با سلام خدمت تمام دوستان شهوانی دوستان عزیز همه برایشان یسری تجربه ای سکسی پیش میاد چه بسا بعدها براشون شیرین یا تنها یاد اوریشون فقط عذاب وجدان میاره من اسمم محمد 27 سالمه قدم 175 وزنم 80 نمیخوام همه خاطرات سکسی خودمو بنویسم فقط اینو میگم که بین من و زن داداشم نازنین اتفاق افتاد اون قدش 165 و وزنش هم تقریبا 60 سایز سینه هاشم من نمیدونم به اندازه و خوشدست بود داداشم از من پنج سال بزرگتره و زندادشم از من هفت ماه کوچکتره داستان برمیگرده به هشت سال پیش که داداشم تازه ازدواج کرد نازنین خیلی مهربون خوشگل بود خوش اندام و سکسی لباش ناز بود ی باسن داشت که همش من دیونش بودم راستش اون خیلی با من راحت بود طوری که داداشم بهش گیر میداد بعضی وقتام میزدش اون خیلی دست بزن داشت منم که حالا حس دختر بازیمون گل میکرد همش خوشتیپ میگشتم وخیلی به خودم میرسیدم نازنین نگاههای سنگینی بهم داشت ولی اون موقع من مثل خواهرم میدونستمش مثلا بهم دست میزد وقتی داداشم نبود شوخیا عجیب میکرد یادم رفت بگم ما باهم زندگی میکردیم تا گذشت چند سالی ومن بزرگتر شدم تا 23 سالگی اونموقع دیگه از پیشمون رفتن به شهر دگ واسه کار خلاصه پیام نوشت چرا بی توجهی من گفتم چرا گفت یعنی تو نفهمیدی من خیلی وقته دوست دارم گفتم میدونستم منم دوست دارم ولی تو زنداداشمی مثل خواهرمی حس میکردم منم مثل داداشت میدونی خلاصه این پیاما ادامه دار شدن ولی من پا از حریمم درازتر نکردم وارد جزییاتش نمیشم منم اون موقع دوست دختر داشتم هی سکس کم و بیش داشتم تا ی روز دیدم یه پیام جوک سکسی فرستاد من شهوتی شدم چون اون فرستاده بود هیچی نگفتم فقط گفتم یطوریم شد اینو که گفتم اونم گفت خودم در خدمتت عزیزم منو میگی مردم از شهوت حس عجیبی داشتم از اون موقع من رفتم تو نخش باسن لباش منو دیونه میکرد خدایش خیلی خوشگل بود ولی تا اون موقع من نرفتم تو نخش بگذریم گذشتو از سفر کاری اومدن نگاهش عجیب بود با داداشم روبوسی کردم با اون دست دادم قشنگ دستمو لمس کرد با وقفه ولش کرد ی طوری شدم تا داداشم رفت بیرون مامانم رفت و من اون تنها شدیم من فقط با تعجب نگاهش کردم بهم گفت چیه ازت انتظار داشتم محکم ببوسیم و بغلم کنی زد زیر گریه منم بغلش کردمو پیشونیشو بوسیدم نمیتونستم بهش به چشم هوس نگاه کنم مثل خواهرم بود همو فشار دادیم و اروم شدو رفت اشپزخونه مشغول شد و درد دل کرد که داداشت میزنمو دوسش ندارمو از این حرفا ناراحتش شدم خدایش ار بس مهربون و خنده رو بود عاشقش بودم ولی حس هوس نداشتم تا مامانم اومد از مغازه منو میگی از یطرف عذاب وجدان از یطرف این دختر داشتم روانی میشدم شب شد اینا رفتن بخوابن دیدم پیام داد و از بغل امروزش میگفت و حسش منو حشری کرد خلاصه تصمیمو گرفتم میدونستم پشیمون میشم و عذاب وجدان ولم نمیکنه ولی رفتم تا تهش تا تنها شدیم من واس دوس دخترام زرنگ بودم ولی واس نازنین نمیتونستم پا پیش بزارم لنگ بودم اون بیاد شروع کنه دیدم رفت تا دم در و بستشو اومد محکم بغلم کردو بوس ولب محکم منم دیگه روم باز شد و حشری شدم بوسش کردم و ازش لب می گرفتم زنگ زد داداشم مطمئن بشه نمیاد و رفتیم تو اون اتاق رفتیم رو تختو افتادم روش مثل وحشیا بوس ولب دستم بردم زیر شرتش خیس خیس بود کشیدم پایین شلوارو شرتش باهمو بعدم بلوزشو در اوردم و سوتینشم همین طور بعد بلند شدیم سر پا چی میدیدم بدن سفید یدونه مو نداشت یا جوش پوست یدست اطراف کوسش تازه داشتن موهاش درمیومدن چه کونی داشت تا حالا مثل اون ندیده بودم منم فقط از ترس اینکه کسی نیاد یهویی فقط شلوارمو در اوردمو چون زیاد وقت نداشتیم گفت زود بکن توش تا کسی نیومده بدو چهارپا شد همین اول تخت منم دیگه سرپا بودمو گذاشتم درش خودش تنظیمش کردو داد عقب رفت تو یه اهی کشید منم یطوری شدم اون یچشمش ب در بود کسی نزنه و منم هی عقب جلو میکردم یحسی داشتم که نه عذاب وجدان سرم میشد نه هیچ یچن دیقه ای تلمبه زدمو اونم دستمال کاغذی دم دستش بود بهم دادو یلحظه یه اهی کشیدو سست شدو ی لرزش کمی گرفتش و سرشو داد پایین رو تخت منم دوتا تلمبه دیگه زدم گرمتر شده بودو گشادتر دیدم داره ابم میاد سریع ریختمش تو دستمال پاشد لباسشو پوشید منم همینطور گذشت حالا من انگار از تکاپو افتادم و دادشم اومد نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم به خودم لعنت میفرستادم ولی از فکر اون لحظه هم بیرون نمیومدم خیلی دیگه فرصت پیش اومد سکس کنیم تا الانم سکس میکنیم عاشقش شدم نه میتونم زن بگیرم نه عذاب وجدان ولم میکنه نه میتونم فراموشش کنم خلاصه یبارم تا مرز خودکشی پیش رفتمو نشد ببخشید من اولین بارم بود مینوشتم خدا نگهدار نوشته
0 views
Date: September 29, 2020