سرمای داخل اتاق کمی از سرمای بیرون نداشت یه چراغ علاالدین پیزوری که زرد می سوخت تو خاطرم هستش که تنها وسیله ایی بود که هم حکم اجاق خوراک پزی رو داشت هم وسیله ایی که داخل خونه رو یه کمی قابل تحمل کردن از بیرون می کرد خیلی کوچیک بودم هنوز مدرسه نمی رفتم سرگرمی من شده بودش رو بخارهای بسته به شیشه اتاق با انگشت شکل کشیدن ارزوهای کودکی رو می کشیدم خونه و درخت با یه خانواده شاد جلوش که بچه اشون که تاب سواره رو هل می دن البته اگه کسی می دید امکان نداشت از تصویری که گفتم بیشتر از چند تا خط دری وری چیزی رو بفهمه کار هر روزم شده بودش این کار تا یه روز که انگشتم رو از رو شیشه برداشتم دیدم یهو اقا عظیم ناگهانی و با سرعت وارد حیاط خونه امون شدش عظیم صاحب خونه ما بودش به سمت مادرم رفتش که داشت لب حوض رخت می شست با داد و فریاد که چی شد چرا اجاره خونه رو نمی دی شیش ماه پیش گفتی ماه بعد ماه بعدش گفتی ماه بعد سر دوندی منو تا الان به جهنم درک که شوهرت بی شرفت زندانه غلط زیادی کردن خو حبسم داره البته پدر من راننده بود و با کامیون زده بودش به یه سواری و پنج نفر داخل سواری کشته شده بودن و اون روزها هم مثل الان بیمه و این چیزها شکل الان نبود و یه همچین تصادفی و بی پولی ممکن بودش که یه بیست سی سالی از زندگی عین ادم محرومت کنه مادرم تا میومد زبون باز کنه عظیم یه بی ربط دیگه بارش می کرد و تحقیر پشت تحقیر و فحش و بد و بیراه پشت بد و بیراه بود که می دادش شیش ماه اجاره میشه به عبارتی شیش تا سی روز که اگه تا فردا جور نکنی پول رو بدی فکر کردی اسباب و اثاثیه رو میریزم تو کوچه که بزاری راحت بری نه خانوم نه تک تک روزهای ماه رو هر ماه سی روز رو باهات حساب می کنم میفهمی که مادرم سرش پایین بود و دوباره بلند تر داد زد که فهمیدی یا نه مادرم سرش رو تکونی داد و عظیم رو دیدم که به سمت در خروجی رفتش و بغض مادرم ترکید وصورتش پهنه اشک شد و من همینطور میخکوب از ترس میلرزیدم و تکون نمی تونستم بخورم مادرم دو زانو نشست زمین بخاری که از دهنش می زد بیرون رو هیچ وقت یادم نمی ره و همیشه یاد اور اون زمستون سرد لعنتی تو خاطرم موند داشتم می گفتم که عظیم رفت سمت در خروجی و چند ثانیه ایی نگذشته بودش که دوباره اومد تو و با صدای بلند گفت که من احمق رو بگو فکر الان فرداست اخه تویی که شیش ماه کرایه ندادی چطوری می تونی یه شبه پول جفت و جور بکنی و منو دل رحم ساده رو بگو که همینطوری همش بهت وقت دادم و تو همینطوری منو سر دوندی نه دیگه نه چرا فردا از همین امروز هر روز کرایه رو با روش خودم حساب بی حساب می کنم داری پول بدی زنیکه یالا نشنیدم مادرم همونطوری دو زانو رو برفها بودش و دستاش روی برفها که بتونه خودش رو نگه داره که مبادا با صورت بخوره تو زمین پرسیدم ازت یالا جواب بده و اشک و ناله تحویل من نده مادر با سر اشاره کرد که نه پول نداره عظیم یه نگاهی به اتاق گوشه حیاط کرد که مثلا اشپزخونه ما بودش با یه در چوبی دو لنگه و یه صندوقچه قدیمی داخلش که ظرفها و قابلمه ها توش بود یه نگاهی به مادرم کرد و خم شد و مچ مادرم رو گرفت و بلندش کرد مچ مادرم تو دستهای اون مثل دستهای یه بچه کوچیک بود تو دست یه ادم بالغ و قوی هیکل شروع کرد مادرم رو به سمت اون اتاق کنج حیاط کشوندن مادرم گریه کنان و با التماس مقاومت می کرد و قسم میداد عظیم رو که به خدا پول رو جور می کنم و بهت می دم گوش عظیم بدهکار این حرفها نبودش و از شانس ما که یه سرفه می کردی اون روزها هزار نفر کله اشون تو خونت بود هیچ کسی نبود به داد مادرم برسه کشون کشون رو برفها کشیدش و بردش تو اتاق صدای ناله و گریه هاش دیگه تو اتاق نمی اومد و شنیده نمی شد با همه ترسی که تو وجودم بود رفتم سمت در اتاق و بعد تو حیاط و پا برهنه رو برفها خودم رو با ترس و لرز رسوندم کنج حیاط و لای در دو لنگه باز بود و راحت داخل اتاق دیده می شد مادرم رو زمین افتاده بودش و همچنان گریه و التماس می کرد عظیم هم داشت کتش رو در میاورد و می گفت ننه من غریبم بازی در نیار و ادای ادمهای معصوم هم برای من در نیار تو که پول نداری اجاره بدی چطوری از بقالی خرید می کنی میریزی تو خندق بلا از قصابی چطوری گوشت میخری هان لبنیاتی و عطاری هم گفتن که چجوری باهاشون حساب و کتاب می کنی فقط این وسط من خر هستم نمی فهمیدم منظورش چیه از این حرفها اون موقع مادرم یه زن بیست و چند ساله بودش با یه هیکل خوب زنونه و چهره ایی که واقعا دل هر مردی رو به راحتی می تونست تسخیر کنه عظیم در حال باز کردن کمربندش بود که می گفت بلند میشی خودت می کنی و عین ادم حساب بی جساب می کنی یا بیفتم به جونت و لباس هات رو بکنم از تنت که همین کار رو هم کردش کمربندش رو کشید و چند تا محکم زد به سر و صورت و تن و بدن مادر که نشسته بود رو زمین مادرم عقب عقب خودش رو کشوند تا رسید به صندوقچه و همینطور کمربندی بودش که عظیم تو هوا می چرخوند و میزدش عظیم کیرش رو در اورد و جلوی صورت مادرم ایستاد من داشتم از ترس سکته می کردم و نمی فهمیدم داره چی کار می کنه سرما هوا و پاهای لختم روی برف رو فراموش کرده بودم کلا عظیم کیرش رو به لب و لوچه مادرم می مالوند و می گفت بازش کن زنیکه باز نکنی بازش می کنم ها با اون دستهای بزرگ و قوی دو طرف صورتش رو فشار داد و دهنش باز شد و کیرش رو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش نگفته بودن انقدر چموش و سر کشی زنیکه ایرادی نداره من خوب بلدم عین تو رو رام کنم از تعجب شاخ در اورده بودم عظیم دو دستی سرش رو گرفته بود و کله اون رو عقب و جلو می کرد و چشمهاش رو بسته بود و کله رو به هوا یه صداهایی هم نامفهوم در میاورد چند دقیقه ایی این کار طول کشید من خشک و مبهوت از صحنه ایی که می دیدم یه احساس خاصی داشتم که برام نا اشنا بودش عظیم کیرش رو در اورد گفت افرین و این بهترین روش حساب بی حساب کردنه تازه شدی ادم خوش حساب ولی با حساب سنگینی که داری میشی جنده من و قهقه میزد و مادرم رو مجبور می کرد به حرف زدن نشنیدم بلدتر بگو من جنده تو هستم اقا عظیم و با هر بار تکرار اروم یه کشیده می زد تو صورتش تا چیزی رو که دلش بخواد بشنوه مادرم تاب مقاومت نداشت و عظیم شلوارش رو کامل در اوردش یه کیر بزرگ و کلفت و گنده که راست راست بودش مادرم رو بلند کرد اون دیگه مقاومت نمی کردش و انگار برای تمومی این ما جرا تسلیم شده بود و هر کاری حاضر بود بکنه عظیم پلور بافتنی مادرم رو از تنش کند دو تا سینه سفت و خوب و سر بالا که کیر هر مردی رو می تونست راست کنه یه کمی نوک سینه رو میک زد و لیس زدش دامن ش رواز پاش کند و بعدش شورتش رو یه کون قلمبه خوب که واقعاحشری کننده بودش کمر باریکی که میشد پهلو هاش رو به راحتی گرفت و تلمبه زد عظیم برگردوندش و چند تا ضربه محکم به کونش زد و سرخش شدنش و جای انگشتهاش رو دیدم که به جا موندش و می گفت بگو چه چیزی هستی بین کاسبهای محل سر و دست برات می شکنن که مال خودشون باشی اما بدهیت به من از همه سنگینتره و باید جنده خودم باشی فهمیدی پشت مادرم وایستاده بودش و گردنش رو گرفت و سمت پایین هل دادش و خمش کرد و با یه دست هم کیرش رو گرفته بود و میمالوند یه تف از بالا انداخت روی کیرش و یه تف هم انداخت لای شیار و کون و چاک کس و سر کیرش رو گذاشت لای چاک و فشار کوچیکی دادش مادر یه کمی جلو رفت و گفت نه از کون نه اینو که گفت عظیم گفت خفه مزه اش به همینه و محکم و سریع کیرش رو فشار داد و صدای ناله بلند شد و یه چند قدم رفت جلو عظیم عصبانی گفت که از زیر کیر من در میری جنده خانوم و با یه حرکت به شکم خوابوندش رو صندوقچه و لای چاک رو باز کرد و یه تف انداخت رو سوراخ کون و سر کیرش رو گذاشت و هل داد تو درد تو تمام وجود مادر با منقبض شدن بدنش کاملا قابل دیدن بود و عظیم که بی رحمانه تلمبه می زد و موهای مادرم رو از پشت تو مشت گرفته بودش و همش می گفت جون جنده من تا الان کجا بودی و از این حرفها و با شدت و تند تند کیرش رو می دیدم که تو کونش تلمبه می زد و ناله های مادر که معلوم نبود از درد هستش یا شهوت صدای عظیم که شخصیت مادرم رو له می کرد و می پرسید حالا کیر من بهتر یا حسین بقال مال من یا علی قصاب و تلمبه می زد تا اینکه یهو کشید بیرون و با سرعت برگردوندش و ابش رو پاشید رو صورت و سینه های مادرم یه حسی داشتم که ناشناخته بود برام چون از شهوت هیچی نمی دونستم و این حس در داخل وجود من موند و سرمای هوا و پاهای برهنه و یخ زده من تو برف حس انتقام رو تو وجودم کاشت که حالا تعریف می کنم که انتقام از کی و چطوری که منو به جایی رسوند که الان هستم ودارم برای شما می نویسم این داستان کاملا ذهنی بوده با رویکرد مطالعاتی روانشناختی و بررسی عقده ادیپ و عقده الکترا در علم روانشناسی نوشته مازیار
0 views
Date: May 9, 2019