زخم زنانه

0 views
0%

دست هاى لطيف و ظريفش سرم رو نوازش مى كرد انگار مى دونست بيدارم مى دونست به نوازش دست هاش به بوى تنش به آرامشى كه حضورش داشت نياز دارم مى دونست درد مى كشم خودش هم درد كشيده بود نبود اما من حضورش رو حس مى كردم مدت زيادى بود كه بيدار بودم اما هنوز آماده ى باز كردن چشم هام نبودم از حقيقت مى ترسيدم از فرو ريختن روياى شيرين حضور مامان از اتفاقات چند روز گذشته از اين زنى كه ديگه زن نبود سعى كردم به پهلو بخوابم اما درد وحشتناكى تو تنم پيچيد دردى كه از سينه ى چپم شروع مى شد و تا نوك انگشتام ادامه پيدا مى كرد اشك هام مى چكيد اما چشمام بسته بود زير لب آهنگى زمزمه مى كردم و آرزو كردم كاش مامان هنوز هم بود لالا کن دختر زیبای شبنم لالا کن روی زانوی شقایق بخواب تا رنگ بی مهری نبینی تو بیداریه که تلخه حقایق تو مثل التماس من میمونی که یک شب روی شونه هاش چکیدم سرم گرم نوازشهای اون بود که خوابم برد و کوچش رو ندیدم حس كردم دست زمختى رو سرم كشيده شد و موهام رو نوازش كرد دستى كه بوى امين رو مى داد امين اسمش رو زير لب زمزمه كردم چشمام رو باز كردم و گريه ى بى صدام هق هق و التماس شد مى خواستمش مى خواستم دستاش رو بگيرم اما انگار هر لحظه دورتر مى شد همه چيز گنگ مبهم بود پرستار خودش رو بالاى سرم رسوند و آمپولى رو تو سرمم تزريق كرد به نظر آرامبخش بود كم كم حركاتم كند شد و ذهنم از هر فكرى خالى اما آخرين چيزى كه ديدم چهره ى امين بود كه برخلاف دنياى اطراف كاملاً واضح به نظر مى رسيد چشماش خسته و كم نور بود انگار اونم با اندازه ى من درد كشيده بود برخلاف هميشه كه صورتش نرم و تراشيده شده بود ته ريش داشت چشماى مهربونش بسته شد و قطره اشكى چكيد چشماى منم بسته شد و بعد فقط سياهى و خواب عميق و مبهمى كه خسته ترم مى كرد به سختى چشمام رو باز كردم سر درد وحشتناكى داشتم و نور آزارم مى داد حالم مثل بيدار شدن بعد از مستى بود بى رمق و با صدايى كه از سكوت دورگه شده بود اسمش رو صدا زدم امين شميم پريشون خودش رو بالاى سرم رسوند و صورتم رو بين دستاش گرفت پيشونيم رو بوسيد و گفت من اينجام عزيز دلم كيارش رفته پايين اما الان مياد بغض كردم و چيزى ته دلم فرو ريخت امين كجاست پس نيومد سرش رو كه پايين انداخت و انگار دنيام فرو ريخت بدنم هنوز تحت تاثير بيهوشى و داروى آرامبخش بود همه چيز مبهم و كند اتفاق مى افتاد امين نيومد حتى با وجود اين كه كيارش بهش گفته بود كه مى خوام ببينمش انگار درد از دست دادن سينم شدم تازه شروع شد درد زخم عميق از دست دادن زنانگى باز هق هق و باز تنهايى بس نيست خدا ميشنوى صدامو اصلاً وجود دارى اگر وجود دارى خيلى بى انصافى چرا دوباره من رحم و تخمدانم بس نبود تا كى اين عذاب ادامه داره چند بار ديگه بايد تنم سلاخى بشه ديگه چيزى ته وجوم نمونده انگار چيزى من رو از ميون اشك هام به عقب كشيد به سمت خاطرات خوب روزهاى خوب به ١ سال قبل به روزى كشيده شدم كه براى اولين بار اون درد آزار دهنده رو حس كردم و بهش خنديدم پنج شنبه شب بود تا دير وقت مهمونى بوديم و مست برگشتيم خونه تمام طول مسير يه دست امين به فرمون بود و دست ديگش بين سينه ها و لاى پاهام مى لغزيد وقتى كه رسيديم پله هارو دوتا يكى بالا اومديم و حتى قبل از باز شدن در لب هامون گره خورده بود هر دو داغ و بى طاقت بوديم اونقدر كه اهميتى نداشت كسى مارو تو اون وضعيت ببينه اهميتى نداشت كه پير زن فضول همسايه كه هميشه از چشمى درش بيرون رو نگاه مى كرد ممكن بود اون لحظه هم پشت در باشه به سختى كليد رو پيدا كردم و در رو باز كرديم هلم داد سمت ديوار ديوار سرتاسر آينه اى كه رو به روى وردى بود و بارها و بارها تن داغ من بهش چسبيده بود هر بار هم با خشونتى كه به قول امين نتيجه ى دلبرى هام بود صورتم رو با يك دست نگه داشت و لب هاش لب هام رو مى مكيد دست ديگش پايين رفت و زيپ و كمربندشو باز كرد خودش رو به تنم فشار مى داد و لب هام رو گاز مى گرفت اون بوسه ها ته مزه ى خون داشت و من از اين درد لذت مى بردم واسه من پيراهن كوتاه مى پوشى آرررررره نفهميدم كى شال از سرم افتاد و كى مانتوم پخش زمين شد مى كشمت سوفيا امشب سالم از زيرم بيرون نمياى موهام رو تو دستاش گرفت و من رو برگردوند رو به آينه وايساده بوديم سرم به عقب كشيده شده بود و زبون خيسش رو گردن و گوشم حركت مى كرد دستش پيراهنم رو بالا زد و به لاى پام رسيد خيس بودم دلم ضعف مى رفت از رفتاراش كه نيمه عصبانى و نيمه حشرى بود شرتم رو كنار زد و باز تن داغم رو به آينه چسبوند نيازى به عشق بازى و پيش نوازى نبود كل شب رو به اشتياق همين لحظه ى يكى شدن گذرونده بوديم كل شب واسه اون لحظه ى خاص رجز خونى كرده بود و منم گاه و بى گاه شيطنت مى كردم خودش رو تو تنم جا داد و با ضربه هاى عميق و محكمش من رو بيشتر به آينه چسبوند نفس نفس مى زدم و آينه بخار مى كرد مستى اونقدر داغم كرده بود يا حركات امين نميدونم دستاش رو تنم حركت مى كرد و به سينه هام كه از بالاى پيراهن دكلتم بيرون زده بود رسيد سينه هام رو تو دستاش گرفت و فشار داد دردم گرفت دردى كه خوشايند نبود دردى كه اون شب تمام عطشم به سكس رو از بين برد دردى كه شايد اگر اون شب بهش توجه مى كردم امروز همه چيز بهتر بود اما من فقط از اين كه تونسته بودم تا اون اندازه حشريش كنم تو دلم خنديده بودم فكر كردم اين درد طبيعيه فكر كردم چون زيادى سينم رو چلونده حتماً اين درد هم عاديه چند روزى گذشته آدماى اطرافم همه انگار پير شدن تا من رو از اون پيله ى افسردگى و تنهايى بيرون بكشن پير شدن تا من از جام بلندشم و به زندگى عاديم برگردم جسمم داغون و روحم دلتنگه دلتنگ مامان بابا امين درد جسمم با هيچ چيز آروم نمى شه و هيچ مسكنى براى روح له شدم نيست انگار بخشى از روحم بريده شده بخشى از هويتم بخشى از من به عنوان يه زن من زنى كه پيش از اين هم بخشى از هويتش رو از دست داده بود حالا چيزى ازش باقى نمونده جز يه جسم تو خالى كه واسه تموم شدن لحظه شمارى مى كنه آدما مدام تو گوشم مى خونن كه سرطان سينه قابل درمانه قابل ترميمه اما نمى دونن من هنوز جرئت نگاه كردن به زخم بزرگى كه جاى سينمه رو ندارم جرئت لمس اين خلاء بزرگ رو ندارم آدما ميگن نگران نباش ديگه ٢٠ سال پيش نيست كه مردم از سرطان بميرن ياد مامانم ميوفتم و دلتنگيش راه نفسم رو تنگ مى كنه آدما نمى دونن منشاء اين همه درد كجاست و ميگن قوى باش آدما نمى فهمن كه من چقدر خستم برگرفته از خاطرات نوشته

Date: March 10, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *