باسلام وعرض تبریک عیدغدیر امیدوارم که همه خوش باشیدواززندگی لذت ببرید این داستان آخرین داستان من هست بخاطراینکه دیگه نمیخام خاطرات گذشته برام زنده بشه واین داستان روبرای رهایی ازفکروخیال وشایدنظرشمامینویسم الان 34سالمه و3ساله ازهمسرم جداشدم و درزمان زندگی مشترکم یک خواهرزن داشتم سمیه که خیلی خوشگل وخوش اندام بودو ولی هیچوقت بهش نگاه بدنمیکردم بااینکه ته دلم دوست داشتم باهاش ارتباط داشته باشم 2سال ازاین ماجراگذشت تا اینکه سمیه ازشوهرش جداشد وازاون موقع رفت وآمدهای ما من وهمسرم به خونه سمیه بیشترشد بخاطر همدلی وهمدردی و نهایتا تصمیم گرفته شدکه سمیه به خونه پدریش برگرده و زندگی جدید روشروع کنه من همیشه میرفتم خونه پدرخانمم و بهش سرمیزدم وباهاش همدردی میکردم وخداوکیلی دوست نداشتم دیگه بکنمش ودلم به حالش میسوخت و بعدازگذشت دوماه رابطه من باسمیه به شکلی شده بودکه اگه یک روز نمیدیدمش دلم میگرفت وهمه خانوداه به این شرایط عادت کرده بودیم وسمیه شبها میومدخونه ما ویامامیرفتیم خونه اونها وبرعکس و قاطی یه شب آخرشب بودسمیه تنهااومده بودخونه ما وخانمم بعدازپذیرایی خوابید بود ومن نشسته بودم وباسمیه ورق بازی میکردم وباهاش صحبت میکردم که یه دفعه بهم گفت یه چیزی میخام بهت بگم ولی روم نمیشه وچندوقته که باخودم درگیرم و منم درعین سادگی بهش گفتم ببین سمیه جان من تورواندازه خواهرت دوست دارم بخاطراینکه ازوجودهم هستید و صحبتم روقطع کردوگفت حاضری هرکاری که برای خواهرم انجام میدی برای من انجام بدی گفتم درخدمتت هستم هرچیزی که میخای بگو تعارف نکن بالکنت بهم گفت که توبه من به چشم بدنگاه میکنی جاخوردم وگفتم بگو چی میگی من نمیفهمم زدزیرگریه وتوگریه هاش بهم گفت خیلی دوست دارم وخودشوانداخت توبغلم من مونده بودم چیکارکنم اصلا نفهمیدم چی میگه ومنظورش چیه ولی وقتی این صحنه رودیدم بی اختیارگریه ام گرفت ومحکم بغلش کردم بهش گفتم که منم دوسش دارم و سریع خودم رورسوندم اتاق خواب وکنارهمسرم درازکشیدم وتاصبح فکرمیکردم که منظورش چی بود آیاازمن حرکتی سرزده که باعث رنجش اون شده و اول صبح تویه کاغذبه سمیه نوشتم که من همسرم رومیبرم خونه مادرخودم وبرمیگردم خونه شماهم بیاتاباهم صحبت کنیم رفتم وبرگشتم وموقعی که درهال روبازکردم دیدم سمیه روی مبل نشسته ویه لباس سکسی وآرایش غلیظی کرده جاخوردم وبهش گفتم چطوری اومدی داخل خندیدوبهم گفت صبح به خواهرم گفتم که کلیدروبده به من تادرنبودشماخونه رومرتب کنم رفتم روبروش نشستم وبهش گفتم من متوجه حرکت دیشب شمانشدم ونمیدونم چی شده خندیدوبهم گفت ببین اقامحمدمن بهت اطمینان کامل دارم که مردی هستی که هیچوقت نامردی نمیکنی ولی اون اوایل خیلی منودیدمیزدی ولی ازوقتی که ازهمسرم جداشدم دیگه منودیدنمیزنی ومن تمام حس خودم روبهش گفتم که آره اوایل بهت نظرداشتم ولی حالا نه ونمیخام سوءاستفاده بشه پاشدودستم روگرفت وبردسمت اتاق خواب ووقتی داخل اتاق خواب شدیم باکمال پررویی منو کشیدبغلش وگفت که حالامن ازت میخام که باهام سکس داشته باشی وسوءاستفاده نیست دلم لرزید ومونده بودم چیکارکنم ازیه طرف حرمت خانمم واتاق خواب وازطرفی اتش شهوت وازطرف دیگه سمیه روکه نمیدونستم چیکارش کنم بعدازچنددقیقه بردمش توهال وبراش تشک انداختم وبهش توضیح دادم که تواتاق خواب نمیشه و روی تشک درازکشیدیم وباولع خاصی میبوسیدمش ونگاهش میکردم وباخودم گفتم که به آرزوت رسیدی تاب ودامنش رودراوردم ووقتی دیدم سوتین وشرت خانمم تنشه تعجب کردم وگفتم چرا بهم گفت من اینوبرای خواهرم خریده بودم ودوست داشتم باسلیقه خودم زیرت باشه ولی حالانوبت خودمه که سلیقه ام روبپوشم وزیرت بخوابم دیگه مهلتش ندادم وتاجایی که میتونستم زیر بوسه ونازوفشارقرارش دادم دیگه تصمیم گرفته بودم که بکنمش پاشد ولباسهای منو مثل وحشی هادرآورد وباسرعت کیرم روگذاشت تودهنش آخ که الان یاداون صحنه میفتم کیرم راست میشه درحدانفجار باولع تموم کیروخایه منو لیس میزدوقربون صدقه من میشد ومنم مدل69روشروع کردم وباولع خاص کوس خوشگل وتپلش رومیخوردم ومقایسه میکردم باهمسرم وبه سمیه میگفتم که ازخواهرش تنگ تره بعدازچنددقیقه کوس خوری برگردوندمش وپاهاشوبازکردم وکیرم روگذاشتم روی کوسش وباهاش بازی میکردم الحق که ازخواهرش هم خوش تیپ تربودوهم مست تردیگه حرمت هاشکسته شده بود و فقط شهوت بود که میون ما بود یه خورده فشاردادم که دیدم داره ناله میکنه ومیگه یواش خیلی کلفته باهام مداراکن بعدازچندبارعقب جلو فشاردادم داخل وصدای دوتاییمون رفته بودهوا اون به خاطردردش ولی من بخاطرتنگی کوسش که داشت دیوانه ام میکرد شروع کردم به تلمبه زدن وازروز اول که اومده بودم خواستگاری خواهرش وحس خودم وجزییات روبراش تعریف میکردم وقربون صدقه اش میرفتم وتواوج بودم وسمیه هم باصورت قرمز که نشونه مستی وکمی درد بود داشت هال میکردواونم داشت اقرارمیکردکه نسبت به من حس داشته ودوست داشته که باهام رابطه داشته باشه سینه هاشوگرفتم تودهنم وتاجایی که میتونستم محکم میکوبیدم که باصدای دادولرزش سمیه به خودم اومدم ووقتی داشت ارضاءمیشدکیرم دل زدن کوسش رومتوجه میشدوخیلی بهم حال دادومنوحشری ترکرده بود میخاستم شروع کنم به تلمبه که سمیه نذاشت وبهم گفت ازروش بلندشم وقتی پاشدم دیگه سمیه نمیتونست تکون بخوره وفقط کمرش روگرفته بودو داشت ناله میکردترسیدم نکنه کاریش شده بهش نزدیک شدم وبهش گفتم چی شده گفت که کیرم خیلی کلفت بوده ووزنم روش بوده به همین خاطرکمرش وکوسش دردمیکنه براش آب قندآوردم وخیلی عصبی بودم که ارضانشده بودم ونصفه کاره پاشدم 10الی15دقیقه گذشت که سمیه دستم روگرفت وبردم سمت حموم وقتی داخل حموم شدیم دیگه بهش فرصت ندادم وزیرشیرآب شرو ع کردم بهش وررفتن ومیخاستم بذارم توکوسش که مانع شد وبهم گفت نه دیگه طاقت نداره که بره داخل ونشست جلومم وداشت برام ساک میزدومنم لذت میبردم باورکن تاحالا کسی برام اینجوری ساک نزده بود خیلی حرفه ای میخورد ونگاهم میکردولبخندمیزدبادیدن این حرکات ناگهان شهوتم باتمام وجود ازم خارج شد وازصدای دادوفریادم سمیه فهمیده بود که دارم میشم واونم کیرم رومحکم ترمیخورد آبم اومدویه مقدارتودهن سمیه ریخت وباقیش روصورت وسینه هاش ودرآخرآب داخل دهان سمیه روی سینه هاش دیگه نمیتونستم حرکت کنم وبی رمق شده بودم ازحموم اومدیم بیرون ومن سریع رفتم بیرون وبهش گفتم شب میام واون خونه روطبیعی کنه شب رفتم خونه مادرم شام خوردیم وباهمسرم اومدیم خونه که بازهم سمیه اونجابود ولی این بارباظاهرولباس همیشگی رابطه من وخواهرزنم شروع شدوتاجایی پیش رفت که دیگه نمیتونستم باهمسرم کناربیام وهمیشه مقایسه میکردم وازطرفی هم باسمیه خیلی راحت بودم وعاشقش شده بودم واول احتیاجات اون بود وبعداحتیاجات همسرم الان هم ازهمسرم جداشدم وباخواهرزنم قطع رابطه کردم بخاطراینکه ازخودم خانمم خواهرزنم بدم میادومیخام یه زندگی جدیدروشروع کنم ایام به کام نوشته
0 views
Date: August 15, 2018