زندگی جدیدم با مریم

0 views
0%

با سلام من نیما هستم 32 سالمه این خاطره صرفا برای تعریف سکس نیست بلکه خواستم با نوشتن این داستان با شما دوستان درد دلی کرده باشم من در سن 22 سالگی ازدواج کردم و در 24 سالگی دخترم بدنیا اومد اما به علت ناسازگاری همسر اولم به علت داشتن بیماری روانی از من طلاق غیابی گرفت و تا مادام العمر مجبور به پرداخت مهریه شدم همسر اولم مهسا اسم مستعار بود من اونو تا سرحد مرگ دوسش داشتم واسه همینم بود که پنج سال اخلاق بدشو تحمل کردم مهسا بدن تراشیده ای داشت و من از سکس با اون فوق العاده لذت میبردم اما خوشیمون فقط تو اتاق خواب بود و وقتی سکسمون تموم میشد مثه سگ و گربه می افتادیم به جون هم تا اینکه خودش خسته شد و من و دخترم رو رها کرد و رفت دوسال از رفتن مهسا گذشت و دخترم چهار ساله شده بود اما به خاطر کشمکش طلاق که تا امروز و سالیان بعد هم این دادگاه لعنتی ادامه داره من تصمیم به ازدواج گرفتم بر حسب تصادف با یه دختری به نام مریم مستعار آشنا شدم اون منشی یه دکتر مامایی بود دختر خوب و نسبتا خوشگلی بود ارتباط ما به جایی رسید که تو هفته اول تصمیم به ازدواج گرفتیم ما همدیگه رو خیلی دوس داشتیم و مریم هم به من خیلی خوبی میکرد و با خوبیاش سعی میکرد زندگی قبلمو از یاد ببرم یه شب که با هم رو پشت بوم خونه ی ما رفته بودیم و قلیون میکشیدیم حتا پدرو مادرم از ارتباط ما اطلاع داشتند ازش پرسیدم عزیزم تو با دختر من مشکلی نداری خیلی صادقانه جواب داد نه گلم اتفاقا خیلی هم دوسش دارم من از حرفش خوشم اومد و به خاطر علاقه به مریم و اینکه اون با دخترم مشکلی نداره احساس خوبی داشتم مشغول گپ و گفت و گو بودیم که توی یه لحظه چشمامون به هم دوخته شد و مریم لباشو بی مقدمه به لبای من چسبوند راستش خیلی شوکه شده بودم نمیدونستم باید چکار کنم مریم هم مطلقه بود و در سن 18 سالگی طلاق گرفته بود اما هنوز دختر بود یعنی قبل از عروسی طلاق گرفته بود و زمانی که با من آشنا شد 30 سال داشت و من 28 سال شروع کرد لبامو خوردن استرس عجیبی داشتم دستامو بردم روی سینه های کوچولو و نازش واییییییی چقدر باحال بود انقدر سینه هاشو خوردمو مالیدم جفتمون از خود بیخود شدیم و مریم به من گفت باید پردمو بزنی راستش ترسیدم و فکر میکردم نقشه ای تو سرش باشه اما نه واقعا دوسم داشت حرفشو قبول نکردم اونم خیلی ناراحت شد و من بهش گفتم ما که همدیگه رو دوس داریم بهتره اول محرم بشیم دو سه روز بعد بدونه اینکه خانودمون بفهمن من و خواهرم با مریم به چند تا محضر خونه رفتیم اما چون مریم باکره بود گفتن ایراد داره باید اجازه پدرش باشه سرتونو درد نیارم تا اینکه یه آخوند با حال پیدا کردیم و من و مریم رو داخل پیکانش در حضور خواهرم صیغه کرد و به هم محرم شدیم آخونده هم همون داخل ماشین برامون سند صیغه درست کرد و من و مریم رو یکساله صیغه کرد خیلی خوشحال بودم مریم که منشی مامایی بود از ساعت 1تا 4 داخل مطب استراحت میکرد یه روز قبلش با هم هماهنگ کردیم که مراسم پرده زنی داخل مطب باشه من هم مشتاقانه قبول کردم چون دیگه مریم زنم بود اما نمیدونم چرا میگفت خانوادمون فعلا نفهمن روز موعود جاتون خالی کباب خریدم و به مطب رفتم مریم درب مطب که دکتر ماما در واقع خونه اجاره کرده بود و اونو تبدیل به مطب کرده بود مریم درارو قفل کرد و سر فرصت بعد از صرف ناهار به اتاق خانوم دکتر رفتیم مریم بعد از لب بازی با من آروم آروم لباساشو در آورد و من بدن خوشگلل و ظریفشو اولین بار لخت لخت میدیم به وجد اومدم اونم لباسای منو کند و شروع به عشق و حال کردیم حسابی سینه هاشو خوردم از گردن به پایینشو حسابی لیس زدم تقریبا نیم ساعتی نرمش و مالشش دادم بوی تنش بدون عطر فوق العاده و خوردنی بود بصورت 69 شدیم اون کیر منو میخورد منم کسشو حسابی که همدیگه رو شهوتی کردیم رفتیم سر اصل مطلب مریم رو صندلی معاینه دکتر نشست پاهاشو روی دو تا پایه های صندلی معاینه انداخت گفت بکن راستش صحنه فوق العاده ای بود و منم کسشو بوسیدم و مریم هم حال میکرد چشماشو بسته بود و میگفت زودتر بکن توش مردم منم با ژل خانوم دکتر که روی میز بود کیرمو چرب کردم و آروم آروم گذاشتم توی کسش خیلی برام جالب بود که روی اون صندلی معاینه ماما مریم رو میکردم کیرمو تو یه لحظه کردم تو کس مریم و مریم جیغ خفیفی کشید و دیدم چند قطره خون از کسش سرازیر شد مریم از خوشحالی بغض کرده بود و ما همدیگه رو عاشقانه بغل کردیم بعد از اون ماجرا من و مریم تا سه ماه با هم بودیم اما تا فرصت پیش میومد یه تابی با هم میخوردیم تا اینکه بعد از سه ماه عشق و عاشقی یه روز مریم خواهرشو جلو انداخت و با من دعوای بدی کرد و من هم چون به غرورم برخورده بود جوابشو دادم و مریم با من قهر کرد و دیگه جواب گوشیمو نداد من خیلی ناراحت بودم چون بهش نامردی نکرده بودم دوس داشتم باهاش ادامه بدم و زندگی خوبی با هم داشته باشیم بعد از کلی ناراحتی به ناچار قضیه رو با مادرم در میون گذاشتم و صیغه ناممونو به مادرم نشون دادم ازونجایی که مادرم مریم رو خیلی دوس داشت وقتی فهمید من پرده مریم رو زدم سیلی محکمی به من زد اما بعد ازون با پدرم رفتن دنبال مریم و اونو با من روبروش کردن و سعی داشتن اونو با من آشتی بدن وقتی بعد از یکماه مریم رو دیدم ناخودآگاه اومدم بغلش کنم دستش رو روی سینه م گذاشت و منو به عقب هول داد و منو پیش پدر و مادرم خراب کرد حتا کادویی هم که بهش دادم قبول نکرد بله مریم اون مریم چند ماه قبل نبود نمیدونم علتش چی بود جلوی پد رو مادرم خیلی بهش التماس و گریه کردم که قبولم کنه چون عاشقش بودم و اونم خیلی راحت گفت از مردی که خودش و جلوی زن کوچیک کنه متنفرم اما بخدا عاشقش بودم دست خودم نبود دیوونم کرده بود و بعد از کلی اصرار حرف آخرش این بود که از دخترم متنفره و دوس نداره مادرش باشه منم در یک لحظه یاد سختیهایی که با دخترم کشیده بودم افتادم زدم به سیم آخر و مریم رو با کتک از خونه پدرم بیرونش کردم اما پشت سرش کلی گریه کردم که چرا اینکارو کردم بالاخره پردشو خودم زده بودم و احساس مسئولیت داشتم اما مریم اعتنایی نداشت و قدر علاقه من رو ندونست چند وقت بعدش خبر دار شدم مریم با مردی پنجاه ساله ازدواج کرده و مریم مجبور است با پسر آن مرد که 15 سال داشت زندگی کنه چه خوبه آدما قدر دوس داشتناشونو بدونن من هم به خاطر دخترم و شغل دولتی که داشتم و دارم با معرفی دختری در شیراز به اونجا رفتیم و با اون ازدواج کردم و خیلی هم همدیگه رو دوس داریم و الان دوتا پسر خوشگل ازش دارم که دومین پسرم پونزده روز پیش بدنیا اومد لطفا از دوستان عزیزم خواهشمندم توهین نکنن این داستان گوشه ای از زندگی پر حاشیه بنده بود که دوس داشتم براتون تعریف کنم امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته نیما

Date: July 31, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *