اینجا جاییه که قراره همه چی تموم شه تمام اون دردا اون حرفا اون اتفاقات امروز تموم می شد باید یک بار برای همیشه دفتر این زندگی نصفه نیمه رو می بستم شب بوهای روی دیوار خونه مست می کرد و خاطره زنده می کرد امروز از کلید استفاده نمی کنم امروز نه زنگ قدیمی و بلبلی صدای اف اف و یه تیک کوچیک بدرقه من شد برای ورود به خونه ای که امروز کمتر از همیشه خونه ام محسوب می شه نشستم رو نیمکت قرمز توی حیاط کفش و جورابم رو درآوردم و پاهام رو گذاشتم تو حوض اینجایی سلام گفتم چرا نمی یای تو این چه کاریه چرا پاهاتو کردی تو حوض نفس بلندی کشیدم و چشم دوختم به مرد همیشه آراسته زندگیم همیشه همینقدر اتو کشیده بود از بچگی وقتی من و فراز گِل بازی می کردیم اون داشت ماشین بازی می کرد وقتی تو بارون می دویدیم اون تو یه سرپناه می ایستاد و غر می زد هدیه اش همیشه بهم گل سر بود تا موهای سرکشم رو جمع کنم برعکس فراز که همیشه دست می انداخت و کش ها رو از سرم می کشید بدون لبخند گفتم تو هم بیا خنکه این کارا چیه بیا تو دراز کشیدم رو نیمکت و گفتم بیا بشین پوفی کرد و پله ها رو پایین اومد و کنارم نشست چی شده چرا منو کشیدی خونه خودت کجا بودی با پاهام شروع کردم به شالاپ شلوپ آب پاشیده شد به پاچه شلوارش که سریع خودش رو کشید کنار چی کار داری می کنی دیوونه خندم گرفت بلند شدم کفش و جورابام رو دستم گرفتم و رفتم سر پله ها مهمون داریم امروز همونطور که با دست پاچه شلوارش رو می تکوند همراهم شد مهمون کیه آشناست خوب کیه یه آشنای قدیمی چای درست کردم کاوه نشسته بود و تلویزیون نگاه می کرد هر چی گفت مهمونمون کیه جوابش رو ندادم عصبی بود هر چیزی که روال نرمال و به حد مرگ کسل کننده زندگیمون رو عوض می کرد عصبی اش می کرد عصبی اش می کرد دیر و زود اومدن من که به خاطرش دیگه سر کار نرفتم عصبی اش می کرد شهرستان رفتن و دیدن پدر و مادرم که دیگه خیلی وقته فقط تلفنی باهاشون حرف می زنم از سر و صدای بچه عصبی می شد که نذاشت برم دنبال دوا و درمون ولی اینا دیگه مهم نبود اگه حرفهاش واقعیت داشته باشه دیگه هیچ چی مهم نبود تک زنگ زدم بهش تا چند دقیقه دیگه می رسید می دونستم که احتمالا از کافی شاپ دنبالم اومده و همین نزدیکی هاست زنگ و که زدن نیم خیز شد نمی خواد من باز می کنم در رو زدم و تو درگاه ورودی ایستادم تا تعلل اش رو ببینم نگاهش به حیاط به حوض به من به شب بوها با دست دعوتش کردم داخل جلوتر از اون قدم به پذیرایی خونه گذاشتم و به کاوه گفتم اینم مهمون مون باز هم دور هم جمع شدیم دوباره سه نفری تو یه اتاق بودیم بچگی دنیای عجیب و فوق العاده یه یه قاچ خربزه گاز زده می شه بهونه یه دوستی به بلندای عمر وقتی دستای همو می گیری خبری از دستپاچگی و عرق کردن نیست فقط لذت نابه تمام غیرت خرج کردناش می شه دستت رو گرفتن و تو رو پشتش قایم کردن تا پسر همسایه تو رو یارکشی نکنه برای هفت سنگ وقتی اومدیم تهران به محله خاله اینا هنوز مدرسه نمی رفتم کاوه پسرخاله ام کلاس دوم بود فقط چند باری که اومده بودن شهرستان خونمون دیده بودمش و خوب تو دنیای بچگی تو یه لحظه عاشقی و لحظه دیگه فارغ مادر و پدرها اسباب می چیدن و ما تو حیاط بزرگ خونه خاله دنبال هم می دویدیم و تو یه لحظه پریدم وسط حوض کاوه فقط واستاده بود بیرون و جیغ می زد حوض زیاد گود نبود ولی اون ترسوی سوسول فکر می کرد دارم غرق می شم من سرخوش می خندیدم و تو حوض بالا پایین می شدم که دیدم یکی دیگه هم پرید تو حوض می خندید و آب می پاشید بهم با لباسای تمام خیس تو حوض دنبال هم می دویدیم و بعد هم با همون لباسا اومدیم بیرون دنبال کاوه که جیغ و داد می کرد از ترس خیس شدن فراز همسایه خاله اینا بود و دوست کاوه تنبیه شدیم که چرا لباسامون رو خیس کردیم و مجبور شدیم رو پله ورودی جلو خونه بشینیم بی سر و صدا ولی کاوه پسر خوبه بود حق داشت بره تو خونه و خربزه بخوره قایمکی یه قاچ برام آورد یه گاز زدم و دادم دست فراز اونم یه گاز دیگه زد و با خنده داد دستم کاوه ادای حال به هم خوردن رو درآورد و قهقهه هامون شد سمفونی آخر تابستون یه محله قدیمی چند بار آرزو کرده باشم که کاش هیچ وقت بچگی تموم نمی شد فراز ظالم بود آزارم می داد اذیتم می کرد ولی کیه که از آزارای بچگی کینه به دل بگیره مخصوصا وقتی طرف هیچ فرصتی رو برای آشتی از دست نمی ده قایمکی با پول تو جیبی اش برات قره قوروت بخره که عاشقشی و تو خونه اجازه خوردن این خوراکی کثیف رو نداری موهاتو می کشه گریه تو درمیاره و بعد فردا وقتی داره می ره مدرسه پاک کن فوق العاده خوش بوش رو که بارها ازش خواستی و بهت نداده تو یه لحظه می زاره کف دستت و در میره یادم نمی یاد با کاوه هیچ وقت دعوا کرده باشم من دعوا می کردم ولی کاوه همیشه فقط کوتاه می اومد که حرص آدم رو درمی آورد با فراز نقشه می کشیدیم و گریه اش رو در می آوردیم ولی فقط با یه نوازش از طرف خاله و یه خوراکی دستش دادن برمی گشت کوچه پیش ما بزرگ شدیم کاوه درسخون بود همیشه به رخم می کشیدن این درسخونی اش رو حرص می خوردم و می رفتم سراغ کتاب و دفتر ولی با تقه ای که فراز به پنجره می زد همه چی یادم می رفت و می دویدم کوچه بزرگ شدیم و از این بازی ها منع دختر باید فلان باشه دختر باید بیسار باشه چه معنی داره دختر آدامس بادکنکی بزاره گوشه لپش و با سروصدا بجوه و باد کنه تنها کاری که می تونستم توش فراز رو شکست بدم باید زیر دامنت شلوار بپوشی حصارها مدام محکم و نزدیک تر می شد و من خودم رو به در و دیوار می کوبیدم کاوه دلداری ام می داد و فراز تحریکم می کرد برای سرکشی با وجود فراز و کاوه روحم دو تکه شده بود یه تیکه دلش می خواست دختر خوبی باشه متین باشه بلند نخنده درس بخونه و همه ازش تعریف کنن ولی تیکه دیگه دلش می خواست لخت بگرده آدامس باد کنه و تو کوچه داد بکشه با وجود فراز و کاوه فرقی بین دخترا و پسرا نمی دیدم سرخ و سفید شدن دوستام رو جلوی پسرا نمی فهمیدم با پسرا همون رفتاری رو داشتم که با دخترا پیش دانشگاهی بودم و کاوه و فراز دانشجو کاوه تو تهران و فراز شهرستان تلفنی با هم در ارتباط بودیم ولی وقتی می اومد خیلی کم می دیدمش با کاوه بیرون می رفتن برای خوش گذرونی و من نمی فهمیدم چرا از جمع مون حذف شدم به کاوه که می گفتم اخم می کرد و می گفت چه حرفا به فراز که می گفتم قهقهه می زد و می گفت می خوای یواشکی بریم داشتم درس می خوندم که تقه ای به پنجره اتاقم خورد خوشحال که فراز اومده سراغم به سمت پنجره پرواز کردم هیچ کس نبود یه کاغذ مچاله شده دور یه سنگ پشت پنجره بود یاد بچگی ها و یادداشت های کودکی باعث شد رو کاغذ برات بنویسم و تکست نکنم شبا تو سکوت خوابگاه وقتی دیگه هیچ کس بیدار نیست وقتی همه سروصدا ها می خوابه منم و راهروهای طویل و یاد تو یاد موهای همیشه ژولیده ات یاد قهقهه های خنده ات که هیچ کسی نداره تش یادِ گرفتن دستات که سال به سال کمتر گرفتمشون و چقدر دلم تنگشونه پروانه رنگین کمانی من دوستت دارم و می خوامت برای باقی عمرم که اگه نباشی که اگه جوابت نه باشه دیگه عمر نیست تلف کردن وقته پرواز کردنت آرزومه ولی فقط به سمت خودم جوابم رو بده با مسیج بهم بگو که تو هم همین حس رو داری بزار یه امشب رو راحت بخوابم با خیال داشتنت راحت سر روی بالش بزارم خواهش می کنم جوابت بله باشه قول می دم دیگه موهات رو نکشم دیگه اذیتت نکنم دیگه گریه تو درنیارم خواهش می کنم جوابت بله باشه تا عاشقانه هام رو خرج رویاهام نکنم خواهش می کنم جوابت بله باشه وقتی کاوه در زد و اومد تو همونطور خشک شده بالا سر کاغذ نشسته بودم کاوه دید خوند و عربده کشید چقدر خوب بود که مامانینا خونه خاله بودن و کسی صداش رو نشنید به فراز فحش می داد بهم گفت حق ندارم جوابش رو بدم و خودش حال پسره عوضی رو می گیره انقدر شوکه بودم که هیچ کدوم از حرفاش برام مفهومی نداشت فراز منو دوست داشت فراز منو دوست داشت جیغ کشیدم بلند شدم بالا پایین می پریدم پریدم بغل کاوه و داد زدم دوستم داره دوستم داره کاوه مات مونده بود موبایلم رو برداشتم کلمه ها از مغزم فرار می کرد و تو یه لحظه موبایل هم از دستم پرید چه غلطی داری می کنی بده من موبایلو می خوام بهش زنگ بزنم تو غلط کردی مگه بی صاحابی چه خوشحالی هم می کنه واسه خودش کاوه بده من اون موبایلو سیم کارتم رو درآورد و موبایل رو داد دستم جرات داری بهش زنگ بزن من پدر اون و تو رو در میارم بعد هم با عصبانیت بیرون رفت و هر چقدر جیغ و داد کردم سیم کارتم رو نداد رفتم سمت تلفن خونه که دستم رو کشید و گفت اصلا پا می شیم می ریم خونه ما من اومده بودم دنبالت کاوه ولم کن عوضی به تو چه ها به توچه اگه بهش زنگ بزنی به خاله می گم غلط کردی اصلا به تو چه مربوطه چی کارمی پسر خاله تم خوب باش به مامانم حرفی نمی زنی کثافت وگرنه دمار از روزگارت درمیارم بچه سوسول این بچه سوسول دوست داره حالا هر سه مون بعد سالها دوباره تو یه اتاق بودیم کاوه کبود شده بود این اینجا چی کار می کنه فراز پوزخند زد سلام رفیق قدیمی کاوه محلش نداد برگشت طرف من گفتم این اینجا چی کار می کنه خونسرد نشستم رو صندلی کنار اپن من دعوتش کردم تو دعوتش کردی تو غلط کردی با هفت جد و آبادت برگشتم سمت فراز چایی می خوری فراز هم خونسردتر از من نشست روی مبل آره دستت درد نکنه رفتم آشپزخونه کاوه دنبالم اومد چه گهی داری می خوری این اصلا کی برگشته که تو دعوتش کردی الان تو پذیرایی خونه من چی کار می کنه خونه من زن من زندگی من منِ من همینطور که چایی می ریختم گفتم دیروز اومد جلوی در خونه امروز هم باهاش بیرون قرار داشتم ساکت شده بود چشماش داشت از حدقه می زد بیرون حقم داشت زن مطیع دیروزش زبون در آورده بود امروز بازوم رو محکم گرفت سرش رو نزدیک آورد و آروم گفت این مسخره بازی ها چیه قرار داشتی تو گه خوردی قرار داشتی آدمت می کنم بعد رفت بیرون پاشو گمشو بیرون فراز از جاش تکون نخورد با سینی چایی اومدم بیرون و گذاشتمش رو میز هر کی چایی می خوره خودش بیاد برداره بعد هم پشت میز نشستم و یه چایی برداشتم فراز هم یه نگاهی به کاوه کرد که از کارهای من به حد انفجار رسیده بود بلند شد بیاد سمت میز که کاوه یقه اش رو گرفت مگه با تو نیستم می گم گورت رو گم کن زود فراز دستای کاوه رو گرفته بود و با پوزخند نگاش می کرد چیه دوست قدیمی معلومه اصلا از دیدنم خوشحال نشدی کاوه غرید بیرون محکم گفتم هیچ کس هیچ جا نمی ره نه تا وقتی یه سری مسائل روشن بشه کاوه برگشت طرف من تو خفه شو حساب تو رو بعد بیرون انداختن این می رسم می دونستم فقط هارت و پورت می کنه همیشه همین بود تو عمرش یه دعوای درست و حسابی نکرده بود ولی با پنبه سر بریدن رو خوب بلد بود خوب بلد بود با موذیگری و آروم آروم حرفش رو پیش ببره ولی دیگه این بار نه بلند شدم به فاصله خیلی کم ازش ایستادم سرم رو گرفتم بالا خیره شدم و گفتم می ره ولی وقتی همه حرفهایی که امروز به من زد رو دوباره تکرار کنه دستپاچگی رو تو صورتش می دیدم چه حرفایی با دست به فراز اشاره کردم بیا بشین خودم هم پشت میز نشستم نگاه کردم به کاوه که خشک شده بود سر جاش صندلی کنارم رو نشون دادم و گفتم تو هم بشین قراره حرف بزنیم کاوه باز مقاومت کرد می خواست با داد و فریاد حرفش رو پیش ببره دوباره رفت سراغ فراز که با همه توانم داد زدم بتمرگ سر جات هر دوشون مات شدن تو صورت من گفتم بشین اینجا امروز دیگه نه کاوه امروز دیگه نمی تونی امروز فقط می شینی گوش می دی و حرف می زنی انگار فهمید با طمانینه و همونطور که بهم خیره بود نشست دستام می لرزید و نمی تونستم چایی رو نگه دارم سرم رو بالا آوردم و به هر دوشون نگاه کردم که خیره من بودند و بازی شروع شد همه ما با اسلحه های نیمه پر مترصد کشتن دیگری بودیم به فراز نگاه کردم شروع کن انگار اونم دستپاچه بود چی بگم داد زدم یعنی چی چی بگم امروز که خوب زبونت کار می کرد همه اونا رو دوباره بگو بگو نازی کیه با بردن اسم نازی رنگ کاوه پرید اولین شلیک رو زدم و دوباره پرت شدم به اون روزا عاشق فراز بودم اینو خیلی وقت بود قلبم می دونست و مخم نهی می کرد همش دنبال بچگی ها بودم و یادم رفته بود که هر دومون بزرگ شدیم ولی اون نامه همه دیوارها رو ریخت شدیم لیلی و مجنون اصلا همه اسطوره های عاشق پیشمون کم می آوردن از هر فرصتی می زد و راه ۶۰۰ کیلومتری رو می کوبید می اومد تهران شبا خواب نداشتیم وقتی تا صبح تو گوش هم وزوز می کردیم وقتی می اومد از مدرسه جیم می زدم و می رفتیم تک تک گوشه کنارای تهرون رو خاطره می ساختیم دروغ می گفت هنوزم اذیتم می کرد ولی همه اذیتاش می ارزید به یه دست دور شونه انداختن تو تاکسی یه بوسه یواشکی رو گونه تو بام تهران به یه مسیج که ۲۰ بار تکرار جمله دوستت دارم بود و تو تمام اون روزا نگاه کاوه رو تک تک کارامون بود تهدیدش کردم اگه به مامانینا بگه خودکشی می کنم اونم از من کله خراب ترسید گفتم اگه بگه خودکشی می کنم یا می میرم یا اینکه مجبور می شن منو بدن به فراز پس خفه خون بگیر و اون ساکت شد و فقط نگاه کرد اوایل خودش رو می کشید کنار ولی یواش یواش اومد جلو به فراز نگفته بودم که کاوه دوستم داره و اونم از این فرصت استفاده می کرد و تو گردش ها دنبالمون می اومد جلوی من با فراز دست داد و بهمون تبریک گفت منم خوشحال شدم که قبول کرده قضیه رو و چقدر ساده بودم به کاوه خیره شدم کاوه می خوای تو تعریف کن نازی کیه تکیه داد به صندلی که مثلا خونسرده نازی کیه من از کجا بدونم برگشتم سمت فراز خوب خیابون امیرآباد کوچه پلاک واحد دومین شلیک کاوه کامل خودش رو باخته بود خوب این یعنی چی این آدرس کیه آدرس نشمه جنابعالی این چرت و پرتا چیه بعد برگشت طرف من تو حرف اینو باور کردی این که خودش یه کارنامه به اون سیاهی داره به اونم می رسیم تو نازی رو نمی شناسی پس نه گفتم که این برگشته با این دروغا بین من و تو رو بهم بزنه ساده نباش عزیزم فراز گوشی اش رو درآورد و عکس ها رو نشونش داد سومین شلیک و هنوز کسی نمرده بود فتو شاپه گوشی رو ازش گرفتم دوباره به عکسی که توش نازی دستش رو انداخته بود دور گردن کاوه نگاه کردم به نظرت آشنا نیست قیافه این دختره کاوه فکر کنم یه جایی دیدمش آها یادم اومد همون کارنامه سیاه فراز گوشی رو گذاشتم رو میز خوب حالا بازم می گی نمی شناسی اش کاوه با رنگ پریده بهم خیره شده بود نه نمی شناسم رو کردم به فراز زنگ بزن بهش بیاد فراز همونطور که گوشی رو برمی داشت گفت اتفاقا همین بیرون تو ماشین نشسته گفتم شاید لازم باشه کاوه پرید گوشی رو گرفت و پرت کرد اومد روبروی من بیا بریم تو اتاق با هم حرف می زنیم همینجا کاوه امروز همه چیز همینجا معلوم می شه اینو بیرونش کن خودم همه چیز رو برات می گم همش نقشه است می خوان منو پیش تو خراب کنن دستش رو گرفتم خوشحال شد با ملایمت نشوندمش دوباره رو صندلی عزیزم جانم خانمی بتمرگ همینجا و همه چیز رو بگو کلافه بود معلوم بود دنبال راه فراره هی من و من کرد بعد گفت آره این دختره رو چند باری دیدم می خواست خودش رو بندازه بهم حالا که فکر می کنم همش نقشه همین رفیق شفیقمون بوده دلم براش سوخته بود شهرستانیه اومده اینجا مثلا پولدار بشه فکر می کرد خودش رو می ندازه به من به نون و نوایی می رسه خدا رو شکر که فهمیدیم نیتش چی بوده باور کن دلم براش سوخت می رفتم چیز میز می خریدم براش می بردم گشنه نمونه وگرنه منو چه به زنای خیابونی فراز داد زد زن خیابونی چرا نمی گی هم دانشکده ای خودت بوده چرا نمی گی این تو بودی که گولش زدی چرا نمی گی تو اون مهمونی دختر بیچاره ساده رو مست کردی فرستادی سراغ من بعد هم خودت اون عکسا رو ازمون گرفتی تو خونه بودم و حرص می خوردم که چرا فراز و کاوه منو مهمونی نبردن به لطف جیم زدن از درسا و حواس پرت دانشگاه قبول نشدم اعصابم خرد بود به خودم قول دادم که یه وقتی رو هم بزارم برای درس خوندن فراز و کاوه گفته بودن می رن یه مهمونی مردونه و جای من اونجا نیست ساعت ۱۱ بود تلفنم زنگ خورد کاوه بود زنگ زدم آژانس سر خیابون بیاد دنبالت بیا به این آدرس کاوه چی شده تو بیا خودت می فهمی بلایی سر فراز اومده دختر ساده اونی که بلا سرش اومده تویی نفهمیدم چطوری بی سروصدا از خونه زدم بیرون تا اونجا هر امکانی رو بررسی کردم غیر از چیزی که با چشام دیدم کاوه جلوی در یه خونه واستاده بود صدای موزیک به حدی بلند بود که صدا به صدا نمی رسید دستم رو گرفت و برد به یه اتاق اتاقی که مرگ آرزوهام رو روی تخت دیدم برهنه تو آغوش برهنه یه دختر نازی جیغ زدم و خودم رو انداختم روشون دختره رو که سعی می کرد بدنش رو بپوشونه و اشک می ریخت زدم فراز اما هنوز گیج بود کاوه دستم رو گرفت و آورد خونه انقدر تو لحظات اول عصبانی بودم که درک درستی از اتفاقی که افتاده بود نداشتم بعد شب بود و تنهایی و موبایلی که کسی توش زمزمه عاشقانه نمی کرد و منی که دیوونگی هام شروع شد حالم خیلی خیلی بد بود مامانینا مجبور شدن چند باری منو پیش دکترهای مختلف ببرن مدام تب داشتم و مدام بالا می آوردم مامان گریه کرد و پیشم اعتراف کرد از این می ترسه حامله باشم با این حالت هام حامله بارها بغلم کرد بارها بوسید منو نه روی لب هرچند جایی همون حوالی ولی حرفش همیشه یه چیز بود تو دختر کوچولوی خودمی فقط وقتی می چشمت که خانم خونم بشی حالا نه لب که تمام بدن زنی رو چشیده بود که من نبودم بردنم پیش روانشناس و اون احمق هم منو بست به دارو خوب نمی شدم فقط خوابم زیاد شده بود بابابزرگ حالش خوب نبود و بابا تصمیم گرفته بود برگرده شهر خودمون برای اولین بار بعد ماهها خوشحال شدم از این تغییر از اینکه دیگه مجبور نبودم تو اتاق مزخرف خودم با یه پنجره رو به کوچه با خاطره دستی که دیگه به شیشه نمی خورد بمونم دیگه مجبور نبودم تو شهری بمونم که هر گوشه اش عذاب خاطرات خوب رو با خودش داشت فراز زنگ زد بارها و بارها جوابش رو ندادم پشت شیشه اومد و کوبید صدای دعواش رو با کاوه می شنیدم ولی دیگه مهم نبود مسیج می فرستاد و عذرخواهی می کرد التماس می کرد بعد یهو دیگه هیچ چی رفت از تهران رفت از ایران رفت منم تهران رو پشت سر گذاشتم دلم همیشه موند تو اون محله کاوه کاوه بود می اومد تو اتاقم روبروم می نشست بی حرف و چقدر راضی بودم از این کارش بعضی وقتا از مامانینا اجازه می گرفت و با اصرار منو می برد بیرون همیشه یه خاطره از جایی که می رفتیم یادم می اومد و گریه کنان برمی گشتم دیگه فهمیده بود منو می انداخت تو ماشین از اتوبان ها می رفت و از شهر خارج می شد فقط اتوبان گردی می کردیم حالم بهتر بود ولی زخم قلبم ابدی شد اونم وقتی فراز بدون هیچ توضیحی بدون اصرار بیشتر گذاشت و رفت از تهران رفتیم یواش یواش یاد گرفتم تظاهر کنم به خوب بودن تظاهر کنم به خندیدن به دختر خوب بودن درس خوندن خواستگارهای جورواجور رو دیدن و رد کردن کاوه مدام بهمون سر می زد مامان و بابا راضی بودن ولی من می اومد باهام شوخی می کرد منو بیرون می برد و مثل ملکه ها باهام رفتار می کرد تو درسا کمک می کرد برام تعیین رشته کرد همه رو هم تهران زد حسابداری قبول شدم و رفتم خونه خاله روزی که دوباره پا تو اون محله گذاشتم فهمیدم هنوز هیچ چی عوض نشده قلبم درد گرفت از دیدن پنجره خونه قبلی مون ولی کاوه بلد بود صبور بود هیچ وقت دوباره نگفت که دوستم داره ولی تک تک کارهاش یادآوری می کرد این احساس یک طرفه رو تمام حواسش بود که تو دانشگاه کسی رو نبینم یه حصار دورم پیچید و مدام تنگ ترش کرد منم حرفی نداشتم چون اگه اون هم کاری نمی کرد منو با پسرای دانشگاه کاری نبود سال دوم بودم که ازم خواستگاری کرد گفت دردم رو می دونه و می خواد مرحمم باشه توقعی ازم نداره و صبر می کنه تا زمانی که قلبا بپذیرمش عاشقش نبودم ولی بهش عادت کرده بودم به احترام گذاشتنش به رعایت فاصله ها به خودم گفتم بهش فرصت می دم به خودشم گفتم گفتم منو عاشق خودت کن دست گذاشت رو چشماش بعد رو لباش و دستاش بوسه رو رسوندن به پیشونی ام همه راضی بودن پس گور بابای دل زخم خورده من تو همون خونه خاله موندیم خاله اینا هم بعد یه مدت رفتن پیش مامانینا حالا من بودم یه خونه حوض دار شب بوهای سکرآور و کاوه ای که حلقه دورم رو مدام کوچکتر و کوچکتر می کرد دوستام آب رفتن خانواده ام کارم زندگی اجتماعی مدام کوچکتر شد اعتراض می کردم داد و فریاد می کردم ولی اون صبر می کرد ظرفای شکسته رو جارو می زد بغلم می کرد و تنم رو ارضا می کرد یواش یواش یاد گرفتم که اعتراض فایده ای نداره تن دادم به زندگی به همخونگی دیگه چیزی نبود که شادم کنه کاوه راضی بود مدام برام خرج می کرد خونه رو مطابق سلیقه من تعمیر کرد هر روز با یه هدیه می اومد خونه ولی لباسای قشنگی که فقط تو خونه می تونستم بپوشم کجا دل پروانه ای من رو شاد می کرد تسلیم شدم مخصوصا وقتی فهمیدم بچه دار نمی شم و کاوه با این وجود و با بهونه اینکه حوصله سروصدای بچه رو نداره هنوز منو می خواد تا اینکه زنگ خونه زده شد و بعد سالها فراز پشت اون در بود از خاموشی چشمام وحشت کرد جای گله نبود مدتها بود دلی نمونده بود با هزار التماس ازم خواست ببینمش وقتی می رفتم تو اون کافی شاپ باور اینکه تو یه روزه می شه کل زندگی یک نفر رو زیر و رو کرد برام مشکل بود گفت چند وقتیه برگشته اونم بعد فوت مادرش می گفت تو خیابون دختری رو که اون شب سر از تختش درآورده بوده رو می بینه و دنبالش می کنه می گفت همش نقشه کاوه بوده با دختره ساده تو دانشگاه طرح دوستی می ریزه دختره رو عاشق خودش می کنه و می یارتش تو اون مهمونی رو تختی که قبلا فراز رو با ترفند و دارو اونجا خوابونده بوده می گفت عکس گرفته و تهدید کرده که اگه از زندگی من بیرون نره تمام اون عکس ها رو نشون مامانش می ده که یه بار سکته کرده بود و فوق العاده مذهبی بود می گفت دختره رو آورده و مجبورش کرده به فراز بگه ازش حامله است فراز رو مجبور به فرار کرده بعد هم دختره رو که حالا دیگه رویی برای برگشتن به شهرشون نداشته می کنه مترس خودش نازی ساده از چاله می افته تو چاه می گفت نازی با گریه تعریف کرده که فراز با چاپلوسی با تهدید با هزار ترفند دیگه کاری کرده که حالا شده زن خیابونی فراز می گفت و حباب هایی تو سر من یکی یکی می ترکید به کاوه نگاه کردم با اون نگاه همیشه محق اش داشت ماست مالی می کرد همه چیز از نظر اون دروغ بود چرا حرفش نیمه کاره موند چرا چی قربونت برم چرا اینجوری شد انقدر عاشق من نبودی که بخوای این همه کثافت بشی به خاطرش خیره ام شد تو یه لحظه برق صداقت رو تو چشاش دیدم بودم خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی تو منو ندیدی همیشه از اول از اون بچگی تو عشق اول و آخرم بودی ولی تو این با دست به فراز اشاره کرد رو دیدی و منو ندیدی اذیت های اینو بیشتر از احترام من دوست داشتی شلختگی هاش رو بیشتر از تمیزی من می خواستی دیوونم می کردی وقتی با یه تقه به پنجره ات پرواز می کردی طرفش می خواستمت تو تنها چیزی بودی که حاضر بودم همه دنیا رو خراب کنم برای داشتنش پوزخند زدم پس بالاخره رسیدیم به اینجا که دنیا رو تو بودی که خراب کردی دستپاچه شد من همچین حرفی نزدم دستاش رو گرفتم دیدم که فراز روش رو برگردوند بیا برای اولین و آخرین بار امروز رو خودت باش اگه خوبی اگه بدی اگه کثافتی اگه خدایی هر چی هستی همون باش دروغ نگو می دونی که اول و آخر همه چیز معلوم می شه پس خودت بهم بگو مردمک هاش لرزید آره من بودم صد بار دیگه هم که برگردیم عقب همین کار رو می کنم همیشه بهم می گفتی سوسول ولی اونی که سوسول بود این بچه قرتی بود نه من من برای داشتنت همه چیزو زیر و رو کردم این چی کار کرد با یه نسیم وا داد زرتی ولت کرد فرار کرد من بودم که همه کار برات کردم همه کار برای داشتنت کردم ولی این فقط بلد بود تو گوش ات لالایی عاشقانه بخونه و با یه تندباد بشکنه آره من همه اون کارها رو کردم دوباره هم می کنم صدباره هم می کنم اصلا هم پشیمون نیستم خیلی احمقی برای داشتن من این کارها رو کردی مگه الان منو داری من الان یه مترسکم احمق هر چی هستی برام فرقی نداره پوزخند زدم فراز گفت آره اعتراف کن به کثافت بودن خودت اعتراف کن داد زدم سرش تو خفه شو اگه این کثافته تو چی هستی یه ترسو یه بدبخت با بهت اسمم رو صدا کرد من مجبور بودم به خدا اگه بلایی سر مامانم می اومد پس من چی تو اصلا فهمیدی سر من چی اومد فهمیدی مامانم خیال می کرد حامله ام با اون همه حالت تهوع ها و تب کردن ها آره این کثافت راست می گه چون لااقل انقدر حالیش هست که برای یه زن خواسته شدن یعنی همه چی و طرد شدن یعنی جهنم مجسم نمی دونم بهونه ات چی بود نمی خوام هم بدونم فقط می دونم بین شما دو تا آدم خودخواه اونی که له شد اونی که همه خودش رو از دست داد من بودم تو به زندگی ات رسیدی اینم به عشقی که همیشه می خواسته من چی ام یه عروسک کوکی سر طاقچه هر دوشون واستاده بودن و به منی که وسط اتاق جیغ می زدم نگاه می کردن کاوه خواست بیاد جلو که داد زدم سرش بعد هم رو به فراز کردم برو به احترام عشقی که یه روزی بهت داشتم و به خاطر کاری که امروز کردی و چشمام رو باز کردی فقط می گم برو ولی لیاقتت یه گم شو بود که دهنم رو باهاش کثیف نمی کنم بعد رو کردم به کاوه اما تو نفس کم آوردم کاوه چی کار کردی با زندگی من بدبخت چی کار کردی قدم گذاشت قربونت برم همه چی رو درست می کنم همه این کارها رو برای خاطر تو کردم به خاطر عشق به تو کثافت کلمه عشق رو نیار اونو دیگه کثیفش نکن عشق هم می تونه کثیف باشه تو خوب باش تو منو نجات بده تو منو بخواه اونوقت پاک ترین عشق دنیا رو می بینی همه چی رو درست می کنم دیگه هر کاری تو بخوای می کنیم چی رو درست می کنی من داغون رو منی که دیگه انگیزه ای ندارم کاش حداقل بچه ای داشتم می تونستم دلخوش بشم به اون فراز پوزخند زد هر دومون برگشتیم طرفش همین برام معما شده تو تویی که همه وجودت شور بود یه محله یه شهر یه دنیا رو با خنده هات آروم می کردی تو که عاشق بچه بودی چرا این همه سال با یه مرد عقیم موندی کاوه داد زد خفه شو و آخرین گلوله شلیک شد این بار تفنگ پر بود هدفش هم من بودم تیکه پاره های قلبم رو دیدم که ریخت با من من گفتم عقیم برگشتم طرف کاوه عقیم کاوه این بار نمی خوام راست بگی فقط بگو که داره دروغ می گه بگو همه اون آزمایشها درست بود و این منم که بچه دار نمی شم کاوه تو رو خدا دوید طرفم دروغ می گه قربونت برم باور کن دروغ می گه فراز گفت شاهد دارم نازی شاهدمه می گفت وقتی نازی قرص می خورده بهش خندیده که وقتت رو تلف نکن من عقیمم بچه دار نمی شم می تونیم بریم همین الان آزمایش بدیم جلوی چشمام یه دختر کوچولو می دیدم خیلی شبیه خودم بود موهای وزوزی شونه نشده دور دهن اش پشمک چسبیده دندونای خرگوش اش مدام به قهقهه باز می شه دور و دور تر می شه و داد می زنه خداحافظ مامان سالها بعد تو یه روز آخر اسفند اون دختر کوچولو تو بغلم بود فقط هنوز دندونی نداشت ولی من که دندونای خرگوشیم هنوز بود لبخند زدم به پدرش به مرد محترمی که درسته عاشق اش نبودم و از اولین روز که اومد خونه پدر و مادرم خواستگاری این رو بهش گفتم ولی خیلی دوستش داشتم خیلی براش احترام قائل بودم و احترامی که بهم می ذاشت و صداقتش رو با هیچ عشق زمینی ای عوض نمی کنم پی نوشت سر نوشتن این داستان مدام این دو تا آهنگ می اومد تو ذهنم 4 رولت روسی جک ساورتی بنگ بنگ نانسی سیناترا نوشته
0 views
Date: May 9, 2019