روزی که مادر شدم

0 views
0%

من 2 سال بود که ازدواج کرده بودم و یک پسر داشتم یک روز زنم به من گفت که شخص دیگری را دوست دارد و ما در عرض یک هفته طلاق گرفتیم او با مرد دیگری بابک ازدواج کرد بابک 5 سال از من بزرگتر بود او مرد غنی قوی عضلانی و مرد آلفای واقعی بود آنها در اولین سال ازدواج صاحب دختر شدند من هر هفته از پسرم دیدن می کردم اما همیشه می خواستم وقت بیشتری را با او صرف کنم سپس آن اتفاق افتاد همسر سابق من در یک تصادف جاده فوت کرد بابک قادر به تحمل حادثه نبود بنابراین من برای چند روز به خانه آنها رفتم پسرم رشد کرده بود و مادرش را خیلی دوست داشت بابک برنامه کاری شلوغی در دفتر خود داشت در حالی که من می توانستم از خانه کار کنم بنابراین من در خانه آنها زندگی می کردم و تمام کارهای خانواده را مدیریت می کردم ما هر دو سعی کردیم هر دو بچه را به خوبی نگه داریم تا کمبود مادرشان را حس نکنند با این حال پسرم برای مادرش گریه می کرد یک روزمن تصمیم گرفتم لباس جوراب شلواری پاشنه بلندهای همسر سابقم را بپوشم و در مقابل پسرم قرار بگیرم لحظه ای که پسرم من را دید خیلی خوشحال شد او من را مامان صدا زدو پای من را در آغوش گرفت آن لحظه من تصمیم گرفتم تا زمانیکه او کمی بزرگترشود مادرش شوم همسرسابق من و من همان اندازه بودیم بدن من کمی زنانه بود من هیچ ماهیچه ای نداشتم بجای اینکه بدن من با یک لایه نازک از چربی پوشیده شده بود علاوه بر این کون من به نسبت مردان بزرگتر بود بنابراین تمام لباس هایش را به اتاقم منتقل کردم سپس من حمام گرفتم لباس دیگری از لباسهای همسر سلبقم پوشیدم و با بچه ها بازی کردم من شروع به کار در آشپزخانه کردم و کاملا لباسم را فراموش کردم هنگامی که بابک آن شب به خانه برگشت یک زن را در آشپزخانه اش دید اما وقتی برگشتم چهره غمگینم او را دیدم او اتاق را ترک کرد و متوجه شدم که او خانه را نیز ترک کرده است او در زمان شام بازگشت به نظر می رسید که خریدهایی کرده است وقتی به اتاقم رفتم قرص هورمون آرایش و جواهرات را پیدا کردم حالا می دانستم که بابک چه چیزی خریده بود من تصمیم گرفتم به او اعتراض کنم اما صورت غمگین او دوباره به یادم آمد بنابراین تصمیم گرفت بروم و بخوابم روز بعد تصمیم گرفتم این موارد را امتحان کنم من کلاه گیس را پوشیدم و آرایش را استفاده کردم و لباس زنانه پوشیدم در این هنگام متوجه شدم که بابک پشت سر من است یک نگاه به چشمانش کردم من می دانستم که او چه می خواهد بگوید قبل از اینکه او آن را بگوید او از من پرسید آیا می خواهی برای بچه ها یک مادر باشی من می دانستم که بچه ها نیاز به یک مادر دارند بنابراین تصمیم گرفتم که زندگی مردانه خود را قربانی کنم و مادر آنها باشم من دو سال است که در آن خانه زندگی می کنم در خانه لباس های زنانه می پوشم و خانه داری میکنم و از بچه ها نگه داری می کنم و در بیرون از خانه مانتو و ساپورت و کفش های پاشنه بلند می پوشم و حتی بعضی مواقع چادر هم سرم می کنم بر اثر مصرف هورمون سینه های بزرگی دارم و تمام موهای بدنم را از دست دادم بابک برای من یک شناسنامه زنانه به اسم الناز تهیه کرد و ما به صورت کاملا قانونی با هم ازدواج کردیم حالا من نه تنها به عنوان یک مادربلکه به عنوان همسر بابک و یک خانم خانه دار زندگی می کنم و هر شب وظایف زنانگی ام را در قبال بابک در رختخواب به جا می آورم ترجمه ای از یک داستان خارجی البته با تغییرات جزیی نوشته الناز زنانه

Date: February 28, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *