زندگی بر باد رفته سارا ۲

0 views
0%

8 2 9 86 8 8 8 8 8 1 8 8 8 7 8 8 1 9 81 8 9 87 8 3 8 7 8 1 8 7 1 قسمت قبل ممنون از نظراتی که برای قسمت اول داستان گذاشتین دوباره تکرار میکنم اگر دنبال داستان حشری و کوتاه هستین زحمت خوندن نکشید که زحمت فحش دادن هم به گردنتون نیفته فردای اون روز که از خواب بیدار شدم دیدم امیر داره تلفنی با مادرش صحبت میکنه از خنده ها و حالتهاش حدس زدم که مادرش کنجکاوه بدونه بلاخره کار تموم شد یا نه شاید هم اینطور نبود و من بیخود حساس بودم بهرحال حدود دوهفته سفرمون طول کشید روزها به گشتن و خرید و دیدن جاهای دیدنی و رستوران و سینما و موزه شبها هم دوساعتی صرف قدم زدن کنار دریا و حرف زدن راجع به آینده زندگیمون و برنامه هامون میشد چیزی که اذیتم میکرد این بود که علیرغم توصیفات سکسی که از ماه عسل شنیده بودم و تصوراتی که توی ذهنم بود رابطه ما یک رابطه معمولی اونم دوروز یک بار بود اصلا باور نمیکردم که آدم با زنی که تازه ازدواج کرده دوروز یکبار سکس کنه خیلی حس بدی داشتم روم هم نمیشد که اصلا بخوام دربارش حرف بزنم گاهی با دوست صمیمیم که مثل خواهر بهم نزدیک بودیم چت میکردم یک بار ازم پرسید که سکستون چطوره گفتم ای هست دیگه گفت یعنی چی رفتی ماه عسل میگی ای هست منم همه چی رو براش تعریف کردم اونم شروع کرد به سرزنش من که تقصیر توهه امیر داره ملاحظه ات رو میکنه و نمیخواد تو فکر کنی هول و ولای سکس داره و به خیال خودش میخواد بهت ثابت کنه بیشتر دوستت داره تا اینکه دنبال سکس باشه تو برو جلو و شروع کن بهش بفهمون دوست داری سکس داشته باشین عشوه بریز لباس سکسی بپوش و خلاصه کلی بهم راهکار داد شبش که دوش گرفتم امیر داشت با کانال های تی وی ورمیرفت یک ست صورتی خوشگل که تازه از سفر گرفته بودم پوشیدم و روشم یک لباس خواب توری پوشیدم خجالت میکشیدم ولی هی بخودم میگفتم چاره ای نیست دوستم راست میگه من باید سیگنال بدم رفتم تو قسمت نشیمن سوییت و نشستم کنارش نگام کرد و گفت چه خوشگل شدی بدون آرایش از همیشه خوشگلتری و دوباره مشغول وررفتن به کانال ها شد بهش گفتم عطری که امروز گرفتم خیلی بوش عالیه سینه تقریبا برهنه ام رو گرفتم جلوی صورتش بو کرد و گفت اره خیلی خوبه یکی دیگم بگیر ازش اگر دوسش داری راستی قهوه میخوری گفتم نه بابا بیخواب میشم گفت پس من برای خودم درست میکنم و بلند شد رفت سمت قهوه جوش اوووف دود از کله ام بلند شد به خودم گفتم ای خاک بر اون سر بی شخصیتت جمع کن خودتو امیر قهوه درست کرد و آورد منم روی مبل کنارش دراز کشیدم و نمیدونم کی خوابم برد فردا صبحش دیدم امیر پتو آورده کشیده روی من و خودش هم رفته توی اتاق خوابیده کم مونده بود بزنم زیر گریه دیگه داشتم باور میکردم با یک آدم یخ بی احساس که فقط بلده چطور بیزینس کنه کنه ازدواج کردم چند بار دیگه هم به عناوین مختلف سمتش رفتم ولی هیچ نتیجه ای نداشت وقتی با من سکس میکرد که خودش صلاح میدونست حس میکردم برای خودش تایم زمانی هم داره مثلا دوروز پشت سر هم محال بود سکس کنه معمولا دوروز گاهی سه روز یکبار اونم یک سکس اروم و ملایم و تکراری بوسیدن و لیسیدن بدن من البته به جز کس فرو کردن و تلمبه زدن و ریختن اونم توی دوتا پوزیشن فقط یکبار هم میخواستم به حالت داگی بشم در حین سکس که بعد از ده ثانیه گفت عزیزم برگرد دوست دارم صورتت رو ببینم اگر بخوام همه جزییات رو بگم یک کتاب میشه خلاصه ماه عسل تموم شد و ما برگشتیم دبی که زندگیمون رو شروع کنیم درباره بقیه مسایل زندگی امیر واقعا مرد خوبی بود مهربان با گذشت خیلی دست و دلباز فهمیده خیر و خیلی به خانواده من احترام میذاشت هرماه زنگ میزد به پدر و مادرم و دعوتشون میکرد که چندروزی بیان پیش ما هروقت میگفتم دلم تنگ شده فورا برای تهران بلیط برام میگرفت خلاصه مردی بود که هیچ ایرادی نداشت ولی توی خلوت دونفرمون خیلی سرد بود سکسی ترین لباسها رو جلوش میپوشیدم آرایشهای خوشگل فانتزی غذاها و شراب های مورد علاقه اش رو برای شام تدارک میدیدم شمع روشن میکردم عطر سکسی میزدم حتی چندتا کانال پورن رو پیدا کرده بودم گاهی به بهانه های مختلف حین عوض کردن کانال میزدم روشون ولی واکنشش به همه اینها لبخندهای محبت آمیز میزد مثل پدری که به کارهای دختر نوجوونش لبخند بزنه اوج واکنشش وای عشقم چقدر تو زیبایی چقدر تو خوبی ممنون برای این شب قشنگ همین و همین نمیدونم شاید من خیلی بیخود حساس بودم راست میگن که آدم اگر هزارتا خوبی و مزیت توی زندگیش داشته باشه و فقط یک عیب چشمش فقط همون عیب رو میبینه همون روزها بود که با سایت شهوانی و چندتا سایت دیگه که داستان ها و تجربه های سکسی مینوشتن آشنا شدم باورم نمیشد که برخی از این داستانها توی ایران و بین جوونهای همسن یا کوچکتر از من اتفاق میفته همه داستان ها رو میخوندم و با مقآیسه رابطه خودمون با اونها هی ناامیدتر میشدم و بیشتر حس میکردم که شوهر من یک مرد سردمزاجه ترم دانشگاه من در حال شروع شدن بود روز اول امیر من رو رسوند البته دیگه خودم به رانندگی توی دبی عادت کرده بودم و بیشتر جاها تنها میرفتم ولی اون روز امیر اومد باهام مثل پدری که بچه اش رو برسونه آمد چند تا از دوستاش رو که هیات علمی دانشگاه آزاد واحد ایران بودن دید و سفارش من رو بهشون کرد موقع رفتن هم دست من رو بوسید و گفت خیلی مراقب خودت باش چندروز از شروع کلاسها نگذشته بود که با یکی از همکلاسیهام آشنا شدم به اسم مینا اسم مستعاری که خیلی شبیه اسم خودشه اهل شیراز بود و بخاطر کار پدرش از سیزده سالگیش امارات زندگی کرده بود عبایه عربی میپوشید و حجاب کامل داشت به سبک زنهای اماراتی برام تعریف کرد همسرش مال ابوظبی هست و اونجا زندگی میکنن و هفته ای چهارروز که کلاس داشتیم صبح ها همسرش میرسوندش دبی و عصر ها هم میومد دنبالش دختر خوشگلی بود از این بانمکهای چشم درشت سبزه که کلی ادا اطوار و نمک دارن حس میکردم یکم از تنهایی دراومدم زود صمیمی شدیم از زندگیش برام میگفت از شوهرش راضی بود جز اینکه یکم متعصب بود هم روی پوشش و حجابش و هم توی مراوداتش نمیزاشت تنها ایران بره و هروقت اظهار دلتنگی میکرد میگفت بگو خانوادت بیان پیشت یک سال و نیم بود ازدواج کرده بودن و میگفت همسرش خیلی اصرار داره به بچه دار شدن ولی مینا با صحبت و خواهش راضیش کرده بود که لاقل دوسال اول رو بدون دردسر و بچه باهم باشن با بیشتر شدن صمیمیتمون حرفهای بینمون هم خصوصیتر شد برام میگفت شوهرش چقدر شهوتی وداغه اینکه چه کارهای هیجان انگیزی توی سکسشون میکنن حتی برام گفت خیلی وقتها سکس خشن دارن و شوهرش دست و پاهاش رو میبنده و آنقدر توی همون حالت کسش رو میخوره که چندبار پیاپی ارضا میشه و بعدم خیلی محکم میکنتش ازش میپرسیدم لذت بخشه میگفت اره عالیه البته گاهی کمی درد داره ولی حتی دردش هم لذت داره یک روز که داشتیم باهم درباره همین چیزها حرف میزدیم کبودی روی گردنش رو نشون داد و با خنده گفت حیف که نمیتونم سینه هام رو رون هام رو همین جا نشونت بدم ببینی چطوری مک زده بعد گفت شوهرم هی میگفت یواشتر جیغ بزن چه خبرته بهش گفتم من تا حالا فکر میکردم این جیغها و دادها و آه و آوه کردنهای آنچنانی فقط مال فیلمهاست و هنرپیشه ها برای جذب ببینده صداهای حشری درمیارن چشمهاش گرد شد و گفت شوخی میکنی یعنی شوهر تو وقت سکس سروصدا نمیکنه داد نمیزنه حرفهای سکسی نمیزنه اصلا بزار راحت بپرسم قربون کس و کونت و سینه هات نمیره گفتم نه تا حالا نگفته ابروهاش رو انداخت بالا و گفت عجیبه بعد ازم پرسید شوهرت شکاک که نیست گفتم نه بابا اصلا خیلی راحته گفت خب پس ببین امشب که رفتی خونه بهش بگو با دوستم راجع به این مسایل حرف زدیم و اونم از رابطه با شوهرش اینها رو تعریف کرده ببین واکنشش چیه شاید فکر میکنه تو بدت میاد که نمیگه و اینکارها رو نمیکنه اگر ازت پرسید تو بگو بنظر من خیلی هم خوبه شاید اوضاع بینتون فرق کرد گفتم باشه شب بعد شام سر صحبت رو باز کردم و به امیر گفتم البته نه با جزییاتی که مینا گفته بود ولی درباره سکس خشن بینشون و حرفهای حین سکس و اینکه چقدر تنوع توی روابطشون بالاست بعد گفتم دوستم وقتی شنید ما هیچکدوم از اینکارها رو نمیکنیم باور نمیکرد امیر یکم نگام کرد و گفت ببین عزیزم آدم ها خیلی باهم متفاوت هستن همین دوستت که میگی همسرش عربه و روی حجاب و لباس پوشیدنش خیلی حساسه خب من هیچ حساسیتی روی پوشش تو ندارم البته تا جاییکه بسته به عرف جامعه انگشت نما نباشی مثلا این یک تفاوت فردیه بین من و این آقا حتما تو و دوستتم خیلی تفاوت ها باهم دارین بنظر من رابطه سکسی بین زن و شوهر باید فرق داشته باشه با زنی که میاد در ازای پول به مرده کس میده و میره چه معنی داره آدم دست وپای زنش رو ببنده یا بی احترامی کنه بهش بلاخره صبح میشه یا نه زن و شوهر باید تو چشم هم نگاه کنن یا نه بعد گفت نظر شخصی من اینه که مرد باشخصیت همچین کارهایی نمیکنه درباره دوستت هم زندگی اونها به خودشون مربوطه ضمنا من فکر نمیکنم باز کردن جزییات اتاق خواب توی دانشگاه کار درستی باشه چای تو دهنم یخ کرده بود گفتم اره خب همبنجوری بحث شده بود بین دخترها که اینم اینها رو گفت حالا ولش کن وقتی مینا واکنش امیر رو شنید هیچ نگفت فقط گفت چی بگم والا راست میگه خب آدمها فرق دارن باهم ولی از نگاهش میخوندم که دلش برام میسوزه چندین ماه گذشت و زندگی ما به همون روال جلو میرفت مینا باردار شده بود و بخاطر ویارش یک ترم مرخصی گرفته بود چندبار رفتم ابوظبی خونشون خیلی از دیدنم خوشحال میشد شوهرش به محض ورود من سلام میداد و از خونه میرفت بیرون یکبار هم رفت طبقه بالا و تا رفتن من بیرون نیومد حتی خداحافظی هم نکرد مینا میگفت عربها همینجورین من تا حالا با برادرشوهرهام سر یک میز شام نخوردم پسرعموها و فامیلهای شوهرم رو به قیافه نمیشناسم اگر بیرون ببینم یک هفته بعد مینا آمده بود دبی دنبال یکسری کارهای دانشگاهیش باهم نهار رفتیم بیرون توی یکی از مرکز خریدها داخل رستوران شدیم و سفارش غذا دادیم مینا هوس ماهی کرده بود ولی علیرغم سفارشش به گارسون برای برشته بودن ماهی براش ماهی نیم پز آورده بودن که تا بوش بهش خورد حالش بد شد و بشقاب رو از جلو دستش روند گارسون رو صدا کردم و بهش گفتم چرا بی مسولیتی کردی دوستم مریضه و بوی این ماهی حالش رو بدتر کرد مگر بهت نگفتیم کامل برشته بشه خلاصه بعد بیرون آمدن از مرکز خرید شوهر مینا جلوی خروجی منتظرش بود از هم خداحافظی کردیم و منم رفتم سمت ماشین خودم که دیدم صدایی از پشتم میگه همیشه همین قدر زود عصبانی میشین یا ماهی خیلی براتون مهم بود برگشتم دیدم یک مرد عرب با کندوره عربی حدود سی ساله چشم و ابرو مشکی و ریش مشکی و خلاصه قیافه عربی با لبخند نگام میکنه بهش گفتم من شما رو میشناسم گفت هنوز نه ولی من شما رو میشناسم شما یک خانم خوشگل ولی عصبانی ایرانی هستین گفتم اصلا بامزه نیستی میدونی گفت اره اتفاقا اصولا بهم میگن که بانمک نیستم ولی خب به جاش خیلی پیگیرم بخاطر همین هم وقتی با دوستتون رستوران رو ترک کردین دنبالت کردم تا اینجا ببینم قبول میکنی کارتم رو بگیری یا من رو هم مثل گارسونه دعوا میکنی گفتم آقا من شوهر دارم و رفتم سوار ماشین شدم بدون اینکه بهش اجازه بدم دیگه حرفی بزنه اونم همبنجوری وایساده بود نگام میکرد لحظه آخر قبل دور زدن چهرش رو دوباره دیدم که مستقیم زل زده بود توی چشمام رفتم سمت خونه 8 2 9 86 8 8 8 8 8 1 8 8 8 7 8 8 1 9 81 8 9 87 8 3 8 7 8 1 8 7 3 ادامه دوستان عزیز شرمندم که داستان من صحنه سکسی نداره و من هم واقف هستم که اسم این سایت شهوانی هست ولی اگر پایان سرگذشت من حتی به درد یک دختر جوان که اینجا داستان میخونه بخوره برای من کافیه ممنون که فحاشی نمیکنین نوشته

Date: February 5, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *