سلام ميخوام يه داستان كه نه واقعيت را واستون بنويسم فقط اسمها را تغيير ميدم من علي هستم و ۳۰ سالمه و متاهل هستم اين جريان از حدود ۴ ماه قبل شروع شد. برادر زنم بعد از ما با يه دختر خوشگل و جيگر عقد كردن و دو سال قبل از ما عروسي گرفتن. زنش خيلي ناز و خوشگله كه از همون بار اول كه تو مراسم خواستگاري ديدمش ازش خوشم اومد. راستي من و زنم دخترعمه پسر دايي هستيم يكي دوسال گذشت و من هميشه دنبال فرصتي ميگشتم كه بهش بفهمونم ازش خوشم مياد و …. اسمش سحر بود تا اينكه يه روز يه اس جوك دوپهلو واسم فرستاد و من هم ديدم شرايط داره مهيا ميشه و شروع كردم به ارسال اس هاي خفن از همين طريق بهش فهموندم كه جريان از چه قراره تا اينكه يه روز رفته بوديم خونه پدرزنم كه اونا هم اومدن(البته از قبل باهاش هماهنگ كرده بودم) كه بعد از سلام و احوال پرسي رفت كه لباسشو عوض كنه وقتي اومد پيش ما يه چشمك بهم زد و بهم فهموند كه به لباسهاش بيشتر توجه كنم خوب كه دقت كردم متوجه شده زير اون شلوار تنگ و چسبونش شورت نپوشيده و كس تپلش را ميشد كامل رصد كرد ضمن اينكه يه پيرهت سفيد نازك آستين بلند با توري لبه آستين پوشيده بود كه ميشد سينههاي خوش فرمش و سوتين صورتي كمرنگشو تشخيص داد. خلاصه اون شب از زور شق درد داشتم ميمردم. وقتي رفتيم خونه يه سكس حسابي با زنم داشتيم. شنبه هفته آيندش صبح بود ديدم گوشي داره زنگ ميخوره آخ جون جيگر طلاي خودمه خودش بود….. بهم گفت كه رضا(پسرشونو) را برده خونه باباش و برگشته خونه ضمنا برادر خانم ما تو يه شركت خصوصي كار ميكنه كه واسه ناهار هيچوقت خونه نمياد. خلاصه خونه را خالي كرده بود و گفت كه بيا اينجا راحت باهم صحبت كنيم و ناهار را باهم بخوريم منم زنگ زدم خونه و به بهانه اينكه با مهموناي صاحب كارم بيرون غذا ميخوريم عيال را پيچوندم تو مسير دو نخ سيگار كشيدم آخه يه كم عصبي بودم رسيدم در خونه و زنگ زدم كه بي سوال و جواب در باز شد. رفتم تو ديدم سحر جون يه شلوارك و يه تاپ صورتي پوشيده و منتظر منه نشستيم به صحبت و … و جاتون خالي ناهار ماكاروني بود خورديم و من رو كاناپه دراز كشيدم بعد از ۵ دقيقه سحر جون اومد كنارم نشست و چسبيد به من كم كم رفتم تو فاز نوازش و دستي به سر و گردنش كشيدم كه متوجه شدم عكسالعملي نشون نميده يه كم تو چشام خيره شد و ناگهاني دستشو گذاشت رو كيرم كه يه خورده نيم خيز شده بود و شروع كرد به مالش كم كم بهش نزديكتر شدم . شروع كردم به لب گرفتن كه ديدم خودشو كنار كشيد خواستم بگم پس چي شد كه با اشاره دست گفت چيزي نگو پاشدم رو كاناپه نشستم و سحر اومد بين دوتا پاهام نشست و كمبربند و دكمه شلوارمو باز كرد و كيرمو كه حالا ديگه تمام قد اسيتاده بود و قدرت نمايي ميكرد گرفت تو دستش و يه كم تف انداخت تو دستش و شروع كرد به مالش منم بيكار نبودم و سينههاشو ميمالوندم اما هركاري كردم اجازه نداد تاپ و شلواركشو از تنش در بيارم و گفت فعلا نه شايد بعدا منم اصرار نكردم بعد از كمي مالش كيرم يه نگاه تو چشام كرد كه متوجه شدم اصلا تحريك نشده و كاملا عادي داره منو نگاه ميكنه با خودم گفتم شايد ديشب با شوهرش برنامه داشته و الان حسشو نداره واسه همين اصلا نخواستم اصرار كنم تو همين حين گفت ميخواي واست بخورم با سر اشاره كردم كه آره….. واي چه حالي شدم يكدفعه كيرم داغ شد. چه حرارتي داشت. خيلي استاد بود. كيرمو تا ته ميكرد تو دهنش و چنان مكشي رو كيرم ميزد كه تمام رگهاش متورم شده بود. حدود يك ربع واسم ساك ميزد و با دست لطيفش كيرمو نوازش ميكرد واقعا عالي بود نميدونم چطوري بايد اون لحظه را توصيف كنم ديگه نزديك بود آبم بياد متوجه شد و منو از رو كاناپه بلند كرد و جلوم زانو زد لباسش را به خاطر اينكه يقه گشادي داشت با سوتينش كشيد پائين و گفت آبنو بريز رو سينههام اون لحظه تازه تونستم سينههاشو ببينم يه كم افتاده بودن شايد به همين خاطر ميترسيد كه از سينههاش خوشم نياد اما انصافا قشنگ و لطيف و ناز بودن هر كدوم اندازه يه ليمو كه راحت تو يه دست جا ميشدن بعد از اينكه لباسشو داد پائين كيرمو گرفت چند بار ديگه واسم ساك زدو يه آب دهن مشتي انداخت رو كيرم و با دست گرم و نرمش افتاد به جونش يكي دو دقيقه بيشتر طول نكشيد كه آبم با فشار تمام پاشيد از زير چونش تا نافش را نقاشي كرد من افتادم رو كناپه و اون رفت دستمال كاغذي آورد و خودشو تميز كرد و اومد پيش من نشست بهش گفتم من كه كارمو كردم تو اين وسط چيزي گيرت نيومد گفت اشكال نداره دفعه بعد تلافيشو سرت در ميارم سات نزديكاي 4 عصر بود و هر لحظه امكان داشت آقا سر برسه قرار گذاشتيم كه فرصت جور شد بهم خبر بده تا برم پيشش يه لب ناز ازش گرفتم و از خونه زدم بيرون و يه سيگار چاق كردم سوار ماشين شدم و حركت كردم….. منتظر ادامه داستان باشيد
0 views
Date: July 8, 2018