سلام به بچه هاى گل شهوانى هم از گى گرفته تا لز تا استريت ها اين خاطره مربوط به دوران بچگيم و تا الان هم ادامه داره اسمم محمد مهديه من ي دوست داشتم به اسم محمد اين دوست ما از مهد كودك تا الان كه دبيرستانيم باهم بوديم حتى باهم ميرفتيم حمام ولى من از كلاس سوم رفتم براى اصفهان قبلشم اهواز بوديم بعد سه سال كه برگشتم اون رفتارش نسبت به من خيلى عوض شده بود انگار كه من براش يكى ديگه بودم و مدام بهم ميگفت تو مثل سابق نيستى چطور براتون بگم داداش بزرگتر من شوهر خواهر اين اقا ميشد و رابطمون نزديك تر شده بود ولى اون هى از من دور تر ميشد خلاصه جونم براتون بگه من تمام اسرار اين اقارو حفظ كردم ولى اون بى اهميتيش نسبت به من هر روز بيشتر ميشد يكى از چيز هايى كه من براش تو دلم نگه داشتم اين بود وقتى بچه بوده مامانو باباش باهم دعوا ميكنن و باباش اون و يكى از خواهراشو ميبره خونه پدرش اونجا هم عموى كوچيكش ميكنتش اقا فقط من اين رازو ميدونستم يا اينكه يروز ميره دنبال دوست خواهرش منم باهاش ميرم دختره خونه نبوده برادر دختره محمد ميبره تو اتاق ميگه مهدى بشينه آهنگ گوش بده منم از كنجكاوى زير درو ميبينم بله درست حدس زده بودم داشتن ميكردنش از خودشم پرسيدم همينو گفت اينا گذشت تا من از اصفهان برگشتم سال هفتم راهنمايى يبازى بود كه خيلى دنبالش گشته بوديم و بالاخره پيداش كرديم و شرط گذاشتيم هركى باخت سينه اون يكيو بگيره و فشار بده همين هى اون ميباخت من ميباختم تا اينكه من حشرى شدم و كيرشو ميگرفتم ديدم كم كم حشرى شده دست گذاشتم شلوارشو كشيدم پايين و به حالت 69 خوابيديم ساك ميزديم برا هم ديگه كه ابش با فشار اومد و بى حال شد و بلند شدو رفت چند وقت گذشت ديگه هرچى التماسش ميكردم نيومد پيشم گذشت تا سال هشتم رسيد و با دوتا دوست جديد اشنا شد اونارو به من ترجيح ميداد با اونا ميرفت كلاس من براش پاك شدم منم تصميم گرفتم و دوست جديد پيدا كردم يروز از سال نشستم هر ستاشون محمد و دوتا دوستاش مدرسه نيومدن و فرداش گفتن مريض بوديم يكيش گفت اهواز نبودم ولى منم زرنگى كردم و از خونوادهاشون پرسيدم گفتن اون روز اومده بودن مدرسه و خونه نبودن با بچه هايى كه تازه اشنا شده بود يكى از اون دوتا دوستاش كه ميثاق اسمش بودو اونقدر زديم تا گفت كه اون روز خونه خاله ميثاق خالى بوده و ميرن اونجا و همين ميثاقو ميكنن و از اون جا فهميدم اخوند بازياش ماله منه ولى با بقيه گى ميكنه منم ديگه باهاش حرف نزدم تا سال نهم بينمون دعوا شد تازه مديرمون عوض شده منم از پسر مدير جديد خيلى خوشم ميومد كون كيم كارداشيان اندام جنيفر و خلاصه بزور اونو تور كردم و كردمش و در مورد باباش پرسيدم گفت كه بچه بازه و چون مادرش مرده و اينم تك بچست اينو ميكرده منم به دوستام گفتم مدير بچه بازه تا به گوش محمد رسيد و اونم رفت به مدير ي حال داد و به مدير گفت كه من كونيم ي زنگ كه تو كلاس تنها بودم مدير من خواست كه برم دفترش دفتر مدير هم جداگونه بود من رفتم يدفعه ديدم كيرشو در اورد منم خيلى ترسيدم سريع از دفترش زدم بيرون و بعد محمد دم در وايساده بود گفت از كير بزرگ ميترسى منم رومو انداختم پايينو رفتم سال دهم اون از دوتا دوستش جدا شد و خيلى سعى كرد دوباره با من باشه ولى من پسش ميزدم تا تونست كير واسه خودش پيدا منه الانم هنوز دوست داره با من دوست بشه ولى من چون اولين كسى بودم كه فهميد اين گيه و واقعاً عاشق بودم و هنوزم هستم ولى اون آخوند بازى براى من در اورد ديگه طرفش نرفتم اينم بود خاطره اى از من سرتون درد نياورده باشم بدرود نوشته
0 views
Date: September 9, 2019