سلام خدمت همه دوستان شهوانی امیدوارم همیشه کیرتون سیخ و کصتون آبدار باشه من اسمم احسانه 19 سالمه برخلاف پسرایی ک میگن خوشتیپنو خوشگلن و این چیزا من حقیقتو میگم زیاد تعریف ندارم قدم ۱۷۴و وزنم ۸۳ از لحاظ مالیم خوب وضعمون چون بابام چندجا کار میکرد و توی کار ساختمون سازیم بود بگذریم من ترم اول دانشگاهم حدودا ۲ماه و نیم گذشته بود ک مخ یکی از همکلاسیامو ک اسمش مبینا بود زدم حرومزادگی از قیافش میبارید ولی من مخشو زدم حدودا ۳ هفته باهم بودیم و همه چی خوب بود دوستای دانشگامم گفتن شیرینی بده و من بردمشون رستان و ۱۵۰ تومن اونجا پیاده شدم بچه های شهریار میدونن رستان کجاس خلاصه تو این ۳ هفته ما چن بار کات کرده بودیم ولی بازم آشتی میکردیم دفعه آخر ک کات کردیم من جدی به همه گفتم ک دیگ سمتش نمیرم یکی از دوستام ب اسم علی بهم گفت کصخل ۱۵۰ تومن ب خاطرش پیاده شدی نمیخوای بکنیش این حرفش رفت تو مخ من دیدم راس میگه رفتم بازم باهاش آشتی کردم اینم بگم ک قبل من یکی از دوستای دیگم ب اسم رضا به مبینا پیشنهاد دوستی داده بود و انم قبول کرده بود من تازه فهمیدم ک رضاهم با مبیناس ینی هم من هم رضا جفتمون سرکار بودیم من رفتم ب رضا داستانو گفتم دیدم اونم عصبی شد و خواست باهاش کات کنه من جلوشو گرفتم گفتم ی نقشه ای دارم نقشمو بهش گفتم نقشه از این قرار بود ک من ی جوری مبینارو بکشونم باغمون و رضام بیاد و جفتمون بریم رو کار خلاصه حدودا ی هفته از این نقشه چینی من گذشته بود ک من ب مبینا گفتم ببین من تو این مدت تمام هزینه هاتو دادم تو نمیخوای واسم کاری کنی گفت چیکار کنم برات گفتم میای باغمون گفت ن و این کصشرا منم دیدم داره ادای تنگارو درمیاره تو دلم گفتم ننتو میگام بهش گفتم بخدا کاری نمیکنیم فقط در حد بغل بوس بازم گفت ن هی من اصرار میکردم تا خلاصه گفت میام ولی نیم ساعت بیشتر نمیمونم گفتم اصن تو بگو ۵ دیقه همین ک میای پیشم بسه برام ی کوچولو خندید من شنبه و یکشنبه و سه شنبه کلاس دارم تو دانشگاه یکشنبه یکی از کلاسامون از ساعت ۱ تموم میشه و اون یکی ساعت ۵ شروع میشه ینی ۴ ساعت خالی داریم قرار شد یکشنبه بیاد یکشنبه شد و کلاس اولمون ک تموم شد گفت من میرم خونه و ی جوری راه میفتم ب سمت باغتون ک ساعت ۴ اونجا باشم تا ۴ونیم و بعدشم بریم دانشگاه من ک دیدم تو نیم ساعت نمیشه کاری کرد گفتم الان بیا بریم باغ بعد تو برو خونتون و از اونورم بیا دانشگاه اونم قبول کرد ساعتای یک ونیم اینا بود ک رسیدیم باغ گفت گشنمه گفتم الان زنگ میزنم برامون غذا بیارن رفتم بیرون از ویلای باغمون زنگ زدم ب رضا ک الان وقتشه سه تا دونه پیتزا بگیر و بیار اونم گفت چشم رفتم تو مبینا کلش تو گوشیش بود ی نخ سیگار روشن کردم کشیدم و تموم ک شد گفتم الان وقتشه رفتم بغلش نشستم گفتم میای بغلم سرشو گذاشت رو شونم دستشو گرفتم و بوس کردم با اون یکی دستمم ک دور گردنش بود ی کم بازوشو مالیدم حدودا ۲۰ دیقه گذشته بود مبینا گفت پاشو بریم دیر میشه من گفتم بزار غذامونو بخوریم بعد بریم نشست حدودا ۵ دیقه بعد در باغو زدن من گفتم پیتزاهارو آوردن رفتن دم در با رضا دست دادم آوردمش تو باغ ی بار دیگ برنامرو بهش گفتم گفت حله داداش دم در ویلا وایسادیم جفتمون من گفتم مبینا ی لحظه میای بیرون اومد بیرون تا رضارو دید جا خورد رضا سلام داد اونم گفت سلام آقا رضا خوبین من گفتم آقا رضا جنده خانم تو تا ی ساعت پیش ب رضا میگفتی آقامون الان میگی آقا رضا سرشو انداخت پایین رضا منو نگاه کرد با سر بهش اشاره کردم ک وقتشه مبینارو هل داد تو من در ویلارو از بیرون قفل کردم و نشستم لبه استخر صدای مبینا میومد ک ب رضا میگفت چیکار میخوای بکنی رضا گفت وقت تقاصه خانومم مبینا هی قسم میداد رضارو ک توروخدا و فلان و بیثار میگفت پشیمون غلط کردم ولی فایده نداشت از صداشون فهمیدم ک مبینا لال شده چون چاره دیگه ای نداشت چن لحظه بعد صدای رضا میومد ک میگفت بخورش مبینا داشت گریه میکرد دلم براش سوخت ولی واسه خودم دلم بیشتر سوخت خلاصه بعد ۱۰ دیقه آه و اوه در ویلارو رضا زد درو باز کردم دیدم دستش خونیه ی لحظه قلبم وایساد گفتم چ گوهی خوردی رضاااا گفت نترس بابا مبینا پریود بود خیالم راحت شد رضا گفت برو تو اولش نمیخواستم بکنمش چون پریود بود و حالم ب هم میخورد ولی گفتم باید بکنمش رفتم تو و رضا درو بست دیدم مبینا با چشمای خیس داره لباساشو میپوشه رفتم جلوش بغلش کردم و پیشونیشو بوسیدم در گوشش گفتم درشون بیار و ی لبخند کیری زدم اون گفت ن توروخدا تو اینکارو نکن دیدم داره عصبیم میکنه ی داد زدم گفتم میگم درش بیار دوباره زد زیر گریه و نشست روزمین شلوارشو دراوردم ی تف زدم سر کیرم ندادم ساک بزنه چون بدم میومد خلاصه ی تف زدم کله کیرم و گذاشتم دو سوراخ کونش کردم تو دیدم بیناموس چ گشاده رفتم روکار و حدودا ۵دیقه بعد تو حالت کتابی بودیم ک آبم اومد رختم رو صورتش رفتم بیرون رضا گفت بریم دوتایی دو سوراخه بزنیم من تعجب کردم گفتم ینی چی گفت از عقب و جلو بکنیمش دیگ گفتم مگ تو از کجا کردی گفت از کص گفتم مگ پرده نداره گفت ب خاطر ژیمناستیک پردش پاره شده حالا دروغ یا راستشو نمیدونم حالم ب هم خورد گفتم ای کص ننت رضا مگ پریود نبودش کصکش گفت باشه مگ چیه واقعا حالم بد شده بود ولی چاره ای نبود گفتم بریم روکار فقط من از کص نمیکنما چندشم میشه رضا گفته حله من میکنم ی نخ سیگارو زدیم دیدیم مبینا اومد بیرون از ویلا اومد کفشاشو بپوشه ک رضا گفت برو تو کارت داریم فعلا یهویی مبینا گفت ولم کنید دیگ چی از جونم میخواید رضا گفت بروتو میفهمی مبینا گفت نمیرم میخوام برم خونمون ولم کنید گمشید من گفتم پررو بازیم درمیاری حرومزاده سیکتیر کن تو بینم کردیمش تو ویلا و دروبستیم و مث سگ هار افتادیم ب جونش لباساشو دراوردیم خوابوندیمش رو مبل رضا نشست رو صورتش کیرشو تا ته کرد تو دهنش و وحشیانه تلمبه میزد تو دهنش منم کیرمو ی کم تف زدم و کردم تو سوراخ کونش ی جوری تا دسته کردم توش ک ی جیغ خیلی بلند زد گوشمو گرفتم ی دونه محکم زدم رو پستوناش گفتم چته کصکش بعد ۵ دیقه رضا گفت احسان بشین رو مبل مبینارو بشون روپات نشستم رو مبل مبینا همکاری نمیکرد ب زور رضا نشوندش رو پام کیرمو کردم تو کونش رضا ی تف انداخت رو کصش یهویی دیدم مبینا گفت چیکار میخوای بکنی رضا گفت الان بهت میگم ی دونه محکم زد زیر گوش مبینا شرت مبینارو برداشت و باهاش کصشو تمیز کرد دوباره ی تف دیگ انداخت رو کصشو کیرشو آورد دم کص مبینا مبینا گفت ن توروخدا اینجوری ن رضا گفت گه نخور رضا ب من گفت احسان محکم بگیرش شکم مبینارو محکم گرفتم و رضا یهویی کیرشو تا دسته کرد تو کص مبینا دیدم نفس مبینا بند اومد ی دونه با مشت رفتم رو قفسه سینش دیدم پاهاش بدجور داره میلرزه نفس کشید و خودشو هی جمع میکرد و دستوپا میزد از بدن مبینام بگم براتون سینه ۷۰ و کص سفید ولی ی کم تیره بود قد ۱۶۵ تقریبا و وزنشم حدودا ۶۰ اینا چون ژیمناستیک میرفت کونشم ردیف بود خلاصه حدودا ی ۶ ۷ دیقه تلمبمونو زدیم و آبمون اومد پاشدیم لباسامونو پوشیدیم مبینا اصن نمیتونست راه بره صورتش قرمز شده بود و چشماشم باد کرده بود رفتیم بیرون از باغ در باغو بستم سوار ماشین رضا شدیم ولی مبینارو سوار نکردیم گفتیم سیکتیر کن خودت برو حدودا ساعت ۴ رسیدیم دانشگاه مبینا اون روزو نیومد منم بودم نمیرفتم دانشگا مث سگ گاییده بودیمش خلاصه ک شمام اگ دوس دخترتون ب فکر کندنه ننشو بگایید اون روز تو دانشگاه من رضا خیلی خندیدیم و حال کردیم از این کاری ک انجام داده بودیم مرسی از همتون ک وقت گذاشتید و داستانمو خوندید غمتون کم احسان نوشته
0 views
Date: March 1, 2019