رنج و لذت خخخ

0 views
0%

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﺤﺮﮔﺎﻩ ﺩﻋﺎ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﺩﺭﺱ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﻧﮑﻨﻢ ﻭﺻﻒ ﺭﻭﯼ ﮔﻞ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﻓﺮﻭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﻢ ﻧﺸﻮﯼ ﺗﻮ ﻧﺮﻭﺩ ﻗﺪ ﺭﻋﻨﺎﯼ ﺗﻮ زین ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘــــﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺑـﺎﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﻝ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ ﺩﯾﺸﺐ ﺟﻤﺎﻝ ﺭﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮔﻮﯾﺎ ﻓﻀﺎﻧﻮﺭﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ سلامی چو ساک به همه همش تحقیر می شدم از طرف پدر مادر و خواهرم از طرف دوستام یه روز از بابام پرسیدم ﺑﺎﺑﺎ ﺯﻧﺎ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﻣﯽ ﺷﻦ ﺑﺎﺑﺎم ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﯾﻪ ﻧﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﺯﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﺎﻣﺎﻧﺎ گفتم ﺁﻫﺎ ﭘﺲ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ بعد بابام گفت ببین برو درستو بخون یکبار به مادرت گفتم دوست دارم صد بار گفتم غلط کردم خلاصه حتی حس تحقیر رو تو تلویزیون هم حس می کردم که چطور اون عقده ای ها ما جوونارو ترور شخصیت می کنن ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ نمی دونم اصلن واسه چی مارو به دنیا اوردن توی بدبختی گیر افتادیم خواستیم زندگی کنیم زندگی مارو کرد خلاصه ما رسیدیم به سن بیست قبل از بیست هیچی نبود که براتون بگم اما از اینحا داستان شروع میشه یه روز کیرمو دیدم لش افتاده و خسته است از این زندگی فهمیدم که کیرم کس می خاد گفتم پس واسه تنها رفیقم تو دنیا یه رفیق پیدا کنم که باهم بزنن و پیش هم باشن یه اصل تو ایران وجود داره و اون اینه که اگه پول یا پارتی داشته باشی همه چی داری و اگه اینارو باهم داشته باشی کیرت بالدار در میاره و اگه هیچ کدوم رو نداشته باشی بهتره از همین الان خودکشی کنی چون زندگی تو رو می کنه تو سکس هم همینه می تونی با پولت با کپل های جک و جنده ها بازی کنی و حال کنی می تونی با پارتی بازی با یکی از دخترای فامیلت سکس کنی من هیچکدوم از اینارو نداشتم و تسلیم نشدم رفتم با اولین به اصطلاح دوست دخترم سکس کنم ولی می دونید چی شد یه روز بهم زنگ زد گفت بیا خونه خالیه منم سریع اماده شدم رفتم دیدم در خونشون بازه بعد رفتم تو بهم زنگ زد گفت دیدی خونه خالیه اخه واسه چی اومدی ضد حال بدی بود نه ولی بازم هست یه بار با یکی از این دخترای پیف پیفو رفتم بیرون بهش گفتم عزیزم یه لب بده با گرماش سیگارم رو روشن کنم که گفت نه تا کونت بسوزه بعد میتونی باهاش سیگارت رو روشن کنی یا یبار یه با یه دختره تو تلگرام حرف می زدم بهم گفت ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭼﺸﻤﺎﻱ ﺧﻤﺎﺭﺕ ﻟﻬﺠﻪ ﻱ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺖ ﻣﻨﻮ ﻳﺎﺩ ﮔﺪﺍﻱ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻤﻮﻥ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻩ منم دیگه اعصابم خراب شد اخه این دخترا چرا اینقدر پول پرستن واسه همین یه روز خواستم حال یکی از این دخترای پررو رو بگیرم دعوتش کردم به یه کافی شاپ شیک و حسابی خوردیم بعد کارت خالی با خودم بردم و زدم و به حسابدار گفتم یه لحظه وایستا برم کارته دیگمو بیارم به دختره هم گفتم می رم دستشویی از در که بیرون اومدم سریع دویدم و رفتم خونه دختررو هم بلاک کردم تا خودش حساب کنه و دلم خنک شه اخیش این تفکرات سادیسمی تو من کاشته شد تا با اذیت کردن لذت ببرم هر چی بزرگتر می شدم حریص تر می شدم تا همه رو ازار بدم و لذت ببرم خودم فهمیدم روانی شدم و لذت این کار خیلی زیاد بود و من رو از کنترل خارج کرده بود به قول ابو علی سینا لذت وجود نداره مگه اینکه رنج بکشی بعد اگه اون رنج رو درمان کنی احساس لذت بوجود می آد تقصیر من نبود چونکه از طرف دختر ها و حتی دوستان زیاد تحقیر شدم اخه ما ایرانی ها عادت داریم همدیگرو تحقیر کنیم و خودمون رو برتر نشون بدیم و دختر و پسر هم نداره حتی پدر خونه با مادر خون یا خواهر خونه واسه برادش و این گوهرنگ فرهنگ ایرانی باعث شد حس انتغام تمام وجودم رو بگیره حس لذت بخش و آتشین مخصوصا اگه این کارو تو سکس انجام بدی فوق العاده لذت می بری اما فقط این نبود یکی دیگه از بیماری های روانی من دو شخصیته بودن منه همه ما تو سر کار و دانشگاه با ظاهر اسلامی و اخلاقیات زندگی می کنیم و تو خونه ماسک هارو برمی داریم و شخصیت واقعی مون رو میشه یه روز یه دختر گدا روبه روی داروخونه نشسته بود قیافش خوب بود رفتم جلوش بهش گفتم اگه پول خوبی می خای باید هر کاری گفتم انجام بدی اولش من من کرد بعد قبول کرد که باهام بیاد باهم سوار پیکان یخچالی خوشگلم شدیم بردمش خونم خونه من یه دستشویی داره که اشپزخونه و حال و اتاق تو اونه اومدیم خونه گفتم اهل کجایی گفتش اهل یزدم و بهایی ام ولی نتونستم درس بخونم و کار کنم چون هرجا می فهمیدن بهایی ام منو بیرون مینداختن پدر مادرم هم متاسفانه مردن خیلی حالم گرفته شد اخه همیشه فکر می کردم بهایی ها زشت و کثیف ان ولی این دختره هم زیبا بود ولی از بد روزگار تو دوره ای که جمهوری اسلامی هست به دنیا اومد بهم گفت واسه سکس چه قد پول میدی گفتم سیصد بال دراورد و چشماش برق زد اما اون یه ذره کثیف بود و بو می داد بهش گفتم برو حموم اونم رفت حموم و نیم ساعت بعد اومد بیرون واو چی می بینم شما هم می بیند یه دختر بیست و پنج ساله البته فک کنم موهای حنایی و صورت زیبا که شبیه مریم مادر عیسی مسیحه ولی شکمی گرسنه و بدنی لاغر که در اثر فقر بوجود اومده سینه هایی خیلی کوچیک سریع بغلش کردم و گفتم تو کجا بودی عشقم مثل سگ هار شروع کردم بوسیدنش و هی پایین تر می رفتم که رسیدم به کف پاش فهمیدم اشتباه اومدم یه ذره بالاتر رفتم رسیدم به کسش رفتم لای پاش نشستم و کسش رو لیس زدم اونقد لیس زدم که فکم درد گرفت و مثل سگ خسته و تنها زبونم بیرون مونده بود لباسام رو دراوردم و کیر پر پشمم رو بهش نشون دادم و گفتم بخورش اونم شروع کردم به ساک زدن افتضاح ساک می زد که کیرم رو در اوردم گفتم نخاستیم باو گفتم داگی استایل شو گفت یعنی چی فهمیدم خیلی نابلده گفتم ببین مثل سگ باش چهر زانو پشتت به من وقتی قمبل کونشو رو دیدم همونجا رگ های کیرم رو دیدم که چطور خون کثیفم تو این رگا داشت تکون می خورد حس می کردم کیرم داره می ترکه دو زانو شدم و رفتم پشتش کیرم رو فرو کردم به کسش اولش بسته بود ولی اروم اروم باز شد و کیر منم بیشتر تو می رفت تا اینکه کیرم رو کامل تو کسش حس کردم که چه قدر گرم شده و هی تلمبه زدم پیس پیس پیس و انقدر تلمبه زدم تا ابم اومد و ریختم تو کسش و افتادم رو پشتش اونم اه اه می کرد و چند دقیقه تو اون حالت موندیم و بعد اون گفتش که می خام برم خوب لباسش هم پاره پوره بود و دلم به حالش سوخت گفتم می تونی شب رو اینجا بمونی اونم خوشحال شد بعد شروع کردیم باهم حرف زدن اونم گفتش که اولا تو بچگی اوضاش خوب بوده و مثل بقیه زندگی می کرد ولی پدر مادرش رواز دس میده ک چون بهایی بوده هیچ نه بهش کار دادن و نه گزاشتن بره مدرسه و دانشگاه راستش وقتی قیافشو دیدم گفتم اصلن بهت نمی خوره که گدایی کنی تو مثل پرنسس هایی اونم بغض کرده بود ما تا شب فک زدیم و خوابیدیم شب من تو خواب خواب زندگیم رو میدیدم که چه پدر مادر انگل و خواهر مضخرفی داشتم و چه قدر تنهام و وقتی از خواب پریدم چشمام پر اشک بود و حالم بد وقتی به دختره نگا کردم که اون طرف من خوابیده و معصومانه پتو رو تو شکمش پیچ کرده و اونم مثل من سختی کشیده به این فک کردم که چه قدر خوشبختم که یکی مثل من تو دنیا هست و اونجا بود که حس کردم همه مشکلات روحیم و روانیم دیگه وجود نداره و بله اون دختره منو شفاع داده بود و شفاع هنگامی اتفاق می افته که در روح و روان ما بوجود بیاید سپس در سرتاسر زندگی جریان پیدا میکنه اون دختره منو شفاع داد چون من عاشقش شدم و اونجا بود که رفتم و بیدارش کردم و حسابی بوسیدمش و بهش گفتم من دوستت دارم و اونم بهت زده نگام می کرد و من لباش رو بوسیدم و گفتم که از حالا با من اینجا بمون تا با هم یه زندگی شاد و خوشبخت بسازیم یه ازدواج سفید و تا حالا هم باهم داریم زندگی می کنیم و حسابی پیشرفت کردیم فعلن نوشته

Date: May 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *