شلوغی خیابون آزادی دیوانم میکرد دفعه اول بود به تنهایی پام رو میزاشتم میدون آزادی حس عجیبی داشتم هیجانی که به شدت با ترس قاطی شده بود از نگاه هیز مردهای دور و بر توی اون شلوغی بیشترعصبانی میشدم و همینطور یکبند زیر لب غر میزدم این همه جا توی این تهران لعنتی خراب شده چرا حالا ما باید بین این همه جا توی این میدون به این شلوغی قرار میزاشتیم میمیری اون باسن مبارک رو جمع کنی بری یه گواهی نامه کوفتی بگیری تا من بیچاره وسط این همه بزمجه اسیر نشم حالا ماشین برنمیداری به جهنم لاقل یه ربع زودتر سر قرار بیا که اگر من زودتر رسیدم آواره نشم نفهم بیشعور شروع کردم به قدم زدن و هر چند لحظه یه بار ساعتم رو نگاه میکردم ساعت دقیقا ۶ بود که یکهو یه دست از پشت سر شونم رو گرفت انقدر ترسیدم که نزدیک بود جیغ بکشم با آمادگی زدن یه کشیده به سرعت برگشتم که با دیدنش دستم مشت شد و با عصبانیت و غیض زل زدم تو چشماش و سلام نکردم با یه پوزخند کج گفت علیک سلام باز که تو روسری سرت نیست اینجا مگه پاریسه با یه شالگردن و کلاه پاشدی اومدی وسط میدون آزادی صد بار بهت گفتم درست لباس بپوش اینو گفت و اخماشو برد تو هم دهنم رو چند بار باز و بسته کردم و دستم رو که همچنان از حرص به صورت مشت شده بود پرت کردم پایین پشتمو کردم و شروع کردم راه رفتن بلند گفت کجا باز مسخره بازیتو شروع کردی اینجا زشته درست رفتار کن برگشتم و گفتم اولا زشت پیر زنه دوما تو هنوز سلام نداده به ریخت و قیافه من گیر دادی مگه من کف دستم و بو کرده بودم که تو میخوای منو بیاری وسط این خراب شده گفت خب حالا دور برندار دفعه آخره میبینم روسری سرت نکردیا گفتم میدونی که دفعه آخر نیست اصلا کاملا هم اسلامیه و دستمو بردم سمت موهام و کردمشون داخل کلاه و شالگردنم رو یکم سفت تر کردم میبینی دیگه یه تار مو هم معلوم نیست گفت خعلی خب ادبت میکنم وایسا برگشتم سمتشو یه زبون درازی تحویلش دادم گفت میچینم زبونتو یه خنده ریز کردم و گفتم باشه میتونی بچین گفت وایسا و ببین رسیده بودیم بر خیابون و دستشو تکون داد گفت دربست سوار ماشین شدیم یه پراید هاچ بک که برای این که پاهام پشت صندلی رانندش جا بشه مجبور بودم کاملا صاف بشینم سمیر جزو مردای تقریبا قد بلندی بود که میشناختم ازونجایی که خودم قد بلندی داشتم خیلی از پسرا به نظرم کوتوله میومدن و تو همون نگاه اول از چشمم میفتادن جذابیت هیکل سمیر به سرشونه های پهن و حجم دارش بود و البته اخمی که اکثر وقتا از چهرش کم نمیشد طوری که هر وقت میخندید من تو دلم ذوق میکردم پشت ماشین کم جا بود و سمیر چسبیده بود بهم با وجود این که هوا سرد بود و من خوب خودم رو با خرواری از لباس خفه کرده بودم برای این که سردم نشه اون مثل اکثر وقتا با یه تیشرت و یه اوور کت خیلی نازک از روش اومده بود اکثر وقتا هیچی جز یه پیرهن مردونه نمیپوشید و باز هم بدنش داغ داغ بود با همه ی لباسی که پوشیده بودم گرمای بدنش رو حس میکردم و گر گرفتم با ناز و ادا گفتم یکم برو اونورتر خب گرممههههه دست چپشو گذاشت رو پام دلم هوری ریخت و دستم و ناخوداگاه گذاشتم رو دستش زیر چشمی از آینه جلوی ماشین راننده رو میپایید با همون اخم همیشگیش خم شد و دم گوشم گفت یاد میگیری دفعه بعد حرف گوش بدی و روسری سرت کنی تا مجبور نشی تو فضای بسته کلاه به اون کلفتی سرت نگه داری و یه نیشگون کوچیک از داخل رون پام گرفت که باعث شد لبمو گاز بگیرم نمیدونم من تخس چطور بود که جلوی این آدم اینقدر بی دفاع و مظلوم میشدم دوباره با اخم به جلو خیره شد و تا آخر مسیر چیزی نگفت وقتی رسیدیم با تعجب گفتم اکباتان اینجا چیکار میکنیم یه لبخند کچ زد و گفت خونمه خونت تو مگه خونه داشتی نه یعنی آره ولی دست مستاجر بود دیگه گرفتمش و الان خودم میشینم خب چرا بهم چیزی نگفتی یعنی اون روزی که گفتی داریم اسباب کشی میکنیم بعله خودم داشتم جدا میشدم آخه آخه چرا حالا اینجا خب اینجا جاییه که من از بچگیم خاطرات زیادی توش دارم دوما نزدیک کلاس شماست آب دهنمو قورت دادم و با تعجب دور و برم و نگاه کردم چیه سورپرایز نشدی تو خودت گفتی خونه بگیرم وسط خیابون حق ندارم ببوسمت بیا اینم خونه دیگه چی میخوای سرم رو تکون دادم و گفتم اوم چرا چرا جای قشنگیه نمیدونستم اینقدر درخت زیاده اینجا راه افتاد و منم کنارش تند تند قدم برمیداشتم نمیدونم چطور بود که با وجود این که اختلاف قد زیادی با هم نداشتیم اما باز هم به ازای هر قدم اون من باید دو قدم برمیداشتم که بهش برسم تو دلم داشتن رخت میشستن و استرس باعث میشدم دو برابرنفس نفس بزنم فکرم مشغول بود و تو فکرم فحش میدادم به خودم که چرا همچین چیزی بهش گفتم رابطه ی ما شده بود مثل موش و گربه من همش از سکس فرار میکردم و وقتی اون میخواست به همین خاطر رابطه رو تموم کنه من همیشه با اصرار و بهونه های مختلف نگهش میداشتم حس میکردم گییر افتادم آچ مس شده بودم کیش مات نه غرورم اجازه میداد خلاف حرفی که زدم عمل کنم و بگم من نمیخوام سکس داشته باشم و نه جرات اینو داشتم که سکس رو تجربه کنم تو دلم همش خودم رو دلداری میدادم که چیزی نیست چیزی نیست تو یک دختر مستقلی داشتن و نداشتن سکس در هر حال فرقی نمیکنه یه روز بالاخره باید تجربش کنی تو که در هر حال نمیخوای ازدواج کنی همینطور با خودم درگیر بودم که با صدای سمیر به خودم اومدم رسیدیم اگر میخوای میتونیم برگردیم میتونیم بریم کافه اینجا یه جا هست که قهوه های عالی میزنه خیره نگاش کردم چندتا پلک زدم و گفتم نه بریم بالا هم زمان طوری اضطراب داشتم که هر لحظه قلبم ممکن بود وایسه اما در عین حال دوست نداشتم اون هیچ چیز از اضطرابم بفهمه نباید اجازه میدادم حس کنه شکستم داده باید نشون میدادم که واقعا هیچ تفاوتی بین جنس مذکر و مونث وجود نداره باید نشون میدادم که واقعا به همه ی حرفهایی که میزنم اعتقاد دارم از پله ها رفتیم بالا یه در شیشه بزرگ که بالاش نوشته بود ورودی ۳ در رو برام باز نگه داشت یه نگاه به چشماش کردم ولی خیلی سریع نگاهمو ازشون گرفتم انگار میترسیدم فکرمو بخونه یه نفس عمیق کشیدم چشمام و بستم و از در وارد شدم در خونه طوری باز میشد که نمیشد دید کاملی به فضای داخل خونه داشت خم شدم بند بوتای مردونم رو باز کنم و زیر چشمی دنبالش میکردم که رفت و اوور کتش رو در آورد و کلیدارو انداخت رو میز وارد خونه که شدم اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که همه چیز مشکی بوود مبلهای چرم مشکی ست تلویزیون مشکی میز مشکی و حتی ظرف شکلاتی که اون هم مشکی بود و یه تابلو از عکس دوتا گربه که یکیشون سفید بود و اونیکی مشکی محو تماشا شده بودم که گفت جی میخوری به خودم اومدم و دیدم هنوز حتی کلاهمم در نیاوردم با کم رویی گفتم هیچی و شروع کردم به در آوردن پالتو و شال و کلاهم ازون جایی که بدون کوچکترین آمادگی قبلی ای توی این موقعیت قرار گرفته بودم کم ترین تلاشی برای این که یک لباس معقول انتخاب کنم نکرده بودم یه تاپ سرخابی یقه باز با آستین های کوتاه که به خاطر پارچه نازک و پنبه ای لَختش کاملا سینه هام رو نشون میداد تنم بود و البته شلوار ورزشی ساپورتی که به خاطر بوت های ساق بلند سربازی شکلم پوشیده بودم اما خب کاملا بدن تو پری که داشتم رو نشون میداد تو دلم به انتخاب نابجایی که برای انتخاب لباس داشتم فحش دادم و خودمو پرت کردم رو کاناپه سمیر با یه لیوان نسکافه و چایی ای که برای خودش ریخته بود اومد لیوانارو گذاشت رو میز و تی شرتش رو با یه حرکت سریع از بدنش کند با این که تصویر این بدن رو بار ها از قبل دیده بودم باز هم با دیدنش از نزدیک صورتم داغ شد سرمو انداختم پایین و وانمود کردم دارم بخاری که از لیوان نسکافم بلند میشه رو نگاه میکنم بی تفاوت به لباسای من لم داد رو مبل جلویی و تلویزیون رو روشن کرد گفتم خب گفت خب چی گفتم خب اومدیم که تو تلویزیون تماشا کنی سرشو با یه نگاه خریدارانه برگردوند سمتم و با نگاه خیرش عضو به عضو بدنم رو به ترتیب از بالا تا زانوهام طی کرد با همون نگاه برگشت به سمت سینه هام و بعد صورتم قلبم لرزید دستم و بردم سمت یقه لباسم و یکم صافش کردم یه قلپ از نسکافم خوردم و گفتم حداقل یه آهنگ بزار حالا که اونو روشن کردی بی توجه به من دوباره شروع کرد به عوض کردن کانالهای ماهواره با کلافگی پاشدم و رفتم سمت جایی که حدس میزدم ورودی اتاق خواب و حموم باشه و وارد اتاق خواب شدم یه تخت دو نفره به فاصله ی پنجاه سانتی از دیوار کنار اتاق بود و کنارش یه میز تحریر عتیقه که لپ تاپ روش روشن بود پرده های اتاق کاملا باز بود و از پنچره های شیشه ای که یک دیوار اتاق رو به خودشون اختصاص داده بودن نمای آسمون کاملا مشخص ارتفاع زیاد باعث میشد وقتی که از لبه پنجره پایین رو نگاه میکنی به فکر سقوط آزاد و قانون جاذبه و شتاب بیفتی کم کم داشتم کشمکش های درونی خودم رو فراموش میکردم که تو یه لحظه دستای مردونه ی سمیر رو حس کردم که از پشت دورم حلقه میشه هیچ مقاومتی نکردم نفسم بند اومد صدای تپش های دیوونه وار قلبم رو میشنیدم نباید میفهمید اینقدر در مقابل دستاش کم توانم برگشتم گفتم تو که داشتی تلویزیونتو میدیدی برو دیگه حلقه دستاش رو سفت تر کرد و من شروع کردم به دست و پا زدن در گوشم آروم گفت کجا گقتم تلویزیون پرتم کرد رو تخت گفت دیدنی ها اینجاست نمیدونم از شدت استرس بود یا هیجان که داشتم سکته میکردم نفسمو حبس کرده بودم تو سینم آروم گفتم نه گفت هیس الان دیگه وقتش نیست اون پایین انتخابتو کردی زل زد تو چشمام هر دو دستامو با یه دست گرفت یکم تقلا کردم که لباشو گذاشت رو لبام کار خودشو کرد دیگه نمیتونستم از جام جمب بخورم میدونستم که هرچقدرم مخالفت کنم باز هم کار خودش رو میکنه اون یه رابطه ی آدم بزرگانه میخواست مسخره ی من نبود که یه سال بود داشتم بازیش میدادم چشمام رو بستم و تسلیم شدم لبام رو با ولع خاصی میخورد و گه گداری فاصله میگرفت و میرفت سراغ گوش و گردنم نفس داغش که به گوشم میخورد تمام پوستم مورمور میشد زبونش رو میکشید رو لاله گوشم و گه گاهی هم با یه گاز یا میک زدن باعث میشد نتونم چشمام رو باز نگه دارم چیکار داشت میکرد من نمیخواستم سکس داشته باشم میدونستم اگر بخوام بزنم زیرش دیگه شاید هیچوقت نبینمش واسه همین خفه خون گرفته بودم دستشو برد سمت یقه تاپم و سینم رو تو دستش فشار داد یه آخ کوتاه گفتم گفت چی شد میخوای یادت بندازم که دیگه باید روسری سرت کنی وقتی بهت میگم سر کن دندوناشو به هم فشار میداد و دوباره محکم تر از قبل سینمو تو مشتش فشار داد اخمامو کشیده بودم تو هم و سرمو به نشونه نفی تکون دادم صورتمو گرفت تو دستشو دوباره لبامو بوس کرد ولی با چشمای باز برآمدگی آلتش و رو بین پاهام حس میکردم با دستش شروع کرد مالیدن سینه هام با ناله گفتم نه نکن با خشونت گفت هیس و تاپمو با یه حرکت از تنم درآورد حالا دیگه بی دفاع ترین آدم دنیا بودم دستشو کشید تو موهام و تو چشمام خیره شد فاصله ی صورتش با صورتم به قدری بود که نفسای داغش رو روی لبام حس میکردم با یک حرکت دستش رو انداخت پشت کمرم دوتا دستم هنوز توی دست دیگش بود و من دیگه هیج تلاشی برای آزاد کردنشون نمیکردم دستشو برد سمت قزن سوتینم و بازش کرد و سینه های من آزاد شدن یه سوتین سبز یشمی پوشیده بودم که روش با گیپور مشکی طرحهای ظریف داشت و رنگش با پوست سبزم میخوند دستشو دوباره برد روی کمرم و هم زمان با دندونش سوتینم رو از روی سینه هام کشید پایین تر نفسم حبس شده بود و داشتم نگاش میکردم با نگاه گرسنش داشت سینه هام رو قورت میداد سرمو گذاشتم رو تخت و به سقف نگاه کردم تصمیم گرفتم دیگه نگاهش نکنم نگاه گرسنش روی تنم باعث خجالت زدگیم میشد و حس ترس بیشتر تو دلم جون میگرفت دست راستشو از پشت کمرم در آورد و سینه راستم رو گرفت نوک سینم بین انگشتاش بود و فشارش میداد و من با هر فشار اخمام رو میکشیدم تو هم دستامو ول کرد این بار دیگه دستامو پایین نیاوردم سوتینم رو از کاملا از تنم در آورد طوری روم نیم خیز بود که کاملا آلتش روی کسم فشار وارد میکرد یه لب کوتاه ازم گرفت و شروع کرد میک زدن سینم سینه ی دیگم رو با اون یکی دست فشار میداد و این یکی رو محکم میک میزد و بعضا نوکش رو گاز میگرفت و من گاهی از لذت گاهی از درد آخ و ناله میکردم حس عجیبی بود ترس لذت اضطراب عذاب و بی حسی همگی با هم ترکیب شده بود چشمام رو بسته بودم لبم رو گاز میگرفتم و روتختی رو توی دستام مشت کرده بودم و با فشاری که کیرش به کسم وارد میکرد نفسم حبس میشد دستشو برد پشت سرم و گردنم و تو دستش گرفت خیلی آروم گردنم رو بوسید و خم شد رو صورتم تا لبام رو ببوسه چشمامو بستم تا بهتر حس کنم با بوسه ای کوتاه از کنار لبم شروع کرد و پشت سرش بوسه های ریزی که از صورتم و لبام میگرفت و بعد لباش رو روی لبهام گذاشت و باز هم این بوسه ی جادویی بود که من رو مسخ خودش میکرد لب پایینش رو میمکیدم و اون خیلی راحت میزاشت که این کار رو انجام بدم میدونست که ازین کار لذت میبرم یه مکث کوتاه کرد و من چشمام رو باز کردم موهای جلوی صورتم رو کنار زد و گفت بدون اجازه رفتی موهاتو اینقدر کوتاه کردی ده آخه دختر تو مگه پسری که اینقدر اینارو کوتاه کردی زل زدم تو چشماشو برای این که بگم به تو ربطی نداره زبون درازی کردم زبونم بیرون بود که با یه حرکت سریع نزدیک شد و زبونم رو گاز گرفت یه داد بلند کشیدم و گفتم وحشی تورو باید بندازن تو قفس اشک از درد تو چشمام جمع شده بود خندید و گفت مرده و حرفش بهت گفتم میچینمش بهت رحم کردم پشت چشم براش نازک کردم و سرمو برگردوندم سمت دیوار اونم از فرصت استفاده کرد و دوباره شروع کرد خوردن گوشم و دادن نفسای داغش داخل گوشم حرارت و صدای نفسش دیوونم میکرد و باعث میشد صدای نالم بلند بشه دست دیگش رو خیلی آروم برد سمت رون پام و به آرومی کشیدش داخل رون پام با این که هنوز ساپورتم تنم بود به شدت حس اضطراب بهم دست داد تمام اون لذت چند لحظه قبل داشت دود میشد و میرفت هوا دستشو نزدیک کسم کرد و از روی ساپورت کشید روش به سختی خودم رو نگه داشته بودم حس خیلی بدی داشتم و نفسم بند اومده بود نمیدونم از چی اما میترسیدم نمیتونستم نفس بکشم و حس اسپاسم عضلانی بهم دست داده بود متوجه انقباضات ماهیچه های من شد و گفت چیزی نیست شل کن خودتو اما من نمیتونستم هیچ کنترلی روی ماهیچه های پاهام نداشتم دوتا پام رو طوری به سختی به هم فشار میدادم که تقریبا دستش رو به سختی کشید بیرون دیگه نمیتونستم تحمل کنم با فشار حولش دادم عقب گفتم بسه دیگه کافیه کافیه تاپمو از رو زمین برداشتم و به سرعت از اتاق زدم بیرون لبه ی حره ی پنجره اتاق نشیمن نشسته بودم زانوهامو جمع کرده بودم تو شیکمم و بیرون رو نگاه میکردم دلم سیگار میخواست سمیر همیشه میگفت ازین که دخترا سیگار بکشن متنفره سرمو تکیه دادم به پنجره سرماش اذیتم نمیکرد حس خوبی داشت حس خنک شدن یه تب که میدونستم دیگه افتاده به جونم و دست از سرم بر نمیداره دلم میخواست فرار کنم از خودم از اونجا از همه به بچه هایی که داشتن تو محوطه برف بازی میکردن نگاه میکردم و به بچگی های خودم فکر میکردم و این که هنوز خیلی مونده تا بزرگ بشم هیچ وقت دوست نداشتم یکی از این آدم بزرگ ها باشم یه قطره اشک از کنار چشمم سرازیر شده بود و داشت گونم رو قلقلک میداد به حدی بیحال و حوصله بودم که حتی حوصله پاک کردن اشکم رو نداشتم ولی با صدای پای سمیر خودم رو جمع و جور کردم و سریع اشکام رو پاک کردم و یه نفس عمیق کشیدم و همچنان خیره شدم به بیرون پنجره غرورم اجازه نمیداد بزارم توی این موقعیت ببینه گریه کردم اومد بی توجه به من نشست و دوباره کنترل تلویزیون رو گرفت دستش و شروع کرد به عوض کردن کانالا برگشتم نگاش کردم انگار من اونجا نبودم اصلا من رو نمیدید این رفتارش به شدت حرص منو درمیاورد دوست داشتم برم بزنمش تا بفهمه من اینجام هنوز نرفتم رفتم جلوی مبل دو نفره ای که روش لم داده بود نشستم رو زمین و تکیه دادم به مبل طوری که پشتم بهش بود بعد با صدای آروم گفتم معذرت میخوام ولی دست خودم نیست گفت من برای تو چه فرقی با دوستای عادیت دارم وقتی که نسبت به هر رابطه ای فراتر از صحبت معمولی واکنش های تکانشی نشون میدی من چطور باید با این رابطه کنار بیام از وقتی که وارد زندگیم شدی سکس نداشتم سعی کن بفهمی که این برای آدمی مثل من سمه با صدای آروم گفتم میدونم ولی دست من نیست گفت و هیچ تلاشیم نمیکنی که دست خودت باشه پاشو لباستو بپوش بریم بیرون یه چیزی بخوریم با اکراه رفتم لباسم رو پوشیدم تو سرم یه عالمه فکر بود که داشت منفجر میشد یه حالت بی حسی و بی عرضگی خاصی داشتم و بی نهایت غمگین بودم بعد از این که یه چیز مختصری خوردم سوار آژانس شدم و راهی خونه شدم اونشب با کلی عذاب وجدان و حس های مختلف دیگه به خواب رفتم نمیدونستم که چه روزایی در انتظارمه اگر بخواید بقیش رو خواهم نوشت نوشته
0 views
Date: March 3, 2019