شبه تاریکی جلوی چشم سیامک یکدفعه پیدا و زیر سایه درخت پشت نیمکت ناپدید شد حال پسرک گرفته تر از اونی بود که به این چیزا توجه کنه دباره گوشی مبایل رو از جیبش دراورد و در حالی که با یک دست بالای گوشی رو نگه داشته بود با دست دیگر وارد صندوق ورودی پیامکهاش شد اسم مخاطب انتخابش کرد و باز به آخرین پیام خیره شد فقط سه کلمه و همین سه کلمه کافی بود که زندگی سیامک تغییر بزرگی رو حس کنه دیگه نمیخوام ببینمت با انگشت اشاره یکبار دیگه با نومیدی روی اسم مخاطب به سمت راست کشید تا شاید تماسی برقرار بشه دوباره صدا اومد گوشی مخاطب مورد نظر شما خاموش است تماس شما از طریق پیامک در حالی که دباره دو دستش رو بین زانوهاش برد و به زمین خیره شده بود دباره به فکر فرو رفت در همین حال ناگهان مردی سوییشرت پوش با قیافه ژولیده کنار سیامک روی نیمکت پارک نشست و اروم زیر لبی گفت داش جنس منس هر چی بخوای ردیفه سیامک یک نگاه معنادار به مرد ژولیده انداخت و بدون جواب دباره به پایین خیره شد مرد مواد فروش دباره شروع به بلغور کلمات کرد داش اگه اهل مواد نیسی ویسکی وودکا ابجو مارتینی ادامه صحبت های بی رمق مرد ژولیده با صدای جدی و پرخاشگر سیامک قطع شد هیچی نمیخوام یک نگاه چشم در چشم با عصبانیت سیامک چانه اش را بالا گرفته بود و به چشمای بیحال مرد مواد فروش خیره شد بدون پلک زدن بیست ثانیه ای گذشت و مرد مواد فروش چند باری پلک زد اما چشم سیامک هنوز باز و عصبانی به او خیره بود انگار انتهای این بازی هر کسی پلک بزنه بازنده محسوب میشه و باید راهشو بگیره و بره مرد مواد فروش در حالی که از سرما میلرزید سعی کرد باز حرفهای ابلهانه خود رو تکرار کنه و مزاحمتشو ادامه بده ناگهان چشمش به مامور توی پارک افتاد که از دور میامد خیلی نرمال و اروم بلند شد و براهش ادامه داد و محو شد سیامک به گوشی مبایل نگاهی کرد ساعت 12 30 شب و از جاش بلند شد و به سمت ماشین حرکت کرد مچ بند مشکی سیامک با لباس قهوه ای تیره موهای مشکی و قد بلند و اندام باریک همه و همه تصویر یک جوان ساده و سنگین رو نشون میداد که اخم به ابرو داشت سیامک هرگز سیگار نکشیده بود و تو عمرش از ادمای سیگاری هم متنفر بود ولی برای اولین بار حس کرد لارمه بخشی از تنهاییشو با سیگار تقسیم کنه جلوی یک دکه شبانه روزی کوچک ترمز زد و پیاده شد خیلی سرد و بی توجه به مرد فروشنده بدون سلام پرسید سیگار داری بله چه سیگاری میخوای جوون نمیدونم چه سیگارایی داری مارلبرو بهمن کنت ونستون اسی اسمها اینقدر زیاد بود که پسرک سر در گم شد و پرسید کدومش بهتره پیرمرد فروشنده نگاهی به چهره اخمو سیامک انداخت و لبخنری دوستانه زد و گفت جوون اگه از من بپرسی که هیچکدومش خوب نیست خونگرمی پیرمرد با نگاه شفاف و تاثیر گذارش سیامک رو وادار کرد که به چشم پیرمرد با توجه بیشتری نگاه کنه مثل آبی که روی اتش بریزن سیامک یکباره احساس خوبی پیدا کرد یک حس خوب دوستانه لبخندی زد و با شوخی گفت حاجی تو خبر از دل ما نداری یکیشو بده فرقی نداره واسم فقط دودش بد نباشه پیرمرد با یک لبخند اروم از زیر دخل یه پاکت اسی بلو لایت جلو پسرک گذاشت و گفت بیا من که هر چی بگم حریف شما جوونا نمیشم سیامک به نشانه تشکر لبخندی زد و سیگار رو اتیش زد و به ماشینش برگشت تماشای کورسوی نورهای لابلای هم با ترکیب رنگهای مختلف که شبیه یک نقاشی هنرمندانه و با مفهوم شده بود در حال کشیدن سیگار حس جدیدی برای سیامک رقم میزد زمزمه اروم ضبط ماشین باعث شد دستش بره سمت ضبط و صدا رو زیاد تر کنه شروع کرد به پوک زدن سریعتر سیگار این اهنگ خاطره خوبی براش تداعی میکرد اما در یک زمان بد گاهی هیچ چیز دردآور تر از تداعی یک خاطره خوب در یک زمان نادرست نیست صدای شادمهر بود که میخوند وقتی بهم زل میزنی دیگه نفس نمیکشم اونقدر آرومم پیش تو میترسم از آرامشم ثانیه ها کنار تو به مردن عادت میکنن حتی به راه رفتنه ما همه حسادت میکنن پسرک رفت به حال و هوای خاطرات شیرینش کنار رویا رویا یبار دیگه بهم بگو سیامک بهم بگو هیچوقت تنهام نمیزاری هیچوقت تنهات نمیرارم نفسم هیچوقت آروم سر رویا رو رو با اون موهای لخت بور رو قلبش فشار داد صداشو گوش کن بخاطر تو میتپه صداشو دوس دارم خیلی صداش قشنگه خیلییییی تا وقتی تو کنارم باشی صداش قشنگ و منظمه خیلیییی دوست دارم عشقممممم سیامک در حالی که اروم موهای رویا رو نوازش میکرد یه بوسه نرم و شیرین به موهای لختش زد و به نوازش موهای رویا ادامه داد اینقدر حس خوبی بود که هیچکدوم نمیخواستن تموم بشه صدای جلز ولز قطره اشک سیامک که روی اتش سیگار تو دستش افتاد یکدفعه باعث شد به خودش بیاد با پشت دست اشکاشو پاک کرد و خودشو جمع و جور کرد ماشین زیر نور ماه کمی پایینتر از خانهرویا ایستاده بود و تداعی خاطرات شیرین دوستی با رویا سوهان روح پسرک شده بود انگشت اشاره رو روی شصت فنر کرد و فیلتر سیگار رو به بیرون پرتاب کرد دو روز ه که رویا نه جواب تلفن رو میده و نه از خونه بیرون میاد برقی اشک روی چشمای سیاه رنگ سیامک معصومیت چهره پسرک رو دوچندان میکرد باز اون سوالای لعنتی سراغش اومدن چطور شد که یکدفعه همه چیز خراب شد کجای کارمون اشتباه بوده رویا درباره من چه فکری میکنه من هرگز هنوزم دوسش دارم اصلا چجوری میتونم بدون رویا زندگی کنم نکنه سوء تفاهمی پیش اومده باشه چرا داره این رفتارا رو با من میکنه چرا ادامه دارد نوشته یک اردیبهشتی بنام
0 views
Date: March 10, 2021