فصل اول زندگی همیشه همراه با لحظات تلخ و شیرین دوستان من برای بار اول داستان و خاطرات زندگیم روایت میکنم و مینویسم متاسفانه نگارش قوی ندارم پس هرچیزی که اتفاق برام افتاده مینویسم نه بزرگ میکنم نه کوچک ارزو میکنم لذت ببرید و تجربه کسب کنید من تو یک خانواده کاملا معمولی از سطح متوسط با پدری کارمند و مادری خانه دار زندگی کردم یک برادر از خودم بزرگتر و دو خواهر از خودم کوچکتر داشتم فاصله سنی من و برادرم بسیار کم بود با یک سال تفاوت سنی من پسر دوم خانواده بود و پسر دوم بودن خیلی سخت هست اونایی که فرزند دوم هستند متوجه حرف من میشن از خیلی لحاظ فرق داشتیم من علاقه به درس خیلی کمی داشتم اما داداشم یک بچه درس خوان کامل بود همیشه تو مدرسه ناظم و مدیر میگفتند از امیر یاد بگیر امیر داداش بزرگم که پسر سر به زیر و خجالتی بود اما این فقط ظاهرش بود که همه میدیدن اما من که میدونستم چطور شخصیتی داره چون زمان زیادی باهم بودیم و از جیک و پوک هم خبر داشتیم من امین برعکس امیر ظاهر شیطون و سر زبان دار و پر احساس بودم من و امیر دانشگاه رفتیم هر کدوم مون یک شهر من فوق دیپلم قبول شدم و امیر لیسانس دانشگاه خیلی زود تومو شد با دختربازی هاش و شیطونت بازی هاش فارق تحصیل سال 86 بودم من چون محل دانشگاه من شهر نزدیک بهمون بود رفت و امد داشتم و بابام چون خونه ما دوطبقه بود یک طبقه از خونه بهم داده که راحت باشم در ضمن من بگم من معروف تو خونه به پسر بابا بودم بابام هروقت جایی می خواست جلو دوستاش و همکاراش کلاس بزاره منو میبرد یا نشونم میداد من خونه که بابام بهم داده بود همیشه با دوس دخترها یا دوستام درحال ورق بازی و عرق خوری یا بازی کامپیوتری یا سکس های دانشجویی میگذروندیم اون خونه و تخت تک نفره ای داشتم برای من پر از خاطره هست همون دوران یک دوستی داشتم به اسم سینا که ترمهای اخر بیشتر باهم بودیم و بعد دانشگاه هم همینطور دوستیمون ادامه داشت سینابا یک دختری دوست بود بنامم سحر که هروقت می خواست سکس کنند رو بهم میزد منم خونه در اختیارشون میذاشتم هروقت می خواست این سحر بیاره بهم میگفت سحر عکسات دیده اما خودت ندیده می خواد ببینتت گفتم چرا گفت نمیدونم به هر حال ایندفعه سحر اورد خونه منم بودم وقتی سحر دیدم یک دختر فنچ سبزه و لاغر بود از تو چشاش میشد فهمید از من خوشش اومده بود سینا از من خیلی تعریف کرده بود چون وقتی دانشگاه که تموم شده بود من دوره بدنسازی با پولایی که جمع کرده بودم میرفتم و بعضی اوقات بازاریابی میکردم خرج خودم درمیومد اون روز سحر و سینا با هم سکس کردند و رفتند دقیقا یادم نیست بعدازظهرش بود یا فرداش سینا بهم زنگ زد گفت امین دمت گرم گفتم بابت خونه میگی گفت نه سحر درمورد تو بدوستش گفته و تعریف کرده گفته بهش سینا یک دوست داره اسمش امین هست پسر خوشتیپی تعریف کردم از خودم فحش نخورم صلوات و دختر بازه حرفه ای و زرنگ هست اگر تونستی مخش بزن یک برنامه میچینیم ببینیم کی زودتر مخ اون یکی میزنه گفتم سینا بیخیال گفت سحر از دوستش تعریف کرده دختر خوشگل و خوش هیکل و پسرباز دانشگاه هست هرکی هرکی نمیتونه مخش بزنه و باهاش بحرفه گفتم شرط چی میبندی که یک هفته ای می خوابونمش گفت سر هرچی توبگی از کلکل بازی ها بود که من با رویا دیدار اولمون تو سینما بود وقتی تو سینما همو دیدیم همون اول گفتم عجب تیکه ای هست خیلی سنگین بدون اینکه تو ظاهرم نشون بدم برخورد کردم فیلم انعکاس بود سحر و سینا هم کنار و من و رویا نشسته بودند من رو کردم به رویا گفتم کی پیشنهاد داده بود قرار اول من باشما تو سینما باشه گفت من گفام چون نمی خواستم کافه یا جای دیگه باشه تابلو بشیم گفتم خوب من ماشین داشتم میرفتیم جای دیگه ماشین بابام 405 بود چون کارمند بود ماشین من صبحها میرسوندمش و بعدازظهر هم میاوردمش خونه گفت مگه سینما چشه که روش کرد به پرده سینما و دیدن فیلم منم حرف خاصی نزدم تا اینکه سحر و سینا فهمیدن که جفتمون راه نمیدیم و رو نمیدیم بهم یخمون شکستند شروع کردن جلو من و رویا لب گرفتن و مالوندن بطوری که صدای بوسه هاشون میومد که متوجه نگاه های رویا شدم که چطوری با تعجب داره نگاهشون میکنه آروم دستاش گرفتم و با نگاهش به من اجازه داد دستاش نوازش کنم بدجوری دستاش سرد و عرق کرده بودند و فهمیدم که داره سعی میکنه متفاوت نشون بده من هم سعی کردم اعتمادش جلب کنم دستاش تو دستای گرمم میمالوندم و رویا زیرچشمی سحر و سینا نگاه میکرد که داشتند همو میمالوندن و لب میگرفتند که متوجه شهوتی شدنش شدم اما همونطور خیلی اروم دستاش تو دستم بود منم کیرم داشت کمی راست میشد جفتمون تحیک شده بودیم واقعا سنی نداشتیم من 22 سال و رویا 20 سالش بود اوج شهوت درونمون موج میزد که یکدفعه چراغا روشن کردن متوجه شدیم تموم شده سحر و سینا خودشون جمع و جور کردند و من و رویا همطور داشتیم پرده سینما نگاه میکردیم که سریع دستامون جدا کردیم و اومدیم بیرون و از هم جدا شدیم بدون اینکه شماره هم داشته باشیم سینا گفت امین چرا کاری نکردی من گفتم دهنت سرویس دیدار اول نمیشه درست نبود گفت رویا به سحر گفته مخت زده گفتم چجوری گفته از اول تا اخر دستاش نوازش میکردی گفتم اون گفته گفتم شمارش بده دیگه اعتماد مخ زنی نمی خواد میترکونمش که سینا بهم گفت از سکست یک عکس بگیر ببنیم که تو تونستی یک هفته ای بخوابونیش یا اون تورو عاشق خودش کرده سینا شماره از سحر گرفت بهم داد منم شروع کردم به پیامک زدن گفتم الان جلو درب دانشگاه هستم می خوام ببینمت توری رفتار کردم که فکر کنه واقعا اون برده و من عاشقش شدم همونطور می خواستم پیش رفت رفتیم بیرون دور دور و یکجای خلوت پارک کردم شروع کردم بوس کردن و اونم گفت چه خوش بو هستی واقعا خوشم اومد از عطرت و شروع کرد جواب بوسهام لب گرتن ازم اون روز گذشت تا همین لب گرفتن پیش رفتیم من به رویا طوری برخوردام ادامه میدادم که واقعا عاشقش شدم اما یک هفته مهلت داشتم دو روز بعدش سینا بهم گفت تولد رویا هست می خواییم بریم کافه گفتم پس به من چیزی نگفت گفت نمیدونم چون حتما خوشش نیومده بلاخره سینا منو خر کرد براش چیزی بخرم و بریم کافه مورد قرار رویا واقعا فهیده بود من عاشقش شدم اما سعی میکرد تو برخورد مراقب باشه تا از خودش چیزی نشون نده اون روز بعد کافه دست رویا گرفتم گفتم کادو اصلی هنوز مونده نمی خوای بگیری گفت همین بس بود گفتم بچه ها بپیچونیم بریم گفت باشه من و رویا رو به سحر و سینا کردیم گفتیم بچه رویا کار براش پیش اومده من میرسونمش خونه و سریع حرکت کردیم و رفتیم و رسیدیم دم در خونه ماشین بردم تو پارکینگ که رویا گفتواقعا خبری هست یا نه سره کاری گفتم باور کن سره کاری نیست میخوام بدونی که چقدر برام مهمی و دوست دارم من خونه ام اینجاست و خانواده ام طبقه بالا زندگی میکنند شروع کردم از خودم گفتن و نشستیم روی تخت نمی دونم چی شد لباس هامون دراوردیم کنار هم نشستیم در مورد همه چی حرف میزدیم و چند ساعت گذشت و رویا گفت من می خوام برم که من سریع لب ازش گرفتم دستمو انداختم تو گردن چشام بستم شروع کردم گفتم این اماده هست باید سریع پیش برم که هنوز پشیمون نشده دیدم رویا هم همکاری میکنه سریع تاپش دراورد و منم روش دراز کشیدم ادامه دادم گردنش خوردن و ارو اروم چاک سینه هاش که کمی بلندش کردم سوتینش دراوردم و چه سینه های سفید هلویی و سایز 75 میرسید رویا دختری قد 170 وزن 55 کیلویی با موهای مشکی صورتی خوشگل بدون نقص بدون عمل زیبایی واقعا آس بود نوک سینه های قهوه ای خیلی کمرنگ شروع کردم خوردن میگفت اروم گاز نگیر کمکم میکرد لباس های همدیگه کاملا دراوردیم و من شق کرده بودم رویا کیرم گرفت نگاه کرد گفت برو بشورش بیا منم سریع پریدم تو دستشویی کیر و صابون زدم و شستم و اومدم دیدم رویا به پهلو دراز کشیده رفتم بغلش گفت دراز بکش اومد وسط پاهام کیرمو چون شسته بودم و به اب سرد هم خورده بود سرد بودن و دستام هم همینطور رویا گفت بهم دست نزن و کیرم گرفت شروع کرد به ارومی زبون زدن و کم کم کرد تو دهنش خیلی قشنگ دستاش گذاشته بود روی سینه ام و نمیذاشت من کمی بیام بالا تا خوردنش کامل نگاه کنم از طرز خوردنش فهمیدم بار اولش نیست بهش گفتم رویا تو بخواب حالا نوبت منه منم رفتم سراغ کسش یک کس سفید شیو شده و بو خیلی خوبی میداد شروع کردم به خوردن و بوس کردن کسش که دستش یکدفعه اومد روی سرم فشار میداد و راهنمایی میکرد که چطوری بخورم من که بلد بودم جلوی این داشتم کم میاوردم داشتم از شق درد میمردم که گفت بیا روم منم پاهاش گذاشتم روی شونه هام کیرم خیس کردم که بکونم تو کونش که نذاشت گفت عقب نه از جلو بکن من تعجب کردم اما بروی خودم نیاوردم اروم کیرم کردم تو کسش فکر میکردم تنگ باشه اما نبود ولی کس داغی داشت کیرم راحت رفت تو شروع کردم تلمبه زدن که سریع ابم اومد ریختم روی شکمش و رفتم دستمال اوردم گفت چقدر زود ارضا شدی گفتم از بس خوشگلی و کست داغه گفتم میشه دوباره بکنم گفت زود میاد تعجب کردم از سوالش که اینقدر همه چی درمورد ارضا پسرا میدونه گفتم حتما سکس داشته و میدونه دیگه وقتی اوپن هست دیگه دونستن اینا هم چیزی نیست شروع کردم دوباره تلمبه زدند اما ایندفعه گفتم قمبل کن تا من برای خودم زمان بیشتری بخرم تا بتونم ارضاش کنم اما باز ارضا شدم و اون ارضا نشد خودش تمیز کرد و گفت باید بره منم گفتم باشه وقتی براش آژانس گرفتم که رفت سریع به سینا زنگیدم گفتم که این اوپن هست کسش هم تنگ نبود دوبار سکس داشتیم سینا تعجب کرد گفت دهنت سرویس مارو پیچوندی رفتی کردیش گفتم من شرط بردم گفت دمت گرم من به سحر بگم گفتم بهش بگو امین دوبار سکس داشت ترکوندش سینا قطع کرد و زنگید به سحر و قضیه تعریف کرد از فردا من کمتر به رویا پیام میدادم و تماس داشتیم تا اینکه سحر و رویا باهم بحثشون میشه و سحر سریع قضیه سکس من و رویا به بچه ها و دوستاش میگه و رویا متوجه میشه کار من بوده و تماس میگیره به من میگه واقعا برات متاسفم تو باهمه اینکار میکنی گفتم مگه شرط نبود که من تورو تو یک هفته بکنم و تو مخ منو بزنی گفت نه گفتم داری منو دست میندازی که من شرمنده بشم گفت سحر چند وقت پیش اومد پیشم باهام ارتباط برقرار کرد باهم دوست شدیم و تو اوایل دوستیمون از دوست دوست پسرش برام تعریف میکرد که امین تو باشی منم گفتم اهل دوستی نیستم که سحر شرط کرد که ازش خوشت میاد و باهاش میمونی چون دوس دختر قبلیش سرش حرکت زده راحت دوست میشه سحر از طریق سینا در مورد تو اطلاعات داشت و از منم بدش میومد تازه فهمیدم سمیرا همکلاسیم وقتی فهمید منو سحر دعوا کردیم و سحر در مورد من و اوپن بودنم جار زده اومد پیشم سمیرا گفت من تعجب کردم با سحر دوست شدی چون سحر همیشه پشت سرت حرف زیاد میزد میگفت خودش میگیره حالا خوب خدا بهش فیس خوب و هیکل خوب داده اگه پول هم میداد دیگه از دماغ فیل میوفتاد و حتی یکبار شماره ام به پسرا دانشگاه داده بود قبلا مزاحم داشتم نمیدونستم شماره منو از کجا اوردند با حرفا سمیرا و حرکت تو فهمیدم از اول نقشه داشتند که آبرو منو ببرند و من بشم حرف گوش کن اونها و فقط با اونها تو دانشگاه پایین بالا کنم و هزار دلیل دیگه توهم خوب آتو دادی دستش رویا تلفن قطع کرد و حتی چندین روز و هفته جواب پیام ها و تماسهام دیگه نمیداد پایان قسمت اول ادامه نوشته
0 views
Date: November 17, 2018