روز بارانی

0 views
0%

بیرون بارون میومد و ما تو تخت دو نفره ای که درست رو بروی پنجره سرتا سری اتاق خوابم قرار داشت مشغول عشقبازی بودیم وضمن بهره مند شدن از نوازشهای همدیگه از صدای بارونی که به شیشه پنجره میخورد و همینطور تماشای منظره ی زیبای اون لذت میبردیم که متوجه شدم موبایلم داره زنگ میخوره سه چهار تایی زنگ خورده بود که بلاخره تونستم بهر بدبختی شده نوک انگشتای دستمو به گوشیم که رو میز شیشه ای کوچیک کنار تخت گذاشته بودمش رسونده و برش دارم با دیدن صفحه گوشیم و تشخیص چهره ی خندون امیر تو عکسی که اتفاقا خودم هم ازش گرفته بودم و بعنوان عکس مخاطب ذخیره کرده بودم راستش یه کم تعجب کردم اخه هیچ وقت سابقه نداشت این موقع روز باهام تماس بگیره من و امیر سال گذشته تو مهمونی شامی که بمناسبت سالگرد ازدواج سامان و همسرش مینو برگزار شده بود باهمدیگه اشنا شده بودیم امیر هم از مدعوین همون جشن و همچنین برادر خانم سامان به حساب میومد طی گفتگوئی که اونشب بصورت اتفاقی بینمون درگرفت معلوم شد وجه تشابهات زیادی با هم داریم و احتمالا میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم ازون روز به بعدامیر و همسرش دنیا رو معمولا تو مهمونیای خانوادگی همکاران تحریریه میدیدم و با هم حسابی اخت شده بودیم امیر ازون بچه هایی نبود که ادم بخواد نا دیده اش بگیره و تلفنشو جواب نده واسه همین تماسشو اکسپت کردم بمحض برقراری تماس و قبل از هر حرف دیگه ای صدای امیرو در حالی شنیدم که معلوم بود در حالتی نامتعادل و تحت فشار عصبی شدید ی قرار داره اون اصلا طبیعی نبود و من تو این یک ساله هرگز اونو به این شکل خراب و داغون ندیده بودم هر چه ازش در مورد دلیل استرسش میپرسیدم چیزی بروز نمیداد فقط با التماس مرتب تکرار میکرد که همین الان باید منو ببینه هر چقدر سعی کردم ارومش کنم دیدم فایده ای نداره واسه همین گفتم خوب باشه همدیگه رو میبینیم تو بگو کجایی من فوری خودمو میرسونم ولی اینطور که تو مضطرب هستی اونقد نگرانت شده م که بعید نیست قبل از دیدنت من سکته کنم لا اقل الان خلاصه شو بگو بگو چی شده چه گندی زدی تا منم فکر کنم ببینم چیکار میشه کرد بعدم که همدیگه رو دیدیم جزییاتشو برام تعریف میکنی در حالی که صداش میلرزید گفت هنوز خودمم باورم نمیشه چیکار کردم از خودم متنفرم من خیلی ضعیفم نمیدونم دیگه چطور میتونم تو روی دنیا نگاه کنم من دنیامو با دست خودم ویرون کردم گفتم تو که منو جون بسر کردی مرد د بگو چی شده آخه مگه تو چیکار کردی امیر که حالا دیگه زده بود زیر گریه میون هق هق اش گفت امروز بارون میومد و تو شرکت ارباب رجوع نداشتیم نفهمیدم چطور شد فقط یه لحظه بخودم اومدم دبدم دارم با منشیم سکس میکنم من به دنیا خیانت کردم دیگه هرگز دنیا تو روم نگاه هم نمیکنه من به اعتماد اون خیانت کردم احساس کردم حالم اصلا خوب نیس گفتم حالا کجایی گفت از شرکت راه افتادم و یه رب دیگه پیشتم احساس تهوع میکردم گفتم میبینمت و تماسو قطع کردم حالم داشت از خودم بهم میخورد در حالی که خودمو جمع و جور میکردم گفتم ببخشید دنیا مهمان دارم نوشته توضیح متن بالا صرفا یک داستان است و بر پایه خیال پردازی نویسنده نوشته شده

Date: February 21, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *