زمان از دست رفته ۲ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل این اتفاقیه که در دهه هشتاد برای دوستم افتاده و من اونو به شکل یک داستان در آوردم حقیقتش چون متوجه شدم که این خاطره کاملا به شکل یک داستان است و ازطرفی هم چون نمیشد به همان شکلی که شنیده بودم مطرح کنم کاملا نیاز به یک اسکلت بندی به لحاظ داستانی داشت به همین دلیل بدون اینکه تغییری در اصل ماجرا داده باشم کمی طول و تفصیلش را طولانی و پیرایه اش کردم که در حد امکان داستان خواننده رو جذب کند وهیچ اصراری هم ندارم که تاثیری در انتخاب خواننده درباره حقیقی بودن یا دروغ بودن ماجرا داشته باشم قضاوت را به خود خواننده واگذار میکنم و به انتخابش احترام میگذارم در ضمن روایت کننده را خود دوستم قرار دادم جاوید با یک آه بلندی با تمام قدرت بروی کیرم فشار آورد و چند لحظه ای به همان شکل باقی ماند هنوز کیرم شق وتا ته کونش رفته بود جاوید آرام بلند شد واز تخت پایین آمد بدون کمترین عجله ای لباسش رو پوشید و حتی نیم نگاهی هم به من نینداخت و از در بیرون رفت صدای بسته شدن در آپارتمان نشان از رفتن جاوید میداد اتفاقی افتاده بود که نه در حالت مستی و نه در هیچ شرایطی قابل درک نبود بلند شدم هنوز تلو تلو میخوردم بطرف حمام رفتم با دستمال کاغذی کاندوم را بیرون آوردم و توی سطل آشغال انداختم یکراست رفتم زیر دوش آنقدر زیر دوش ماندم تا از حالت مستی اندکی کاسته شد فکر اتفاقی که افتاده بود مثل صحنه های فیلم های پرونو لحظه لحظه پیش چشمم درحال حرکت بود برایم کاملاروشن بود که این اولین تجربه جاوید نبود و معلوم بود کاملا با این شرایط آشنایی داره ولی در این بین حاضر نبودم به یک مورد فکر کنم و اون اینکه چرا هیچ واکنشی از خودم نشان ندادم چرا تسلیم شدم آتش شهوت مرا در مقابل عمل جاوید میخکوب کرده بود از حمام با حوله بیرون آمدم و روی تختم دراز کشیدم سقف رو نگاه میکردم ساعت از دوازده نیم شب گذشته بود صبح زود بدون هیچ عجله ای ازروی تخت بلند شدم وتمام مراحل روزانه رو برای رفتن سرکارطی کردم از در آپارتمان بیرون آمدم چند روزی بود که دختر بزرگ آپارتمان روبرویی همزمان با من از منزل بیرون میامد یک سلام و احوالپرسی خشک و خالی و براه می افتادیم اون روز هم همین اتفاق افتاد من جلو و اون پشت سر من آرام آرام از پله ها پایین آمدم مقابل در منزل جاوید یه لحظه ای ایستادم دختر همسایه از من عبور کرد و رفت و من هم باز به رفتن ادامه دادم یک هفته از اتفاق اون شب گذشته بود و اثری از جاوید دیده نمی شد در عوض آپارتمان من بر خلاف شلختگی ها وریخت وپاش ها کماکان مرتب و تمیز بود و این مشخص میکرد که شخصی با داشتن کلید آپارتمان اقدام به مرتب کردن زندگی من میکرد و اون شخص کسی نبود به جز جاوید از طرفی همزمانی رفتن به سرکار من و دختر بزرگ آپارتمان روبرویی خیلی دقیق تر شده بود گاهی بعضی از روز ها تا مسافت طولانی به هم بودیم ولی بودن هیچ حرف و کلامی یا من پشت سرش تا ایستگاه مترو حرکت میکردم یا اون یک روز صبح جمعه که از خرید نان برمیگشتم هوا کمی سوز سرد داشت متوجه شدم جاوید اول صبح روی نیمکت کنار باغچه نشسته با یک توقف کوتاه بهش خیره شدم نگاهم کرد و گفت سلام خوبی جوابش رو ندادم و بطرف ساختمان راه افتادم مشغول بالا رفتن از پله ها بودم که متوجه شدم جاوید دوان دوان دنبالم میاد درست پشت در آپارتمان چند پله پایین تر ایستاد گفت میشه بیام تو بدون اینکه جوابش رو بدم در و باز کردم و رفتم تو و درو نبستم واین به معنی قبول درخواستش بود بشدت از خودم بیزار شده بودم نفرتی از این احساس خودم در وجودم زبانه میکشید که چرا جاوید رو به منزلم راه میدادم بدتر از اون اینکه نمیتونستم از خودم پنهان کنم که نه تنها از جاوید ناراضی نبودم بلکه در اعماق درونم به دنبال تکرار اتفاق دفعه پیش بودم پیش خودم میگفتم ای خدا چرا به این بدبختی افتادم جاوید اومد تو سلام کرد و بدون اینکه اجازه بگیره رفت روی کاناپه کنار پنجره نشست بدون مقدمه گفت میشه منو ببخشی حقیقت این بود که چیزی برای بخشیدن نداشتم گفتم ما دوست بودیم چرا اینکار و کردی جاوید گفت هنوزم دوست هستیم مگه چی شده فکر کن من از تو یک چیزی رو خواستم و تو هم موافقت کردی گفتم واقعا موافقت کردم و خودم خبر ندارم گفت باور کن خیلی نیاز داشتم گفتم جاوید من و تو دوست هستیم اینکارا چه معنی میده گفت شرمنده ام دیگه تکرار نمیشه گفتم مشکل تکرار شدن یا نشدنش نیست مشکل اینجاست که هر وقت تو رو میبینم بلافاصله یاد اون شب میافتم از طرفی برای من مشخص شد که تو بار اولت نیست گفت اره درسته بار اولم نیست از دوازده سالگی متوجه شدم که بشدت به هم جنس خودم علاقه دارم با پسر خاله ام کم کم در میان گذاشتم و تا دو سال پیش که رفت امریکا همیشه با هم بودیم از دوسال پیش تا همون شب هیچ اتفاقی از این دست برای من نیفتاد گفتم خوب چرا یکنفر دیگه ای رو که مثل خودت فکر کنه رو پیدا نکردی گفت از بی ابرویی بشدت میترسم ببین به من گفته بودن که ورزشکارها هم همجنسگرا هستند برای این بطرف تو متمایل شدم گفتم یعنی ازاول برای همین با من دوست شدی گفت نه به جان مادرم از تنهایی بود خودت که میبینی من همیشه خونه هستم و جایی نمیرم کم کم حضور تو منو وسوسه میکرد میخواستم بهت بگم و ازت خواهش کنم ولی ترسیدم عصبانی بشی این بود که بفکر مست کردنت افتادم که فرصتی پیش نمیامد اون روز هم اولین باری بود که بعد از مدتها اومدم استخر تو استخر بود هرچه چقدر نگاه اندام ورزیده ات میکردم بیشتر اتش هوسم شعله ور میشد تا اینکه گفتم بزار مست بشی و تو مستی هرچه باد آباد گفتم جاوید همه ورزشکارا که همجنسگرا نیستند مثل همه گروه های اجتماعی تو ورزشکارا هم تعدادی پیدا میشن تو پسر خوبی هستی ولی من اینکاره نیستم اگه خواستی دوستم باشی فکر این نوع رابطه رو از سرت بیرون کن در ضمن تو تیم کشتی بانک یکی دو تا از بچه ها اینگونه تمایلاتی دارند اگه خواستی بهشون معرفیت کنم گفت تو خیال کردی من لاشی هستم اگه بمیرم هم نمیخوام هرکسی از راه برسه رو بگیرم بغل تو هم ناراحت نشو دیگه تکرار نمیشه گفتم باشه در ضمن راضی نیستم آپارتمان منو تمیز کنی خجالت میکشم گفت قبلا هم بهت گفتم بیکارم سرم گرم میشه بلند شدو گفت فعلا خداحافظ و از آپارتمان بیرون رفت ولی هنوز آتش شهوتی که در من به دلیل حضور جاوید بوجود آمده بود ول کنم نبود چند روز بعد دختر همسایه روبرویی و در نانوایی دیدم بااشاره سر باهم سلام کردیم اون چند نفری بعد از من بود با اشاره که کسی متوجه نشه ازش پرسیدم چند تا اونم با انگشت سه تا رو نشون داد و لبخندی زد پنج تا گرفتم همزمان اونم از صف بیرون آمد نون های اونو بهش دادم بازم با لبخندی ازم تشکر کرد هر چقدر اصرار کرد پول نون ها رو ازش نگرفتم گفتم اصلا قابلی نداره تو رسم همسایه گری زشته تشکر کرد تو راه برگشتن متوجه شدم کارمند یکی از ادارات دولتی اه منم بهش گفتم کارمند بانکم با تعجب گفت خوشبحالتون گفتم چرا گفت خوب وضع شما خیلی خوبه گفتم ای تقریبا گفت منم خیلی دلم میخواست برم بانک ولی بابا به هر دری زد نشد گفتم اره منم اگه برای بانک کشتی نمیگرفتم هیچوقت من و استخدام نمیکردن بازم تعجب کرد گفت جدی میگید شما کشتی گیر بودین گفتم اره ولی متاسفانه آسیب شدیدی دیدم و مجبور شدم کشتی رو کنار بزارم خیلی ناراحت شد بهش گفتم اشکالی نداره موافقی بیا جاهامون و عوض کنیم خندید و چه خنده قشنگی داشت اسم همدیگه رو بهم گفتیم مقابل آپارتمان با هم خداحافظی کردیم چند روزی می شد که ازجاوید خبری نبود منم بیخیال شده بودم تا اینکه یک روز صبح وقتی که با دختر همسایه روبرویی بطرف ایستگاه مترو میرفتیم گفت ازدوستتون جاوید خبری ندارید گفتم نه متاسفانه گفت چند روز پیش حال مادرش بد شده و پدرم با ماشین اون و مادرش رو رسونده بیمارستان خیلی ناراحت شدم گفتم اصلا به من خبر نداده گفت متوجه شدم خبر ندارید گفتم پدرتون میدونه کدام بیمارستانه گفت ازش میپرسم دیگه نزدیک ایستگاه شده بودیم مجبور شدم شماره محل کارم و بهش بدم که آدرس بیمارستان و بهم بگه از هم خداحافظی کردیم درست همزمان ورودم به بانک معاون شعبه صدام زد گفت کارت دارن دختر همسایه روبرو آدرس بیمارستان و بهم داد عصر همون روز رفتم به عیادت مادر جاوید یک دسته گل و یک جعبه نان شیرینی گرفتم جاوید تو راهرو روی یک صندلی نشسته بود با دیدن من فورا بلند شد گفت چرا زحمت کشیدی گفتم اصلا ازت توقع نداشتم چرا خبر ندادی مرد این چه کاری بود که کردی گفت نمیخواستم مزاحم بشم گفتم این همه من مزاحم تو شدم حداقل فرصت جبران رو میدادی با هم به اتاقی که مادر جاوید بستری بود رفتیم خواب بود و نمیخواستم بیدارش کنم با جاوید بیرون آمدیم روی نیمکت نشستیم گفت فشار خونش بالا و پایین میرفت و از کنترل خارج شد و به کما رفت دست همسایه طبقه بالا درد نکنه ما رو رسوند بیمارستان گفتم کاش میگفتی میامدم پیشت تا تو کمی استراحت کنی گفت همش تو استراحتم ممنونم امشب هم دختر خالم میاد تا من برم یک دوشی بگیریم گفتم احتیاجی نیست اون بیاد من میام گفت نه مادرم تو رو نمیشناسه ممنونم از تو مشغول درست کردن املت بودم که زنگ آپارتمان به صدا در آمد در و باز کردم جاوید بود گفتم بیا تو و رفتم دنبال املت از حال مادرش پرسیدم گفت دکترا فردا مرخصش میکنند گفتم الحمدالله جاوید پرسید چی درست میکنی گفتم املت غذای هر روز شبم گفت خیلی گرسنه ام گفتم پس بشین تا بیارم جاوید یکراست رفت از تو کابینت بالای گاز یک بطری عرق آورد و بدون تامل دو پیک بالا رفت هیچی نگفتم ولی بی اختیار نگاهم به کونش که تو شلوار جین قلمبه شده بود میخورد و به خودم نفرین میکردم ولی بازم نگاهم بهش میافتاد موقع شام من و جاوید پیک هامون و به هم میزدیم و به سلامتی هم بالا میرفتیم ولی مثلا پیش خودم مواظب اوضاع بودم و نیمه استکان رو میخوردم متوجه شدم جاوید بد جوری مست کرده خودم هم دست کمی از اون نداشتم نمیدونم چی شد که رفتم لبام و گذاشتم روی لب جاوید دستم و انداختم دور گردنش اونم منو بغل کرد وبعد دستش و برد کیرم و از روی شلوارک گرفت و شروع به مالیدن کرد و بدون درنگ دستش رو برد زیر شلوارک و کیرم رو گرفت و من فقط مشغول خوردن لباش بودم یهو من و ول کرد و بلند شد و مشغول لخت شدن شد منم رفتم همه چراغ ها رو خاموش کردم و لخت شدم جاوید نشست کنار کاناپه و پشتش رو به من کرد منم کیرم رو گذاشتم در کونش و با یک فشار کردم توکونش و بلافاصله شروع کردم عقب جلو کردن بازم ناله های جاوید بلندشد دستم رو گرفت گذاشت روی کیرش متوجه شدم میخواد ارضائش کنم با هر فشاری به کونش براش تندتر میزدم جاوید آهی کشید و آبش رو ریخت روی زمین ولی من هنوز راحت نشده بود رفت و آمد رو تند تر و تند تر کردم و کیرم و تا بیخ کون جاوید میفرستادم نیم تنه جاوید روی کاناپه ولو شده بود و بازم میکردمش تند تر و تند تر وقتی که بیدار شدم همه چیز آماده بود نان تازه مربا عسل و کره و و خیار و گوجه خورد شده گفتم تو کی بیدار شدی گفت خیلی وقته ساعت پنج و نیم صبح بیدار میشم که به کار مادرم برسم چنان تنفری از خودم تو وجودم پیداش شده بود که نمیتونستم درکش کنم منم از دیشب به جرگه همجنسگرایان پیوسته بودم اما نمیشد واکنشی از خودم بروز بدم کون کرده بودم و الان بد اخلاقی کنم از مروت به دور بود حدود شش ماهی میشد که با جاوید بدون هیچ رودربایستی رابطه داشتم دیگه کم کم بیشتر اوقات توی تخت بودیم حتی یکباری که پدر و عموم برای خرید به تهران آمده بودند تو منزل جاوید و توی اتاقش مشغول شدیم یکبار ازش پرسیدم دلت میخواد تغییر جنسیت بدی گفت به هیچ وجه من همین موقعیتم رو دوست دارم مدتها میشد که دیگه از رفتارم پشیمان نمیشدم وکردن جاوید برام عادی شده بود توی حمام بهترین لذت رو بهم میداد لبه وان مینشستم و جاوید دو پای خودش رو در طرف پاهایم مینداخت رو بروی من دستش رو مینداخت دور گردنم در ضمنی که کیرم میرفت تو کونش چند لحظه ای بی حرکت لبانش رو میبوسیدم جاوید تو کارش واقعا بی نظیر بود دیگه کم کم دلم نمیخواست با دختر همسایه روبرو برخوردی داشته باشم تا اینکه اون اتفاق افتاد یک شبی بعد از اینکه جاوید داشت برام ساک میزد گفت دلم شورمیزنه برم سری به مادرم بزنم فوری برمیگردم گفتم جاوید به اوج رسیدم بزار بکنمت بعد برو توجهی به حرفم نکرد و رفت چند لحظه ای گذشت و خبری از جاوید نشد لباسام و پوشیدم و رفتم دنبالش ببینم چی شد چرا دیر کرد که متوجه شدم در آپارتمانش بازه به محض اینکه پام و تو آپارتمان جاوید گذاشتم متوجه شدم صدای گریه ضعیفی از تو اتاق مادر جاوید شنیده میشه با ورود به اون اتاق متوجه قضیه شدم جاوید سرش رو روی پاهای مادرش گذاشته بود و مشخص بود که مادرش فوت کرده دستم رو روی شانه های جاوید گذاشتم و بهش تسلیت گفتم جاوید سرش رو بلند کرد و دوباره به گریه کردن ادامه داد من رفتم و همسایه روبرویی رو مطلع کردم بعد از چند لحظه همه اهالی مجتمع اومدن همسایه روبرویی گفت باید به بهشت زهرا اطلاع بدیم متصدی پاسخگویی بهشت زهرا گفته بود باید جواز دفن صادر بشه خود سازمان بهشت زهرا یک دکتر فرستادن و اونم مرگ رو تایید کرد و جواز دفن رو صادر کرد وبرای همین باید تا فردا صبر میکردیم بعد از یکساعت جاوید با خاله و دختر خاله اش تماش گرفت و گفت به فامیل خبر بدن خاله و دختر خاله جاوید یکساعت بعد رسیدن ماندن من اونجا بی مورد بود ناگزیر به آپارتمان خودم رفتم فردا صبح ماشین بهشت زهرا که یک ماشین استیشن نعش کش بود رسید و جنازه مادر جاوید رو بردن به زحمت موفق شدیم از رفتن جاوید همراه ماشین نعش کش جلوگیری کنیم بلافاصله تلفنی یک مرخصی یکروزه گرفتم و همراه جاوید و همسایه روبرویی به بهشت زهرا رفتیم جمعیتی از اقوام جاوید به بهشت زهرا امده بودن تمام مراسم انجام شد و مادر جاوید به خاک سپرده شد ناهار رو تو یک رستوران در قسمت شرقی شهر نزدیک نارمک خوردیم ودایی بزرگ جاوید بزور جاوید رو با خودش برد منم همراه همسایه روبرویی رفتیم منزل خودم شب جاوید تلفن زد وآدرس مراسم ترحیم و به من اطلاع داد فردا جمعه بود بعد از ناهار به اتفاق همسایه روبرویی و همسرش رفتیم مسجد تو مسیری که بطرف مسجد میرفتیم همسر همسایه روبرویی از من سوالاتی درباره کارم و زندگی ام و خانواده ام پرسید منم همه اطلاعات رو بهش دادم و دعوتشون کردم که همگی تابستان برن روستای ما اون خانم و همسرش تشکر کردند همسایه روبرویی پرسید چرا ازدواج نمیکنید گفتم هنوز اماده نیستم گفت دیر نشه بهتره زودتر دست بالا بزنید بچه شما نباید فاصله اش از شما زیاد بشه دیگه هرسه نفردر ادامه مسیر سکوت کرده بودیم ولی به حرفایی که زده شد فکر میکردم حق با همسایه روبرویی بود من باید به جای این عادتی که هر روز منو در خودش غرق میکرد به زندگی ساده خودم ادامه میدادم ولی متاسفانه دیگه قدرت اینکار ازم گرفته شده بود توی مسجد من تا آخر مراسم ماندم ولی همسایه روبرویی نیم ساعت بعد خداحافظی کرد و رفت بازم نذاشتن جاوید بره منزل خودش منم با جاوید خداحافظی کردم و برگشتم منزل نیم ساعتی نگذشته بود که زنگ آپارتمانم به صدا در آمد جاوید بود آمده بود لباساشو ببره قرارشده بود چند روزی منزل دائیش بمونه نیم ساعتی نشست ویک چایی خورد ورفت بعد از رفتن جاوید بازم صدای زنگ بود اینبار همسایه روبرویی بود که منو برای شام دعوت کرد هرچه اصرار کردم قبول نکرد ناچارا پذیرفتم رفتم سر کوچه یک قنادی باز بود یک جعبه شیرینی خریدم اون شب خیلی خوش گذشت ولی دختر همسایه روبرویی از اینکه چند وقت بود من باهاش در تماس نبودم چهره قهر به خودش گرفته بود در عوض خواهر کوچکترش و پدرش درباره مسابقات و کشتی ازم تند تند سوال میکردند خلاصه خوش گذشت بعد از شام دختر بزرگ خانواده با اخم ازم پرسید ببخشید این آپارتمان و اجاره کردید جواب دادم نه پدرم خریده ولی بزودی یک وام میگیرم و ازش این آپارتمان و میخرم مادرش بهش نگاهی کرد دختر بزرگ همسایه گفت چه خوب شما بانکی ها هم خیلی عزیز هستید با لبخند گفتم چرا بازم با اخم گفت خوب هر وقت اراده کنید وام مسکن وام خرید ماشین وام گردش و تفریح خنده من اونم به لبخند وادار کرد مادرش گفت وا مادر تقصیر ایشون چیه گفت مامان خوب ایشون هم کارمند بانک هستند پدرش گفت البته دخترم راست میگه وضع همه شما از بقیه کارمندا بهتره گفتم بله درست میگید به دختر بزرگ خانواده نگاه کردم با نگاه عمیقی منو نگاه میکرد واقعا زیبا بود بعد از مراسم هفت جاوید به خونه برگشت وقتی از سرکار برگشتم جاوید در آپارتمانش و باز کرد و مشغول احوالپرسی شدیم گفت تو بیا اینجا من کار دارم گفتم باشه یه چرتی میزنم و میام بعد از اینکه یک ساعتی خوابیدم با لباس گرم ورزشی رفتم آپارتمان جاوید میگفت که خواهر و برادراش گفتن منزل و بفروش بیا امریکا بهش گفتم تو موافقی گفت راستش و بخوای آره منم دیگه اینجا کاری ندارم و فکرم نمیکنم دیگه برام پولی بفرستن حداقل اونجا مجبورا جورم و بکشن گفتم درسته حق با تواه گفت فقط از اینکه از تو جدا میشم خیلی ناراحتم منم گفتم منم همینطور دلم واقعا برات تنگ میشه جاوید جلو امد و دست انداخت دور گردن و لبام و بوسید منم با تمام قدرت بغلش کردم و مشغول بوسیدنش شدم رفتیم تو اتاق جاوید خیلی بوسیدمش و از اینکه شنبدم داره ترکم میکنه ناراحت بودم افتادم روی کمرش و کردمش و سعی کردم عجله نکنم و آرام آرام کارم و بکنم دستمام انداختم دور دست و کتفش و اونو در همان موقعیتی که کیرم تو کونش بود برگرداندم حالا من زیر بودم و اون چهره اش بطرف سقف خودش پاهاشو باز کرد ولی نذاشتم دستام باز بشه ازهمون زیرجلوو عقب میکردم گفت دستام ول کن میخوام خودمو خالی کنم و شروع کرد به ارضاء خودش من آبم امده بود و کون جاوید حسابی سر شده بود کیرم به راحتی میرفت و میامد بهش کمک کردم زودتر ارضاء بشه فوران آبش و از اون زیر دیدم که روی شکمش ریخت بلند شدیم به اتفاق رفتیم زیر دوش اونجا هم منو بغل کرد فردا همزمان با دختر همسایه روبرویی بعد از مدتها از منزل خارج شدیم با تاخیرجواب سلام منو داد بدون اینکه نگاهم کنه تند و سریع ازم جلو زد و رفت دو هفته بعد چهلم مادر جاوید جاوید آپارتمانش و به من که با کمک پدرم و وامی که از بانک گرفته بودم فروخت البته تخفیف قابل توجهی بهم داد و در ضمن اسبابش و اثاث منزل و نفروخت برای من جا گذاشت هرکاری کردم پول اسباب و اثاثیه و حتی فرش ها رو هم نگرفت چند شبی پیش من بود و چمدانش رو برداشت و برای همیشه خداحافظی کرد و رفت منزل دایئش کار ویزاش تو ترکیه تمام شده بود ولی نمیدونم چرا میبایست یکماهی تو انکارا توقف کنه میگفت باهات تماس میگیرم شاید اوضاع روبررسی کردم و تو هم اومدی اونجا ولی این بیشتر یک تعارف بود جاوید وقت رفتن به گریه افتاد کاش چنین اتفاقی بین من و جاوید نمیافتاد و ما یک دوستی عادی و معمولی رو با هم داشتیم اما زمان از دست رفته بود از رفتن جاوید یک ماهی میگذشت واصلا خبری ازش نبود شروع تابستان بود یکروز که از بانک بر میگشتم متوجه شدم دو تا ماشین مدل بالای خارجی تو محوطه مجتمع پارک شدن پنجره های طبقه همسایه روبرویی باز بود و صدای همهمه و خنده بگوش میرسید با رسیدن به جلوی در آپارتمانم متوجه شدم کلی کفش دم در همسایه قرار داره با تعجب رفتم تو منزل از پشت چشمی در نگاه کردم و هنوز صدای همهمه به گوش میرسید لباسام و عوض کردم نیم ساعت بعد صدای باز شدن در آپارتمان روبرو خبر از رفتن مهمان ها میداد از پشت چشمی در نگاه کردم کلی زن و مرد بودن یکی از مرد ها چاق و در حدود شصت و پنج هفتاد ساله و یکی از زن ها مسن چادری و دوتای دیگه جوان و مانتویی با دو مرد جوان یکی ازاون دو مرد جوان که کمی چاق بود دست یکی ازدختر ها رو گرفت و مشخص بود که همسرشه اویکی چاق و قد کوتاه که از دختر همسایه بیست سانتی کوتاه تربود دختر بزرگ همسایه نگاهی به در آپارتمان من انداخت و بعد خودش و خانواده اش با همه مهمان ها خداحافظی کردن مهمان ها از پله ها پایین رفتن همسایه روبرو به دنبال مهمان ها اونا رو بدرقه میکرد دختر بزرگ همسایه آخرین نفری بود که داشت میرفت تومنزل برگشت و با مکثی طولانی مثل اینکه کاملا میدونست من پشت در هستم نگاهی کرد و درو بست و رفت فردا صبح فورا آماده شدم و دوباره از پشت چشمی در منتظر دختر همسایه روبرویی شدم خیلی طول نکشید که از در بیرون آمد لحظه ای مکث کردم و بلافاصله در و باز کردم وپشت سرش راه افتادم نیم نگاهی به من انداخت ولی فورا برگشت و به قدم های خودش سرعت بخشید بیرون مجتمع بهش رسیدم گفتم مبارک باشه بدون اینکه نگام کنه گفت ممنونم گفتم داماد همون لول کالباس متحرک بود نتونست جلوی خنده اش رو بگیره تو همون حالت گفت به شما ربطی نداره گفتم اتفاقا داره جواب رد بده میخوام بگم پدر و مادرم از شهرستان بیان تلفن بانک و داری بهم خبر بده کی بیان دختر همسایه روبرویی ایستاد و من بدون اینکه نگاهش کنم به رفتنم ادامه دادم پــــــــــــــــــــــــــــــایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــان نوشته

Date: March 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *