زندگی بر باد رفته سارا ۱

0 views
0%

داستانی که میخوام براتون بنویسم یک داستان شهوتی نیست پس اگر دنبال یک داستان کوتاه حشری هستین همین الان بیخیال بشین لطفا این داستان واقعی زندگی منه و اگر تصمیم گرفتم توی این سایت ثبتش کنم بخاطر اینه که چندسال پیش آشنایی با همین سایت و خوندن داستان های سکسی بود که جرقه بزرگترین اشتباه زندگی من رو زد بیست و یکسالم بود دانشجوی زبان انگلیسی از یک خانواده نسبتا مرفه و تحصیل کرده قد و هیکلم معمولی بود ولی صورت واقعا زیبایی داشتم میشه گفت هنوز هم دارم اهل شیطنت های خاص دخترونه بودم ولی هیچوقت نه با کسی رابطه جدی داشتم و نه دل داده بودم پدرم معتقد بود که باید ارزش خودم رو بدونم و به هرکس و ناکسی اجازه سواستفاده ندم همین منش رو درباره برادر و خواهر بزرگترم هم داشت شاید بخاطر همین بود که هردوشون بعد ازدواج زندگی موفق و شادی با همسرانشون داشتن خواستگار زیاد داشتم از بستگان و دوستان و هم دانشکده ایها ولی آخرینش امیر اسم مستعار خیلی به دل پدر و مادرم نشسته بود مهندس موفق و تحصیل کرده آلمان صاحب شرکت تجاری در دبی و از همه مهمتر آشنایی بیست ساله خانواده خاله ام با خانواده امیر و تایید های اونها مبنی بر اینکه چقدر خانواده محترم و خوبی هستن تنها ایراد بزرگ امیر سنش بود که اون زمان سی و پنج سال داشت چهارده سال فاصله سنی بنظر من زیاد بود ولی بعد چندبار دیدنش و صحبت کردن باهاش جذب ادب و متانت و خوش پوشیش شدم خواهرم هم مشوق اصلیم بود و بهم میگفت سن و سال هیچوقت نشان دهنده سرزندگی نیست چه بس ا زوج هایی که با اختلاف سنی کم شکست خوردن و برعکسش خلاصه بعد از دوماه آشنایی به عقد هم درامدیم و از اونجا که امیر محل کار و زندگیش دبی بود در واقع دوران نامزدی آنچنانی نداشتیم یک هفته بعد مراسم عقدمون رفت دبی و افتاد دنبال کارهای انتقالی من به دانشگاه آزاد واحد دبی بعد از اون هم دوبار اومد ایران و هربار یک هفته موند در طی اون دوهفته دوبار باهم سفر رفتیم یک بار یک سفر دوروزه به شمال و بار آخر پنج روز ترکیه که بیشتر برای خرید لباس عروس بود من هیچ حرکتی که مبنی بر تمایل سکسی امیر به خودم باشه ازش ندیده بودم حتی با اینکه عقد کرده بودیم توی سفر دوممون شب اول وقتی میخواست دوش بگیره و وارد حموم شیشه ای اتاق هتل شد پرده کرکره حموم رو کشید که من که روی تخت دراز کشیده بودم بدن لختش رو نبینم من هم به تبعیت از اون حتی جلوش شلوارک نمیپوشیدم البته نه خانواده من و نه خود امیر مذهبی نیستیم و من همیشه جزو بی حجاب ها توی ایران بودم ولی توی دوران عقدمون همون جوری جلوش لباس میپوشیدم که جلوی فامیل و دوستان مثلا دامن تا زیر زانو یا تی شرت و شلوار و اونم هیچ اعتراضی نمیکرد حس میکردم یک جای کار میلنگه ولی از ترس قضاوت شدن هیچ واکنشی نشون نمیدادم از ترس اینکه فکر نکنه هول و ولا دارم برای سکس مثل خودش خونسرد رفتار میکردم توی اون سفر دست و دلبازی بیش از حدش برام مشخص شد از خرید بی حد و حصر هدایای گرون برای تک تک خانواده من تا خرید چندین سرویس اضافی جواهرات و ساعت و الی آخر برای من و خودش ولی شب ها در هتل یک بوسه به پیشانی من و شب بخیر عزیزدلم خوب بخوابی همین روز آخر توی هواپیما در حال برگشت دستم رو بوسید و بهم گفت که بیصبرانه منتظر روز عروسیمون هست گفت که براش سخت بوده خودش رو کنترل کنه ولی دوست داره همه چیز عالی و بی نقص و در زمان درست باشه گرچه برام قانع کننده نبود ولی باور کردم شاید چون دلم میخواست باور کنم خلاصه کنم چند هفته باقی مانده هم به سفر به دبی همراه مادرم و پدرم و خرید جهیزیه و وسایل و یکسری تغییرات دکوری در خونه امیر سپری شد و بلاخره بعد یک جشن بزرگ و آنچنانی راهی ماه عسل شدیم قرار بود بعد ماه عسل مستقیم برگردیم دبی و زندگیمون رو شروع کنیم استرس شروع زندگی جدید در یک کشور جدید دور از خانواده و دلهره هایی که همه دخترها یه جورایی تجربه اش میکنن باعث شد به محض اوج گرفتن هواپیما بزنم زیر گریه تا مقصد امیر با آرامش و متانت خاص خودش مثل همیشه حرفهای اروم کننده میزد و نوید روزهای خوش رو میداد اتاق تزیین شده هتل با گل و منظره رویایی بالکنش نشون میداد که با تماس تلفنی همه چیز رو هماهنگ کرده منتظر یک شب رویایی و به یاد موندنی بودم از هیجان صدای قلبم رو میشنیدم امیر با حوله از حموم خارج شد یه نگاهی به من کرد و پرسید دوش نمیگیری زیر دوش آب همچنان قلبم تند تند میزد شنیده بودم از دوستام که سکس اول برای بعضیها خیلی دردناکه دوستم حتی تا کلینیک و سرم هم رفته بود ترس و هیجان و التهاب و کلی احساس ناشناخته دیگه داشتم ولی از یک چیز مطمئن بودم اینکه با تمام وجود دلم میخواست تجربه اش کنم وقتی از حمام بیرون اومدم دیدم همچنان با حوله نشسته روی تخت بدون اینکه حرفی بزنه دستاش رو برای در آغوش گرفتن من باز کرد تمام صورتم موهام گردنم و بدنم رو اروم میبوسید صدای کوبیدن قلبم رو هم اون میشنید هم خودم توی گوشم زمزمه میکرد که خیلی دوستم داره و برای خوشحالی من همه کاری حاضره بکنه دوساعت سه ساعت نمیدونم چقدر طول کشید تا بلاخره حس کردم شهوتی شده سینه هام رو فشار میداد و زبون میکشید و میمکید رفت سمت پاهام رون هام ساق پام دوباره اومد سمت نافم و سینه هام اینقدر با آرامش و یواش یواش ادامه میداد که بی طاقت شده بودم حوله اش رو درآورد حالا هردو کامل لخت بودیم توی نور خیلی کم اتاق آلتش رو دیدم از تصوراتم کوچکتر بود ولی بنظرم قطر داشت و نسبتا کلفت بود هم خجالت میکشیدم هم خیلی شهوتی شده بودم هم استرس داشتم بر عکس انتظارم نه کس من رو خورد و نه ازم خواست که براش بخورم ماهها بعد فهمیدم که کلا از سکس دهانی خوشش نمیاد کاندوم رو کشید چربش کرد و دوباره اومد سمت لبم و ازم چند تا لب گرفت با دستش پاهام رو از هم باز کرد و توی گوشم زمزمه کرد آماده ای عزیزم منتظر جواب من نایستاد و سرش رو اروم وارد کسم کرد اول چیزی حس نکردم بعد چند ثانیه که بیشتر داخل کرد شروع کردم به سوختن با داخل شدن بیشتر آلتش دردم بیشتر و بیشتر شد تا اینکه در نهایت احساس کردم توی دلم خالی شد مثل وقتی که از بلندی لیز میخوری به سمت پایین امیر ثابت وایساد توی چشمام نگاه کرد و پرسید خوبی عشقم با سر گفتم اره کشید بیرون و دستمال رو گذاشت روی کسم کمردرد داشتم به سختی بلند شدم و رفتم دستشویی روی دستمال هفت هشت قطره خون رقیق و کمرنگ بود احساس دوگانه ای داشتم نمیدونستم برای همه همینطور زود تموم میشه و همین قدر عادی یافقط من اینجوری بودم امیر صدام زد که مطمئن بشه حالم خوبه اومدم بیرون دیدم دراز کشیده و داره نگام میکنه گفت بیا دراز بکش عزیزم زیاد سر پا نایست اون شب دیگه سکس نداشتیم امیر گفت بهتره امشب استراحت کنی بوسه و نوازش و مهربانی رو ادامه داد ولی سکس نه نمیدونم داستانم کلا برای کسی جذاب بود یا نه تا حالا ننوشتم بلد هم نیستم شاخ و برگ بدم که جذاب بنظر بیاد اگر خوندید و خواستید مینویسم ادامه اش رو لطفا فحاشی نکنید ادامه نوشته

Date: February 12, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *