سلام خدمت تمام عزیزان گلم تو شهوانی داداشای گلم زیاد طولش نمیدم یه خلاصه میگم من جهانم متولد 70 بچه کرمانشاه پدرم سرهنگ بازنشسته ست پنجاه درصد جانباز ده سال اسیر وضع مالیمونم متوسط رو به بالاست فقط پدرم چون عادت به نظام دارن حرف حرف خودشونه و کارم کار خودشون کسی هم حق نداره حرف بزنه بگذریم یه زن برام گرفت زیادی خوب بود یعنی گوشیش ساده اصلا اهل ارایش نبود حرف گوش کن اهل بیرون رفتن نبود یعنی اخرش بود خودمم متعجب بودم زن باشی و انقدر عجیب من تو مغازه دوستم شریک بودم کارمون فروش کامپیوتر و گوشی بود نقد و اقساط واسه بودن اقساط سرمون شلوغ بود وقت نمیکردم هر بار برم خونه پدر زنم زنمو میزاشتم خونشون پنج دقیقه وامیسادم و برمیگشتم سر کار و خیالم مثلا راحت بود که جاش امنه غافل از اینکه همه اتفاقا اونجا میوفته بگذریم یه روز کامپیوتر دوست صمیمی ام مشکل مادر بورد داشت و مجبورا رفتم خونشون کارشونو راه بندازم یه هو تو راه زنم و مادرشو دیدم زنگ زدم گفت تو حیاطم دارم پسرمونو میخوابونم منم بیخیال کار دوستم شدم ماشینو پارک کردم پیاده رفتم تا دیدم سوار ماشینی شدن و متاسفانه چون پیاده بودم نتونستم کاری کنم شب برگشتم خونشون و خیلی قاطی بودم گفتم دوستم دیده تو ماشین بودین مادرش گفت اره خوب چیه هر روز که نمیشه ابگوشت بخورین ببین من الان کاری به شوهرم ندارم بره با هر کسی اونم کاری به من نداره تو هم با هر کی دوست داری باش دخترمم با هر کی میخواد باشه چرا انقدر شما روستایی هستین الان این کارا مد شده نزدیک سی ثانیه هنگ بودم دیدم اینا که انقدر جنده ان من و جد و ابادمم نمیتونیم حریفشون شیم بزنی بکشیشم بهترین سالهای جوانیتو میری زندان و پسرمم بیچاره شده تصمیم گرفتیم جدا شیم و تو حدود یه ماه کارمون تمام شد ببخشید خیلی طولانی شد خلاصه چند ماهی گذشت و من و پسرم با هم وقت میگذروندیم یه دوست صمیمی دارم که گفتم برا رفتم اسمش حامیه پدرش همکار پدرمه و بعد از بازنشستگی رفتن روستا و کشاورزی زیادی دارن یه روز حامد گفت داداش یه بیوه جور کردم خونمون خالیه فقط امشب نامزدی دختر داییمه پدر و مادرم میرن با ماشینمون منم به بهانه امتحانای دانشگاه خونه موندم تا شب فقط ماشین ندارم بیا بریم دنبال دختره یه ساعت دیگه منم پسرمو گذاشتم پیش مادرم و رفتم با حامی رفتیم دنبال دختره اسمش مهتاب بود سی و خورده ای سنش میزد خوشگل نبود از اون قیافه ها که با نمکن سبزه بود من از سبزه متنفرم ولی از این خوشم اومد کمی شکم داشت ولی کونش با اینکه چادر پوشیده بود خودنمایی میکرد سینه هاشم خوب بود البته رو لباس نمیشد کامل دید ولی به اندازه کافی دیدم رفتیم رو به خونشون خونه حامی اخرین خونه تو روستا از سمت راست بود پونصد متر پشت خونه چاهشون بود منم طبق عادت و تجربه قبلی خودم و دوستان ماشینو در خونه پارک نکردم اونا رو پیاده کردم و ماشینو زدم پشت چاه یعنی از در خونه نگاه میکردی معلوم نبود ماشینه به حامی گفتم دم در مراقبم گفت دادا اینجا روستاست دو دقیقه دم در وایسی همه شک میکنن سریع زنگ میزنن پدر و مادرم و خلاصه بگا رفتیم بیا تو حیاط حالا چطور نگهبانی تو حیاط میشه داد خودمم نمیدونم تو حیاط داشتم به استایل دختره فک میکردم نزدیک ده دقیقه ای گذشت یهو یه صدای آشنا منو به خودم اورد بله صدای پدر حامی بود دم در با همسایه داشت حرف میزد تنها چیزی به ذهنم رسید این بود کفشای دختره و خودم برداشتم دویدم تو اتاق دیدم هر دو لختن مهتاب داره ساک میزنه گفتم حامی پدرت برگشت اون سریع رفت در اتاقو قفل کرد گفت وقتی خونه نیستم در اتاقو قفل میکنم ولی سه چیز که مطمئنم پدرش فهمیده چی به چیه اینکه اولا در حیاط فقط بسته بود قفل نبود دوما در هال قفل نبود سوما کفش حامی یادم رفت ببرم تو اتاق پدرش اومد دو دقیقه بعد مادرش اومد پدر حامی با صدای بلند گفت خانم یه چیزی درست کن تا منم سرمو بشورم بریم مراسم نزدیک به نیم ساعت بعد پدر و مادرش رفتن ومن این نیم ساعت به اندام دختره نگاه میکردم وقتایی که حواسش نبود یا نگاهش طرف من نبود و با هر حرکتی امکان داشت صدا بره بیرون هممون تکون نمیخوردیم که کسی چیزی نفهمه مهتاب نمیتونست تکون بخوره لباس بیاره بپوشه حامی متوجه شد و گفت من ببینم پدرم رفت یا نه از پنجره اتاقش حیاطو نگاه کرد پتجره رو کمی باز گذاشت و بعدش پرده رو انداخت رو گلدون کنار پنجره یعنی یه وجب و حالا یه کم بیشتر جا داشت از بیرون به داخل نگاه کنی من رفتم تو حیاط پنج دقیقه ای گذشت نگاه کردم دیدم دختره داگ استایل واساده داره ساک میزنه دو تا سوراخاش جلو چشمم بود و واقعا به نسبت سنش اندامش عالی بود کسش خیلی کم چروک داشت یه سوراخ کون تنگ و سفت و کوچولو که خودنمایی میکرد نزدیک به دو دقیقه ساک زد بعد حامی اومد و همون حالت داگی گذاشت تو کسش انصافا مهتاب خوب حال میداد و تکونایی که به کمرش میداد تکونی که لم ه هاش میخوردن و سینه هاش و صداش واقعا ادمو خیلی تحریک میکرد ولی متاسفانه حامد خان کمرش شل بود و دو دقیقه نشد ابش اومد و گند زد به حال دختره و من گذشت و بردمشون خونه حامی هم رسوندم مراسم نامزدی شب بعدش اومد خونمون داشتیم فوتبال کامپیوتر بازی میکردیم گفتم حاجی این مهتاب چیز خوبیه منم میخوام بکنم اونم گفت تو جون بخواه دادا چشم باهاش حرف میزنم روز بعد پسرمو گذاشتم مهد کودک حامی رو گذاشتم دانشگاه رفتم سر کار دیدم یه ناشناس تو تلگرام پیام داده و تشکر کرده عکسای پروفایلشو دیدم مهتاب بود میگفت حامی شمارتو داده گفتم تشکر کنم مارو بردی فهمیدم اولین چراغ رو حامی روشن کرده بقیش با خودم بود منم بعد از تعارف ها گفتم واقعا تو یکی از اندامای فوقالعاده رو داشتی و کمی تعریف کردم دیدم این انگار نه انگار میگفت خوشحالم پسندیدی از کجام بیشتر خوشت اومد منم از همه جاش تعریف کردم و گفتم حقیقتا اون لحظه خواستم ببوسمت که دیدم دو دقیقه بعد از لبش عکس گرفت فرستاد اون لحظه گفتم ای دل قافل کاش میگفتم از کونت خوشم میاد خلاصه هیچکدوممون جلوتر نرفتیم یه ماهی گذشت و من چند باری بردمشون باغ عمو حامی تا اینکه دو ماه قهر بودن دوباره آشتی کردن و قراری که گذاشتن تو برج پنج بود پسرم کلاس ژیمناست بود به داداشم سپردم بره دنبالش منم با اونا رفتم باغ ولی واقعا فوقالعاده هوا گرم بود مهتابم گفت بیا تو جایی از ما نیست که ندیده باشی دیگه چون واقعا گرمه منم اول باورم نشد برا بار دوم گفت تازه دوزاریم افتاد اقا حامد باهاش حرف زده منم نه تاخیری نه کاندومی هیییییچ نداشتم رفتم تو اونا لخت شدن و شروع کردن به حال کردن اونجا راستیتش اولین بارم بود کسی جلوم سکس داشت و هر دو از وجود هم خبر داشتیم یه حس دلشوره ی عجیب داشتم اونا شروع کردن لب گرفتن بعد حامی رفت سراغ گردنش مهتابم منو نگاه میکرد و آه میکشید منم سریع راست کردم ولی عکس العملی نشون ندادم نزدیک دو سه دقیقه حامی گردن مهتابو میخورد یهو مهتاب شل شد و حامی گرفتش مهتاب سریع کمربند حامی رو باز کرد و شروع کرد ساک زدن و داگ استایل وایساد منم رفتم پشتشون و دوباره اون اندام قشنگو دیدم ولی این دفعه کاملا از نزدیک از فاصله ی چند سانتی متری دیدم و بو کردم لمسش کردم وای که این اندام فوقالعاده بود یهو با کمال تعجب هر چه بو کردم کونش بوی عطر میداد تو اون وضعیت گفتم چطوره انقدر کونت خوشبوه گفت شوهر مرحومم خیلی وسواس بوده و اگه از جلو سکس داشتیم و کونم کوچیکترین بویی میداد بیخیال میشد تا هفته ای ده روز منم عادت کردم بعد از هر بار دستشویی رفتن اول با شلنگ کامل تخلیه اش مکنم بعد با مایع دستشویی سوراخشم میشورم منم اینو شنیدم فوقالعاده علاقه ام بیشتر شد زبون میکردم تو کونش و تو کسش اونم دوباره رفت سراغ ساک زدن برا حامی نزدیک پنج دقیقه ای طولش دادم زبون میکردم تو کونش و با کلیتروسش یا همون چوچولش بازی میکردم بعد از بازی دو انگشتی میکردم تو کسش دوباره کلیتروسش و چنگ میکشیدم رو کمر و پهلوهاش که خیلی روشون حساس بود تو اون پنج دقیقه که خوردمش یه بار جیغ بلند کشید و ارضا شد برا حدود سی ثانیه بیحال دراز کشید بعد دوباره داگی وایساد و حامی مثل بار قبل از کس کرد منم رفتم جلوش برام ساک زد و اقا حامی ما به جون خودم طبق معمول دو سه دقیقه ای ابش اومد من موندم و یه کیر شق شده مهتاب گفت برو بکن چرا واسادی منم رفتم پشتش از جلو کردمش و همزمان انگشتمو ذره ذره تا نصفه بردم تو سوراخ کونش و ارووووووم تکونش میدادم مهتابم با کلیتوریسش ور میرفت و حدود سه چهار دقیقه بعد ارضا شد و منم انگشتم تا ته رفته بود تو کونش بهش گفتم اجازه دارم برم سراغ عقب اونم با اکراه قبول کرد دوباره شروع کردم خوردن کونش تا حال بیاد کمر و پهلو و سینه هاشو خوردم بعد رفتم سراغ لب و گردنش دوباره سینه ها و در اخر دوباره کونش اونم کاملا اماده رابطه مجدد شد منم ارم اروم کیرمو کردم تو کونش دو سه سانت جلو میرفتم کمی وامیسادم و همزمان با کسش بازی میکردم کم کم اونم جا باز کرد کونش و تا اخر کیرمو کردم تو کونش دیگه کامل کونش جا باز کرده بود و شروع کرده بود اه کشیدن صداش خیییلی ناز بود لامسب با صداش ادم تحریک میشد فوقالعاده قشنگ ناز میکرد و اه میکشید منم کمرشو گرفتم و داشتم میکردم یهو جیغ زد وایسا منم تا اخر کیرم تو کونش بود وایسادم با کسش بازی کرد و جیغ خفیفی کشید چند لحظه بعد منم خواست ابم بیاد گفتم بریزمش تو کونت گفت نه بریز رو سینه ام سینه هاش 75بود میزاشتم بین سینه اش رد میشد از بین سینه هاش و میکردش تو دهنش دوباره بین سینه هاش نزدیک یه دقیقه بعد ابم اومد و ریختمش رو سینه اش یه ساعتی بعد برشون گردوندم ما تا مدت زیادی با هم بودیم تا اینکه فهمیدیم اون بی شرف شوهر داره و به شوهرش خیانت میکنه یاد زن عوضی خودم افتادم حالم بد جور گرفت و من و حامی بیخیالش شدیم ممنون که وقت گذاشتین و خوندین من کلا پنج روزه عضو سایتم پس قطعا ایرادات زیادی دارم ممنون میشم هر وقت صلاح دونستین اشکالاتمو بگین بازم ممنون در پناه خدا نوشته
0 views
Date: January 11, 2019