اسم من آرمان میره که اسمم آرمان باشه می خوام داستان اولین تجربه سکسم را بگم که مصادف شد با زدن پرده عسل کاملا واقعی سال 83 بود که دانشگاه قبول شدیم و رفتیم به سمت خوابگاه آخر ترم بود که با همکلاسیم که تو ورودی 83 تک بود دوست شدم و شمارش را گرفتم ترم تمام شد و به خانه برگشتیم زنگ میزدیم و اس مس اصلا تو این فازا نبودم من بله آمدیم دانشکده دوباره خوابگاهمون تو محوطه دانشکده بود شبا تا 9 بیرون بودیم با هم باورتان نمی شود که من تا 1 ماه اول وقتی با هم بودیم من می ایستادم اون رو نیمکت می نشست میگفت بشین میگفتم راحتم میشد که یک ساعت ما رو پا وایمیسادیم اما از بس خوشکل بود مگه ما میفهمیدیم انصافا خلاصه یه 2 ماهی گذشت به ما گفت خواستگار سفت داره و که نمیدونم چی شد یک دفعه ما شدیم یکی از خواستگاراش حالا ما 20 سالمون بود اون 22 عجب مرواریدی بود دختر بندر سبزه لبای ناز هیکل 20 عجب کمری داشت و عجب آرایشی تو دانشکده عسل جون معروف بود بله جونم براتون بگه از مزاحماش میگفت ما هم باد تو کلمون فقط گوش می دادیم حالا بعد از 4 سال که از این قضیه گذشته می فهمم که چی میگفته یک چیزی خ تو دلمه یه روز نشسته بودیم یه مزاحم بش ز زد من گوشی گرفتم میدونین چی بم گفت گفت تو کی هستی تو نوبتی تو هم که بکنیش من دو سه تا فحشش دادم و قطع کردم الان که فکر میکنم وای یعنی جنده بود به درک بگذریم آقا سکس ما از سکس اس مسی شروع شد کشید به سکس تل و شبا بیرون لب گرفتن و کم کم مالیدن کیر ما آخ یادش بخیر خدا خیر این بسیجیا بده شبایی بود دعا میزاشتن و دخترا میتونستن تا 11 شب بیرون باشن ما هم که از خدامون یه گوشه پیدا میکردیم و شروع میکردیم به مالیدن همدیگه آخ بزارید از نگهبانا براتون بگم خوب تابلو بود کار ما اما میگفتیم نامزد کردیم دهنه همه بسته شده بود و میدونستن که من از خانواده خوبی هستم و آزاد به خاطر این که جو هم بین بچه های دانشکده نریزه بهم و همه گیر بشه میگفتن زن و شوهرن خ به ما هم گیر ندادن دمشون گرم فقط یه بار مسول حراست منو خواست و گفت چه کارته گفتم زنمه گفت پس من اعلام کنم که زنته گفتم آره بگید بقیش با خوده من این شد که دهن بسیجیا بسته شده بود البته بگم منم پسر گرم و خوش اخلاقی بودم و با همه سازگار بخاطر همینم دشمن خ کم داشتم و البته روز اول دانشگاه با بابا و مامان اومده بودم خوابگاه و بچه ها و مسول امور دانشجویی دیدیه بودمون و حسابی دیگه باز می کرد رو من دقیقا یادمه آخر ترم دوم بود که بچه ها همه امتحاناشون داده بودن و فقط یه گروه مونده بود که ما هم بخاطر این که با هم باشیم موندیم پیش هم یه روز ظهر تو گرما ما رفتیم بالا دیدیم در مجموعه کلاسا بازه رفتیم داخل دیدیم هیچ کس نیست رفتیم تو یه کلاس نشستیم درم بستیم شروع کردم به لب گرفتن یه مانتو مشکی از این یقه بسته ها پوشیده بود یقش کش میومد کشیدمش پایین سینشو گرفتم اوردم بیرون لبم گذاشتم روش وای ی ی ی بخدا وقتی میمکیدمش قشنگ سوراخایه نوک سینشو حس میکردم که بازن جایی که شیر میاد بیرون وای یادم نمیره اولین بار بود دست به سینه میزدم چه برسه به خوردنش چنان دیونه شده بودم که عسلم دیونه کردم اما جامون درست نبود نشستم کنارش که زیپ شلوارم باز کرد کیرم اورد بیرون کارمون شده بود شبا برا من جق میزد آبم میومد آروم میشدم میرفتیم خوابگاه اون روزم من و آروم کرد و خداحافظی کردیم برا سه ماه تابستون که هم دیگر رو نمیدیدیم تا این که ترم سه شروع بشه و بله داخل تابستان ما دهن همدیگر و با اس مس و زنگ صاف کردیم چنان سکس تل کردیم که دیگه انگار کامل همدیگه رو میشناختیم و بدن همو شبا بود که تا صبح من با تلفن بابا مامان بش ز میزدم و میکردمش و تا این که تابستان به سر رسید و ما رفتیم به دانشکده و دیدار عسل جون بعد از سه ماه و تبدیل شدن دانشکده برای ما به بهشت و میعادگاه سکس ما دانشکده بیرون از شهر بود و بخاطر همین شبا رفت و آمد به اون صفر میشد آخ از 5شنبه جمعه ها ادامه دارد نوشته
0 views
Date: July 27, 2018