ذهن آلوده

0 views
0%

سلام خدمت دوستان این سایت داستان بر می گرده به سه سال پیش که من مشکل بیکاری و خانوادگی و مالی در این بین خدا خواست مشکلات حل شد و زندگی بر وفق مراد شد اما اون مشکلات و اعصاب خوردی و رفتارها من وکج خلق بودن کار دستم داد در یک ماجرایی دزد پلیس بازی و زجر آور فهمیدم زنم بهم خیانت کرده توسط یکی از کسانی که خیلی بامن صمیمی بود به هر حال با قول ازدواج دادن به زنم و طلاق گرفتن از من سه بار با زنم رابطه داشته بود که بار سوم من با ضبط صدا واقعاً گرفتن از زنم همه چی تمام کردم ولی بخاطر آبروی خودم ماجرا خفه کردم و با اون دوستم کات کردم مدتی گذشت زندگی به روال عادی برگشت همه چی خوب بود تا یه شب که مست بودم و در حال نوازش دادن عیال بهش گفتم از دادنت برام تعریف کن تا یکساعت خایه مالی کردم روش خوابیده بودم ورداشتم تلمبه های آرامی می زدم که راضی شد بگه که و تخت بوده براش ساک زده و اون از پشت گذاشته تو کسش شهوتم چند برابر شد و ابم که همیشه طولانی می اومد ظرف چند ثانیه اومد بعد از چند دقیقه از خودم بدم اومد ولی این حرکت دیگه عادت شد برام و از دفعه به بهانه های جورواجور ازش می خواستم تا اینکه یکسال و اندی گذشت زندگی همونجوری داشت آرام می گذشت که که دوباره دوستم و دیدم با یه دختر یه جوری توی خیابان وایسا دم که اجبارا چش تو چش بشیم رسید از کنار من رد شد و یه سلام آرامی گفت و من ناخودآگاه گرم جواب دادم برگشت دست داد روبوسی کردیم دوستش معرفی کرد که یه زن بیوه بود که 21سال بیشتر نداشت اونا رفتن و من فکر شیطانی در ذهن کثیفم جرقه زدشب یه برنامه سکس گذاشتم دور همون آش و همون کاسه ولی وسط کردن به آرامی در گوش زنم گفتم می خوام دادنت رو به دوستم ببینم اعصبانی شد ولی ارومشکردم ولی هیچی بهش نگفتم یه روز آخر هفته زنگ زدم به دوستم و دوست دخترش دعوتش کردم بساط مشروب هم چیدم اومدن و زنگ زدن زنم گفت مهمون داریم گفتم اره فلانیه با زنشه خانومم تعجب کرد وبا اومد عکس العمل نشون بده اونا تو اتاق بودن دست دادیم شروع کردیم به صح بت کردن ولی استرس عجیبی داشتم مشروب آوردم وسط تا این حس کمتر شه نشستیم به خوردن واز قدیمی ورفاقت ها و خیلی چیزها مشروب زیاد بود هر چی زنها می خواستن بکشند کنار من نمی زاشتم تا نخورده بودن پیک بعدی ریخته بودم دیگه از گرما لباسها رو درآورده بودن و تاپ و شلوارک نشسته بودن نیم نگاهی زیر چشمی به زید رفیقم داشتم اونم فهمیده بود و اشوه بازی خاصی در می آورد زنم رفت سمت آشپزخانه که میوه بیاره تلو تلو کنار داشت می رفت رفتم از پشت انگشت کردم و گفتم امشب می خوام ببینم توشه برگشتیم زید رفیق م رفت سمت اتاق خواب چیزی برداره با اشاره به زنم رفتم دنبالش در بست من باز کردم دیدم داره لباس عوض می کنم به یه چش بهم زدن سینه های تو دستم بود گفت الان میاد میبینه هم زنت هم رفیقت گفتم نترس اونا مشغولن تا بیاد بفهمم چی بی چیه تا ته تو کسش جا کردم بعد ازیه رب تلمبه زدن آب تو کسش خالی کردم البته خودش گفت قرص می خوره رو تخت دراز کشیده بود ولی حال من عجیب بود در اتاق باز کردم و اروم از لای در شروع کردم با کیرمو ور رفتن زنم لخت رو کیرش نشسته بود و بالا پایین می رفت حس ارضایی بی انتهایی داشتم که زنم از پشت خوابید واین از پشت فرو کرد وشروع به تلمبه زدن نزدیک تر رفتم و صدایی نفس نفس زدن جفتشان حس کردم اونا فهمید ن ولی برنگشتن و ادامه دادن من رفتم تو اتاق با دختره خوابیدم ورفیقم بازنم فردا صبح همه چی عادی بود وقتی رفتن اینم پرسیدم همه چیز واسه اون تعریف کرده بود تا صبح سه بار بهش داده بود الان دوساله خیلی عادی داریم زندگی می کنیم و ماهی یه بار این داستانو داریم نوشته

Date: March 24, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *