سلام من مهسا هستم اولین باره داستان مینویسم پس خواهشا از ایراد های نوشتاری صرف نظر کنید و ببخشید بابام مهندس عمرانه در کنارش چند شعبه مبل فروشی هم داریم وضع مالی مون خوبه از بچگی تو آسایش و راحتی بزرگ شدم یادم نمیاد که چیزی خواسته باشم بابام برام نگرفته باشه در کل خیلی آزاد بودم این داستانی که میخوام بگم مربوط میشه به سال پیش اون موقع سالم بود تا اون موقع با نفر دوست شده بودم اما خیلی زود از هم جدا شدیم با هیچکدومشون هم نداشتم تا اینکه یروز تو شهر کتاب با سینا آشنا شدم نمیخوام زیاد وارد جزئیات بشم تقریبا ماه از دوستی مون میگذشت من خیلی به سینا وابسته شده بودم چند بار ازم خواست که باهم داشته باشیم من مخالفت میکردم دوست داشتم رو تجربه کنم اما دو دل بودم تا اینکه یروز با سینا بیرون بودیم قرار بود شام با هم بریم رستوران که سینا گفت یه لحظه بریم خونمون عابرمو بکیرم یعد بریم بهش گفتم من پول همرام هست ولی قبول نکرد چون قبلا چند بار خونشون رفته بودم بهش شک نکردم رسیدیم دمه دره خونشون گفت سی سی خواهرش بالاست بیا بریم بالا سی سی هم آماده بشه بیاد منم چون با سی سی راحت بودم گفتم چه خوب بعد با هم رفتیم بالا خونشون خیلی ساکت بود سینا رفت تو اتاقش صداش کردم گفتم سی سی کجاست گفت حتما تو اتاقشه بعد سری گفت یه لحظه بیا کمکم منم بی خبر از همه جا رفتم تو اتاق که یهو دیدم سینا لخت ایستادست هنوز تو شک بودم که اومد منو هل داد رو تخت خودشم افتاد روم شروع کرد به لب گرفتن و بوسیدنه صورتو گردنم منم جیغ میکشیدمو دستو پا مازدم که یکدفعه تا سیلی محکم زد تو کوشم من تا اون روز از بابام فحش نخورده بودم چه برسه به سیلی ماتو مبهوت مونده بودم گریه میکردم و التماسش می کردم اما هوس کورش کرده بود وحشیانه لباسمو در می آورد نمیزاشتم بازم کتکم میزد یادمه تی شرته زیز مانتومو اینقدر محکم کشید پاره شد خلاصه بطور کامل لختم کرد تو این فاصله بارها منو کتک زد شروع کرد به خوردنه سینه هام بهش التماس میکرم ولی گوش نمیداد یکدفعه اومد رو سینم نشست کیرشو بزور کرد تو دهنم منم حاضر نبودم کیرشو بخورم داشت حالم بهم میخورد که کیرشو گاز گرفتم که یکدفعه مثل وحشیا شروع کرد به کتک زدنم اینقدر منو زد که از دهنم خون اومد اون بی تفاوت گفت میخواستم از کون بکنمت اما حالا چنان کوستو پاره کنم که شبو روز به خودت فحش بدی با آب دهنش کیرشو خیس کرد و با یک فشار وحشیانه فرو کرد تو کوسم از شدت درد توانه جیغ کشیدن هم نداشتم چشام داشت از کاسه بیرون میزد درد تمامه وجودمو گرفته بود کیرشو بیرون آورد با دستمال هم کیرش هم کسم رو تمیز کرد بعد دوباره کیرشو فرو کرد چشام سیاهی میرفت فقط گریه میکردم اما اون بی تفاوت داشت کیرشو تو کسم عقب جلو میکرد بعد چند دقیقه آبش اومد ریخت رو سینم بعد پاشد با دستمال تنمو تمیز کرد توانه بلند شدن نداشتم تمامه تنم درد میکرد سینا لباسشو پوشید بعد اومد لباسه منو تنم کرد شروع کرد به عذرخواهی کردنو اینکه دوست دارم اما من دیگه چیزی نمیشنیدم منو جلوی خونمون پیاده کرد رفتم خونه مادر و پدرم با دیدن وضعیتم ترسیدنو همش می گفتن چی شده توانه حرف زدن نداشتم با گریه جریانو گفتم بعد بی هوش شدم یادم نمیاد چند روز بی هوش بودم اما وقتی به هوش اومدم مادرم گفت همون شب سینا تو فرودگاه که میخواست بره به دبی و از اونجا به سوئد دستگیر شد الانم ماه که حکم اعدامش اومده و منتظرم تا دادگاه تجدیده نظر حکم رو تایید کنه تا روحم آروم بگیره این داستانو گفتم تا شاید بعضی ها از سرنوشته من عبرت بگیرن حتما اشکالات نوشتاری زیادی داشت داستانم اما شما ببخشید من حتی توانه اینکه داستانمو از اول بخونم تا ایراداشو بگیرم ندارم امیدوارم هیچ کس به سرنوشته من دچار نشه که الان امیدی به زندگی ندارم نوشته
0 views
Date: July 18, 2018