رز آبی ۳

0 views
0%

8 1 8 2 8 2 8 8 8 2 قسمت قبل پاسخ سلامم به فاصله دم و باز دم نفسم داده شده بود اما با نا امیدی امیر همراه بود چرا که زمان منو اسیر خودش کرده بود و تیک تاک ثانیه ها مثل قرن برام میگذشت با نگاه پر از خواهشم به عقربه ساعت بهش التماس میکردم که قدم هاش رو تند تر و بلند تر برداره ولی انگار دقیقه ها و ثانیه ها از حال من خبر داشتن و دست به دست هم داده بودن تا منو بیشتر اسیر خودشون کنن بلاخره از قفس زمان پر کشیدم و به سمت آشیانه ای که آرزوی داشتنش رو داشتم بال گشودم وقتی وارد گل فروشی شدم ذرات معلق هوای داخل گل فروشی هم حس انتظار رو از امیر به ارث برده بودن صفحه گوشی مدام میزبان چشم های امیر میشدن ولی خبری از من نبود بیچاره هر دو تامون به نوبه ای میسوختیم امیر از اینکه نرگس بعد از گذشت چندین ساعت هنوز جوابی نداده بود توی شعله آتیش بود و من هم روبروی رویای به حقیقت پیوسته ام با وجودی پر از تمنای آسمانی ایستاده بودم و داشتم میسوختم ولی افسوس که لبهایم توانایی جاری کردن احساساتی که نمایانگر ماهیت حقیقی من بود رو درون خودش پیدا نکرد چشم هام با بغض داشت همه چیز رو به امیر میگفت که نرگس روبروت ایستاده نرگسی که به ذات نرگسه اما کالبدی که درونش اسیره کالبد پارسا هستش همون جا توی مغازه تلگرام رو چک کردم سلام خوبی دیگه جواب ندادی سلام فرستادی دیگه هیچ جواب ندادی خوبم خدا رو شکر امیدوارم همیشه خوب و سر حال باشی خوش تیپ به نظر میایی نه بابا خوشگلی و خوش تیپی مخصوصه خودته خدایی عکست خیلی خوشگله مرسی فدات اونجا کجاست عکس انداختی تو مغازه امه مغازه چی گلفروشی شما کجا هستید راست میگی به چهره تون نمیاد چرا اینقدر ترسناکم چهرتون که خشن هست به خاطر همین گفتم به چهره تون نمیاد گلفروشی اینم شانس بده منه دیگه اینطوریه قیافم به خدا همین جوری خوبه به نظر من نه مثل پسر های امروزی مرد باید چهرش مردونه باشه فدات ممنون به نظر میاد ورزشکار هم باشید درسته آره چه ورزشی بدنسازی اوه نگفتی شما کجا هستید باید بگم نه بابا این چه حرفی همینطوری پرسیدم میشه بپرسم چند سالتونه من با ناصرالدینشاه همکلاس بودم 35 هستم هههههه بهتون بیشتر میخوره آره به خاطر ورزشمه وزنمو الان کم کردم 135 کیلو بودم الان 110 کیلو کردم خودمو 135 کیلو آره الان خوبم دیگه اون موقع قدرتی کار میکردم الان کم کردم بهتره یعنی چی قدرتی پاور کار میکردم حالا بدن سازی قدرتی با معمولیش چه فرقی داره شرمنده من دارم میرم صبح 4 صبح میرم بازار گل باشه بعدا بیشتر با هم آشنا میشیم اون باید وزنم بالا باشه فقط باید گنده باشی باید وزنه زیاد بزنی بدنسازی فیگور گیریه باید رژیم سخت بگیری باشه شب خوش شب شیک امیر وقتی پیام شب خوش رو فرستاد تازه متوجه شد که مشتری داره مشتری که در حقیقت همون نرگس بود نرگسی که در حال پیام دادن داشت اشک میریخت اشکی از روی درماندگی و بی عدالتی اشکی از روی ذات حقیقی خودش که تنها خودش ازش خبر داشت و اون خدایی که این کارو کرده بود دیگه اون حس انتظار درون امیر پیدا نمیشد و بر خلاف نرگس خوشحال به نظر میومد بی خبر از اینکه نرگس همین جاست و توی این گل مصنوعی گیر افتاده گل مصنوعی که به شکل زندان روح نرگس رو احاطه کرده اشک های من علامت سوال و تعجبی بود که چهره امیر رو پوشونده بود ازم پرسید مشکلی پیش اومده نگاهم رو از روی صفحه سفید گوشی برداشتم و به چشم هاش خیره شدم ولی نتونستم حقیقت رو بگم سرم رو به نشونه بله تکون دادم و گفتم بله گفت میتونم کمکتون کنم نمیدونستم حقیقت رو بگم یا نه گوشی رو از دستم رها کردم و دستام صورتم رو پوشوند اومد نزدیک و بغلم کرد وقتی خودم رو توی آغوشش احساس کردم اشک هام جاشون رو به هق هق دادن و ناخودآگاه گفتم که عاشق یکی شدم که میترسم بهش بگم حلقه دستاش از دور بدنم باز شد و بهم گفت خوب چرا بهش نمیگی اینو که گفت بغضم ترکید با گریه هایم داشتم حرف دلم رو فریاد میزدم ولی امیر نمیشنوید منو نشوند روی کاناپه و بهم یه لیوان آب داد و کنارم نشست و دست راستش رو انداخت دور گردنم و تلاش کرد که با حرف های خنده دار منو بخندونه بدون آگاهی از اینکه اون شخص خوده خودشه دسته گلهایی که هر روز ازش میخریدم منو به امیر خیلی نزدیک کرده بود و همین دلیلی بود که امیر اینطور با من برخورد میکرد کنارش که نشسته بودم و اون بازوی عضلانی دور گردنم بود باعث شد سرم رو بزارم روی سینه و چشم هام رو ببندم و هق هق گریه کنم به این فکر میکردم که اگه حقیقت رو بهش بگم چی کار میکنه درونم آتشفشانی از عشق و حرارتی بود که خودمم تحملش رو نداشتم و تنها کاری که میتونستم توی اون لحظه انجام بدم رها کردن خودم توی آغوش امیر بود دست چپم روی پای امیر بو د و دست راستم روی سینه امیر بود یه تیشرت سبز رنگ جذب تنش بود که اون هیکل عضلانی در حال انفجار بود بی اختیار آروم دستم روی سینه امیر حرکت میکرد چیزی نمیگفت و من کور سوی امیدی پیدا کردم که امیر هم حتما با سکوت و نفسهای عمیقش در حال همراهی کردنه ولی دیری نگذشت که به سراب بودن این موضوع پی بردم این سکوت نشانه همراهی نبود بلکه به خاطر آروم کردن موقتی من بود بی خبر از اینکه این به آغوش کشیدن منو دیوانه خودش کرده بود و دل کندن ازش چه بسا سخت تر شده بود بلند شد و به سمت موبایلم قدم برداشت تا اون لحظه به فکر موبایلم نبودم وای اگر پیام هارو ببینه و به ماهیت من پی ببره چی کار میکنه قدرت درک این موضوع رو داره شاید پیام ها رو ببینه منو درک کنه ولی اگه نکنه چی و سوال هایی شبیه این که از ذهنم عبور میکرد پیشه خودم گفتم یا صفحه گوشیم تا الان خاموش شده و نمیتونه پیام ها رو بخونه یا پیام ها رو میبینه و من هم باید خودمو آماده واکنشش کنم تپش قلبم حاکی از این بود که دوست داشت پیام ها رو ببینه اما امان از تقدیر که چیز دیگه ای رو رقم زده بود گرد و خاک گوشی با دستش زدوده شد و جلوی صورتم قرار گرفت دست های لرزان به سمت گوشی رهسپار شد ولی به جای گوشی دستش رو لمس کرد و با بی زبونی قصه من رو بازگو کرد لطافت دستام و ناخن های بلندم این سوال رو مطرح کرد که چرا اینقدر دستان لطیف و ناخن های بلندی داری اون لحظات تمام سلول های خاکستری مغزم در حال پردازش به دنبال جواب بود موقعیت دشواری بود برام پرده از این راز برداشتن ممکن بود عواقب سختی برام در پی داشته باشه جلوی چشمم رو هاله ای از ابهام هماننده ذره های بخار روی شیشه ماشین که اون طرف شیشه رو نامعلوم میکنه تزیین کرده بود اون هیکل عضلانی بسیار بزرگ و چهره خشن و مردونه و با جذبه اش عشقم رو توام با ترس کرده بود تصمیم گرفتم که این پرده رو توی دنیای مجازی براش کنار بزنم تا با نرگسه پارسا نما آشناش کنم ادامه دارد نوشته

Date: April 3, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *