قوص کمرش واقعا عالی بود مانتو تنش تنگ بود کاملا کونش بیرون زده بود باخودم گفتم این کونو نکنم من هیچی نیستم رفتیم داخل قلیون کشیدیم اومدیم تو راه داشتیم برمیگشتیم خودش گفت علی من از تو خوشم اومده تو چی منم گفتم اره دوتای خوشحال از هم جدا شدیم روزها هفته ها گذشت ماباهم خوب و خوش بودیم منم فقط می خواستم باهاش باشم باهم قرار گذاشته بودیم هفته ای یکبار همو ببینیم روز دوشنبه هاتا هم من به مغازه برسم هم اون خانوادش شک نکن دقیقا از ملاقات ما ۲ماه نیم میگذشت که تولد من رسید تو این مدتم با چندتا از دوست دختراش اشنا شده بودم که اونا هم دوست پسر داشتن و همچنین باخواهر بزرگش که بیوه بود و خونه باباش بود برای روز تولد من برنامه ریخته بود فقط گفت برای جاش مشکل داریم که منم گفتم جاش بامن منم کلید باغ دوستم گرفتم روز تولدم اول صبح راه افتادیم رفتیم سمت باغ رسیدیم اونجا وسایلارو پیاده کردیم برعکس بقیه داستان نویسای شهوانی ما مشروب نبرده بودیم رفتیم داخل کیک بریدیم خوردیم کادوهارو دادن بعد غذاخوردیم چند دقیقه ای تنها شدیم با نگار که خودش اومد جلو بهم گفت یک کادو دیگه هم دارم برات تا خواستم بگم چیه لباشو گذاشت رو لبام بوسید منم همراهیش کردم بعد چند دقیقه جدا شدیم گفت برای فعلا کافیه منم چیزی نگفتم مهمونی تموم شد برگشتیم بعد اون جریان لب گرفتن هر موقع همو میدیم لب میگرفتیم تو ماشین تا اینکه یکروز تنهای باهم رفتیم همون باغ دوستم وقتی رسیدیم درو باز کردم ماشین بردم داخل وپیاده شدیم وسایل پیاده کردیم رو تخت بیرون نشستیم من اول قلیون چاق کردم اونم چای گذاشت داشتیم قلیون میکشیدیم که من رفتم کنارش دستمو انداختم دور گردنش یک بوس از صورتش گرفتم بعد دوباره از روی لباش بوسیدم چیزی نمیگفت فقط منو همراهی می کرد منم قلیون گذاشتم کنار دستمو بردم روی سینه هاش میمالیدم و لب میگرفتیم نفسای دوتامون تند شده بود دکمه های مانتوشو باز کردم از تنش در اوردم تابشو دادم بالا سینه های خوشگلش زد بیرون سفت سر سینه هاش قهوه ای روشن بود سایزشم ۷۵ فشار میدادم با دستم سرشو میخوردم اونم هربار فشار میدادم میگفت وووای علی دردم گرفت منم بیشتر اذیتش می کردم اونم دستشو از روی شلوار گذاشته بود روی کیرم داشت میمالید یک دستشم زیر لباسم بود بدنمو سر سینه منو میمالید هر دوتامون شهوتی شده بودیم اصلا مونده بودیم چیکار بکنیم مثل مار دور هم پیچ میخوردیم تا اینکه من گفتم بریم داخل خونه باغ اونجا بهتره وقتی بلندشدیم نگاه کردم دیدم قلیون یک طرف افتاده چای ریخته زمین اصلا متوجه نشدیم من از روی تخت اومدم پایین نگار روی دستام گرفتمش بغلش کردم رفتم سمت خونه باغ داخل که شدیم مستیقم بردمش روی کاناپه گذاشتمش خودمم کنارش نشستم شروع کردم به در اوردن لباساش اول شلوار بعد تاب و بعد سوتینشو در اورد خودمم لباسامو در اوردم و فقط هر دوتامون شرت داشتیم دوباره شروع کردیم به لب گرفتن اون خوابیده بود روی کاناپه منم کنارش نشسته بودم از لباش شروع به خوردن کردم اومدم سمت پایین گردنشو میخوردم بعد سینه هاشو میخوردم اونم تو اوج لذت بود میگفت علی جون دوستت دارم بخور عزیزم منم بیشتر تحریک میشدم یک دستمو بردم زیر شرتش تا کسشو بمالم وقتی دستم به کسش خورد یک آه بلندی کشید که کیرم دیگه داشت شورتمو پاره میکرد وقتی دستمو بردم لای کسش حسابی خیس شده بود خیلی زیاد منم انگشت وسطمو روی چوچولش گذاشتم شروع به مالیدن کردم و گاهی وقتم انگشتامو لای کسش بازی میدادم یا یکم می کردم داخل اونم گفت علی کیرتو میخوام منم گفتم خودت درش بیار با دستش کیرمو از شورتم در اورد منم بقیشو کشیدم پایین شورتمو در اوردم با دست میمالید گفتم ساک بزن قبول نمی کرد یکم اسرار کردم قبول کردفقط چندبار عقب جلو کرد دیگه نتونست گفت تو بشین رو کاناپه تا من بیام روت باخودم گفتم حتما از کون میده شایدم زیاد داده تابحال گشاد که الان سریع می خواد بشینه روش من نشستم اونم اومد روم بعد دیدم کیرمو برعکس کرد سمت شکم خودم نشست روش که زیر کیرم لای کسش بود خودشو بالا پایین می کرد سر کیرم روی چوچولش بود و داشت حسابی حال می کرد صداش بلند شده بود منم داشتم سینه هاشو میمالیدم و میخوردم بعد باخودم گفتم بزار کونشو یک دستی بزنم وقتی دستمو بردم عقب گذاشتم رو سوارخ کونش مثل برق گرفته ها پرید میگفت از عقب نه دوست ندارم منم هرچی اسرار کردم نذاشت گفتم از جلو که نمیشه از عقب هم نشه که حال نمی کنم اونم گفت حالا صبر کن دوباره کارشو ادامه داد چندبار که عقب جلو شد احساس کردم کیرم خیلی گرم شد جاش باخودم گفتم لابود آبش اومد ولی ول کن نبود و داشت صداش بیشتر میشد میگفت جون چه کیری داری علی خیلی حال میده منم داشتم بیشتر حال میکردم که یک لحظه حواسم اومد سرجاش که دیدم بله کیرم رفته تو کسش سریع بلندش کردم گفتم چیکار کردی دیوانه چیزی نگفت ولی دیدم هیچ خونی نیست و تمیز گفتم تو مگه دختر نیستی گفت چرا گفتم پس چرا خون نمیاد گفت ارتجاعی هستم و چندتا قسم خورد منم گفتم باید بریم دکتر اونم قبول کرد بعد دوباره شروع به سکس کردیم منم خوشحال تو کسش تلمبه میزدم بعد روی دسته مبل خمش کردم از کمرش گرفتم میکردم توکسش اونم صداش رفته بود هوا منم قوربون صدقه کسش میشدم دیگه داشت ابم میومد که کیرمو کشیدم بیرون ابمو ریختم روی کمرش بعد این جریان منو نگار خیلی صمیمی شده بودیم هروقت میومد پیشم میرفتیم باغ بعد ملاقات هامون از هفته ای یکبار به دوبار در هفته رسیده بود و منم فقط می خواستم بانگار حال کنم غذیه ارتجاعی بودن یا نبودنشو دیگه فراموش کرده بودم و فقط حال می کردم ولی نمیدونم این دختر چجور بود منو خیلی گرفتار خودش کرده بود نه اینکه دوستش داشته باشم فقط جوری بود که هروقت میگفت بیا پیشم هرکاری داشتم ول می کردم میرفتم پیشش یا هرچی می خواست براش میگرفتم اونم بهم حال میداد ولی درکنارش خیلی خرج می کردم سه سال در کنار این دختر بودم تقریبا بیشتر پسندازی که داشتم خرج کردم دیگه زیاد نمیرفتم مغازه تقریبا هرروز همو میدیدیم ولی اصلا ازش خسته نمیشدم هروقت می خواستم اماده سکس بود اخریا دیگه از عقب هم میداد همه جوره حال می کردیم ولی من متوجه این نبودم که دارم بزرگترین اشتباه می کنم دیگه کم کم مغازمو جمع کردم چون پول کم اوردم بعد اینکه مغازمو جمع کردم یکم از پولشو گذاشتم بانک سودشو میگرفتم خرج می کردم برای نگار خانوم سال ۸۸ می خواستم برم سفر خانوادگی که به نگار گفتم اونم گریه می کرد میگفت دلم برات تنگ میشه از این حرفا شب رفتم خونه دیدم هیچ کس اماده نیست به دلایلی سفر چند روز عقب افتاده بود منم به نگار چیزی نگفتم باخودم گفتم فردا میرم جای ارایشگاه خواهرش اونجا منو ببینه خوشحالش کنم فردا بعد ازظهر رفتم سر محلشون منتظر بودم ساعت ۵بشه تا مثل روزای دیگه بره جای خواهرش که دیدم بله اومد بیرون از خونشون منم رفتم جلوتر پارک کردم گفتم هروقت خواست از خیابون رد بشه من پیاده میشم میرم دنبالش جلوی مغازه خواهرش خودمو نشون میدم وقتی رسید کنار خیابون دیدم چراغ قرمز ولی رد نمیشه منتظربود چراغ سبز شد ماشینا راه افتادن دیدم یک ماشین اومد جلوی نگار نگه داشت اونم جلو سوار شد راه افتادن من از ماشین پیداه شده بودم ولی منو ندید فقط سرش طرف اون مرتیکه بود منم راه افتادم دنبالشون ادامه نوشته

Date: March 22, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *