رخت شور ۱

0 views
0%

جو اتوماتیک وار ساعت شش صبح از خواب پاشد بدون هیچ ساعت کوکی زندگی در دریا این مزیت رو براش داشت که مثل نظامیها وقت شناس موقر کار درست بار بیاد بلند شد یک قهوه دم کرد میخاییل رو دید که دهنش باز و دستهاش رو تو هوا داره تکون میده و کلمات نامفهومی بیان میکنه عادت کرده بود به کابوسهای میخاییل و سروصدای وقت بیوقت کابوسهاش همیشه براش جالب بود دیدن میخاییل تو این وضع اما خوب از طرفی هم دلش به حالش میسوخت میدونست میخاییل عمری زحمت کشیده و اخرش هم زندگی به کامش نبود اما خوب از ته دل دوستش داشت و مثل یه کوه صبور و استوار و مسمم تو ذهنش تداعی میکرد میخاییل رو و همیشه با خودش فکر میکرد روزی پولدار بشه میخاییل رو بازنشسته کنه و بساط عیش و نوش و خانوم بازیش رو همیشه فراهم کنه کنار تختش نشست با دست چپ اروم دستشو گذاشت رو دهنش و با دست راست دماغشو گرفت تو دلش شمرد یک دو هفت یهو چشمهای میخاییل وحشت زده باز شد هنوز دستهاش بدون نظم خاصی تو هوا میچرخید مگه میتونست از زیر این کوهی از عضله رها شه فقط میتونست کمرشو بالا پایین کنه دو ستا کمر زد که جو بالاخره با قه قههه خندشو رها کرد میخاییل پسر تو اخری منو میکشی بخودت رحم کن اگه چاقو دم دستم بود تو شکمت بود که داشتم تو خواب از دست فرانسویا درمیرفتم به هرکی میرسیدن با سرنیزه فرو میکردن تو قلبش که یهو گرفتنم فک کردم کارم تمومه تو همین لحظه که کشتنم تو داشتی قههه قههه میزدی فهمیدم کابوسه همش میگم بزار هرشب ابجو بخورم نمیزاری همش کابوس میبینم جو دوتا قهوه ریخت خوردن و بدون صبحانه مشغول کار شدن میخاییل در حین کار یک کلمه صحبت خارج از کار نمیکرد و بسرعت و دقیق سر استینهارو دکمه میزد و یقه هارو اهار و از کارش هم همیشه راضی بود میخاییل جو لباسهارو با چوب خوب هم بزن این هلندی کثیف سفارش زیاد داده باز کار زیاد داریم جو هم مثل یک ماشین چوب دستی رو داخل دیگ هم میزد تو همین یکماهه مهارت بیست سال میخاییل رو کسب کرده بود دقیق میدونست کی بسه چوب زدن کی احتیاجه با وجود سن کم حسابی کارکشته و قوی بود بیست و یک سال سن داشت و نیمی از سنش رو در دریا گذرانده بود غرق در افکار و رویایی خودش سکان کشتی در دست و در حال شکافتن دریاها و کشف سرزمینهای جدید و دادو ستد با انها بود و سکس از عقب با دخترها جو قد بلند سینه های فراخ بازوانی قوی و پنجه انگشتانی ضمخت و ساعدی که درشتی رگها و عظله هایش چشم هر انسانی را مجذوب میکرد پوستی سبزه و افتاب سوخته اش که با وجود این یک ماه هنوز خوب نشده دستانی زبرو خشن موه های پر پشت و معجد مشکی و چشمانی پرفروغ و سیاه به مانند شب تضاد برق چشمها و سیاهیش هر دختری را مجذوب خودش میکرد این چشمها سرشار از زندگی و عطش بود چنین نگاه گیرایی هر دختری را رام و مجذوب خود میکرد میخاییل جو دست بکش برو از دهکده یه بطری شراب فرانسوی برای شب یک مرغ پخته شده تخم مرغ پنیر و نون هم برای امشب و صبحانه فردا صبح بگیر جو نه دیگه غروب بعد از کار میریم دهکده توی بار هم شام بخوریم هم یه مشروب بزنیم حسابی که توام کم کابوس ببینی امشبو ازادی حسابی بترکونی میخاییل ای پدر سوخته رگ خواب من دستت اومده باشه بیخیال دنیا پس نمیخواد راه خستت میکنه یکم تخم مرغ اب پز داریم میخوریم همینجا و کار میکنیم غذارو خوردن میخاییل با اقتدار خاصی که انگار هر روز حیاتی ترین کار دنیارو داره اتو رو دست گرفت و با نزدیک کردن به صورت خود معیار داغی رو حساب کرد گفت سرده بیشتر ذغال بریز داغ شه واقعا ماهر بود سنجیدن حد داغی و سردی اتو کار هرکسی نبود اماده اتو کشیدن شد همه ملاحفه ها لباسها رو شسته بودن و خشک کردنو اتو کشیدنو اهار زدن جو با صدای شکمش نگاهش رو به ساعت روی دیوار انداخت هشت شب شده بود در این حین هلندی خپل که رئیس هتل بود باز با سفارش جدید اومدو ناراضی که اه چرا کار نمیکنید دست بجونبونید خیلی دیر تحویل میدید جو این اشغال داره روزی ده دلار به تو و پنج دلار بمن میده پول خوردو خوراکمونم نیست اندازه ی ده نفر کار میکنیم هر شبم سرکوفت میزنه من اخرش اینو میکشم کچل کوتوله چاغ رو جو سرو صورتش رو شست و با شور شعفی که انگار هر روز از زندان ازاد شده به سمت ازادی میرفت موهای پرپشتش رو با شونه ای که همیشه توی جیب جلویی کتش بود شونه زدو گذاتش سر جاش استینهای کتش رو بالا زد یقه رو باز کرد دستی به موه های پر پشت سینش کشید و با میخاییل براه افتادند یه مرغ با یه پاتیل عرق نیشکر سفارش دادند برای جو همیشه جالب بود میخاییل به این ریزی چطور اینهمه غذا میخوره و از اون جالب تر خوردن حد بالای مشروب اونهم عرق نیشکر که هفتاد درصد الکل داشت بار همیشه حکم ازادی و زندگی دوباره رو برای جو و میخاییل داشت خستگی یک روز کار طاقت فرسارو با مشروبو موسیقی و سکس خالی میکردند صدای پیانو روح میخاییل رو جلا میداد و جو هم چشمهاش در حال برانداز کردن و نگاه خریدارانه دخترها وحشیانه با چشمهاش حس طلب سکس رو به همه میفهموند اونشب همه فاحشه ها مشغول بودن و چند مشتری منتظر ته بار دختری ریز اندام و ظریف با چشمانی ابی و موهای به رنگ طلا و پوستی به لطافت و سفیدی پر قو جو را دنبال میکرد گهگاهی لبخند میزد گهگاه سرش را تکان میدادو زیر لب زمزه ای میکرد مسیر نگاهش بسمت دختر چرخید و دختر هم نگاهش رو با لبخند متوجه جو کرد جو میخاییل بشین من بیام میخاییل کم پولاتو سر جنده ها خرج کن امشبو بخای بازم سکس کنی که پولی نمیمونه برات باز میخای چتر من شی باشه برو کوفتت بشه جو چند میگیری برا یک راند شبو کامل حساب نکنی فقط یک راند ولی از جلو و از عقب میخام سکس کنم جو درکل لحن صحبت کردنش برای طبقه پایین اجتماع بود و مکالمه ی مودبانه رو نه با یک خانوم و نه اقا بلد نبود دریا و ملوانها بجز ناسزا گفتن و یاد دادن جهت یابی گره زدن طنابها چیزی نشونش نداده بودند و در کل سنی هم نداشته که در دریاها بزرگ شده ا ادامه نوشته

Date: March 15, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *