شرتم را مثل پوست موز از پايم درآورد رفت سراغ كندوي عسل ميان پاهايم زبانش را به آن مي ماليد و من از ته دل فرياد مي زدم خوشم مياد بيشتر خوشم مياد كندويم زنبور مي خواست كشيدمش روي خودم و گفتم زنبوركت رو مي خوام بكنش توي كندوي عسلم كه ديگه تحمل ندارم اين اولين باري بود كه توي تختخواب به هم مي پيوستيم و البته بهترين بود بعد از دو ماه رابطه با فرزاد كم كم رفتارهاي عجيبش بروز كرد هميشه اصرار داشت كه از خاطراتم جنسي ام با كساني كه قبل از او باهاشان رابطه داشتم را تعريف كنم و دليلش اين بود كه مي خواست مرا بيشتر بشناسد از لباسم گرفته و حرف هايي كه با آن ها زده بودم تا لحظه ي انزال را تك تك برايش شرح مي دادم و حسابي تحريك مي شد يك حس مبهم بهم مي گفت كه او ميل دارد بهش خيانت كنم اما حسم كمي عقب مانده بود او ميل داشت كه جلوي خودش بهش خيانت كنم و با كس ديگري بخوابم فرزاد ازم خواست كه با يكي از دوستانش روي هم بريزم طوري كه انگار او خبر ندارد توي يك هفته با مهدي صميمي شدم و مرا به خانه اش دعوت كرد اما از آنجايي كه فرزاد نقشه ديگري كشيده بود ازش خواستم به خانه مجردي فرزاد برويم آن هم وقتي كه فرزاد آنجا نيست آن روز همه چيز را آماده كرديم فرزاد توي كمد خودش را پنهان كرد و ازم خواست از همان اول كار مهدي را توي آن اتاق بكشانم كه فرزاد همه چيز را از سوراخ كمد ببيند مهدي با يك شاخه گل آمد دم در مرا توي بغلش گرفت و دستانش را به كونم ماليد و لبهايم را خورد بهش گفتم كه فرزاد امروز به اينجا نمي آيد و خيالش راحت باشد روي كاناپه نشستيم و دستش را دور گردنم حلقه كرد و يادم افتاد كه فرزاد در حال لحظه شماري كردن است ازش خواستم تا توي اتاق خواب برويم توي اتاق دست برد و بلوزم را از تنم در آورد و با ديدن سوتين قرمز حسابي تحريك شد فرزاد هم آنطور كه خودش تعريف كرده بود حسابي شق كرده بود و با ديدن من در حال سكس با كس ديگر حسابي شهوتي شده بود سوتينم را درآورد و دست برد براي شلوارم كه من كمي ناز آمدم و گفتم دوست ندارم شلوارم را از پايم در آورد مرا روي تخت انداخت و افتاد رويم و لبهايش توي لبهايم قفل شد و شروع كرد به مكيدن آن ها رفت سراغ گردنم و خوردن آن و من هم آه كشيدنم بلند شد و حسابي داغ كرده بودم سينه هايم را توي دستانش گرفته بود و مثل چانه ي خمير ورز مي داد و شروع كرد مثل بچه ها به خوردن پستان هايم نوك شان را توي دهنش گرفته بود و مي مكيد و گاهي يك گاز كوچولو مي گرفت و وقتي حس كرد حسابي حشري شده ام دوباره رفت سراغ دكمه ي شلوارم كه از پايم درش بياورد خوشم مي آ مد نازم را بكشد باز هم جلويش را گرفتم و گفتم لطفا نه دوست ندارم كارمون به اونجا بكشه او هم قربان صدقه ام مي رفت و به نظرش داشت مخم را مي زد و گفت قول مي دهم فقط شلوارت را درآوردم و از روي شرت باهام حال كند خودش هم كامل لخت شد و كنارم خوابيد كيرش را گذاشت لاي پستان هام و با دستانش محكم آن ها را فشار مي داد و من هم خوشم مي آمد كيرش حسابي داغ شده بود و راحت لاي پستان هام حركت مي كرد انگار كه از اول براي آن ساخته شده اند بعد دوباره كنارم خوابيد و از روي شرت به كسم دست مي كشيد آرام دستش را داخل شرتم كرد و من هم مقاومتي نكردم شروع كرد به ماليدن كسم كمي كه دستش خيس شد آن را از شرتم بيرون آورد و شرتم را آرام پايين كشيد افتاد رويم و كيرش را به كسم مي ماليد و من هم هم اسمش را صدا مي كردم دستانم را روي باسنش گذاشتم و به سمت كسم فشارش مي دادم و متوجه شد كه كيرش را مي خواهم اما كاري نمي كرد و من خودم كيرش را گرفتم و روي لبهاي كسم گذاشتم با يك فشار كوچك كيرش را توي كسم جا داد و شروع كرد به بالا و پايين كردن و تختخواب صدايش درآمد بعد از اينكه از كس خوب مرا كرد ازم خواست تا كيرش را بخورم به پشت خوابيد و كيرش را توي دستم گرفتم كمي با زبانم ليسش زدم و خودش موهايم را گرفت و به سمت كيرش فشار داد جوري كه تمام كيرش توي دهنم رفت شروع كردم به ساك زدن و گفت كه اين كار را متوقف كنم چون در حال انزال است اما من مي خواستم كه آبش را بخورم كيرش را از توي دهانم بيرون كشيد و گفت كه مي خواهد مرا از كون بكند و من هم مخالفت كردم و گفتم كه دردآور است اما او راضي نشد و يكي خواباند توي گوشم و بدجور غرورم را شكست و چندتا فحش بهش دادم اما گوشش بدهكار اين حرف ها نبود و مي خواست از پشت مرا بكند كه فرزاد از كمد بيرون آمد و شروع به فيلم بازي كردن كرد و اينكه من بهش خيانت كرده ام و مهدي هم به دوستي شان پشت كرده است مهدي شرمنده شد و بدون اينكه به مرادش برسد سرش را پايين انداخت و بيرون رفت و من خوشحال بودم كه فرزاد غيرت نشان داده است و از اين احوال مريض بيرون آمده بعد از آن هيچ وقت چنين درخواستي ازم نكرد و ازم نخواست خاطره اي برايش تعريف كنم من و فرزاد دوباره با هم تنها بوديم و او عاشقانه مرا در آغوش گرفت مي خواستم وزنش را روي خودم احساس كنم بدجور دلم براي سنگيني بدن تنگ شده بود از آن مهمتر لاي پاهايم بود كه براي آن تنگتر شده بود و كسم مي خواست كه آلتش را درون خود جاي بدهد كه از تنگي اين روزها به تنگ آمده بود از اين حس كه در تختخواب برايش يك بستني بودم كه ليسم ميزد و مرا مي خورد خوشم مي آمد نوك زبانش را مي خواستم آرامش لبهايش را سرانگشتان ماهرش را كه خوب مي دانست چطور با نوك سينه هايم و چوچوله ام بازي كند سرانگشتان جادويي كه با آنان معجزه مي كرد مرا به سرزمين بي حسي مي برد به سرزمين هزار حس جايي كه نه چيزي مي بيني نه مي شنوي و تمام وجودت به يك حس تبديل مي شود من جادوگرم را مي خواستم من كشاورزم را مي خواستم تا آلت آرامشبخش خود را ميان پاهايم بكارد مرا آب بدهد شيره اش را درونم بريزد نوشته آری
0 views
Date: August 21, 2018