زندگی خصوصی من ۱

0 views
0%

اولین بار که دیدمش یک دختر دوازده ساله شیطون و بازیگوش بود که تو مهمونی عموش از سر و کول همه مردهای فامیل بالا میرفت چشمهای میشی و کشیده با موهایی بلند که تا باسنش میرسید و شهوتی وصف نشدنی تو حرکات و اداهاش یک ماهی بود که درسم تمام شده بود و آمده بودم ایران تا شرایط را بسنجم سال 62 بود و با بیست و شش سال سن و چهره ای که خیلی از زنهای فامیل دوره افتاده بودند که برام دست بالا بزنند برای همین مهمونی تو انزلی گرفته بودند تا هر کسی دختر و خواهر و ایل و تبارش را نشانم بده هر کدام برای خودشون زیبایی داشتند که چشمگیر بود و من فقط دنبال کسی بودم که بتونه شهوت سیری ناپذیر من را درک کنه و بعد از ازدواج به فکر سواری گرفتن از من نباشه مهمونی که تمام شد آقا رضا که پدر اون دختربود و نسبت فامیلی دوری هم با ما داشت خواست تا شب را همان جا بمانم و با هم گپ بزنیم خانواده ام هم رفتند منزل فامیل تا فردا ظهر برای ناهار بریم لب دریا خانه که خلوت شد اقا رضا و زنش زری خانوم بساط مشروب را تو ایوان پهن کردند تا هم دمی به خمره بزنیم و هم نظر من را درباره دخترها جویا بشن تو این بین همون دختر بچه طناز هم با برادر کوچکترش تو حیاط قدم میزد و با نگاهش که یکسره حرارت بود من را میپایید و هر از گاهی لبخندی میزد که من را از خود بیخود کرده بود تو حرکاتش خیلی سعی میکرد که نشان بده سینه هاش بزرگ شده و با لباس حریری که تنش بود جوری جلوی نور قرار میگرفت تا بدنش را به رخ بکشه دو ساعتی گذشته بود و ساعت یک شب شده بود و آقا رضا که بی میلی من را نسبت به دخترهای فامیل حس کرده بود به زری خانوم گفت پاشو بریم بخوابیم که این جوون دخترهای آلمانی را مزه کرده اینا بهش مزه نمیدن زری خانوم که حداکثر سی ساله به نظر میامد خنده ای کرد و گفت حق داره والا اون همه موبور و زاغ دیده اینا واسش دلچسب نیستند منم در حالی که به خاطره که پشت سر پدر و مادرش تو چهارچوب در ایستاده بود نگاه میکردم گفتم اتفاقا برعکس دخترهای چشم و ابرو مشکی و مو مشکی زیباترند با این حرف من هردو خندیدند و خاطره با لوندی خاصی سرش را کج کرد و تابی به موهاش داد و با لبخندی داخل خانه رفت هوا کمی شرجی بود و برای همین جای من را تو اتاق طبقه بالا که زیر شیروانی و خنک بود انداخته و آقا رضا گفت من صبح باید برم بندرگاه و زری هم میره مدرسه چون ثبت نام سال جدید شروع شده ولی تا ساعت یازده برمیگردیم که واسه پیک نیک وسایل را آماده کنیم تو هم بخواب وقتی اومدیم بیدارت میکنم با رفتن اونا به طبقه پایین تو افکار خودم غوطه ور بودم که خوابم برد نسیم خنکی از سمت دریا به صورتم میخورد و حس میکردم دست باد داره بدنم را نوازش میکنه اینقدر تو حس خوبی بودم که چشمانم را دلم نمیومد باز کنم هوا روشن شده بود و گرمای مطبوع هوای تابستان را حس میکردم توهمین حس بودم که احساس کردم دستی داره از روی ملحفه به کیرم فشار میاره اول صبح بود و اون هم به سفتی سنگ شده بود و داشت تنفس میکرد آروم چشمم را باز که کردم خاطره را دیدم که کنارم نشسته و با همان لباس حریر صورتی در حالی که پشتش به من بود داره آرام و بی صدا به کیرم دست میکشه معلوم بود جز اون لباس چیزی تنش نیست فکر رابطه با یک دختر دوازده ساله را نمیکردم و از طرفی ترس لودادن قضیه را از طرف اون داشتم از طرفی یکبار تو شونزده سالگی طعم این سن را تو دختر همسایه چشیده بودم و میدونستم که با تمام سکس هایی که کردم متفاوته گذاشتم کار خودش را بکنه و بعد از چند دقیقه آرام دستم را بردم زیر باسنش و در حالی که کپل کونش را فشار میدادم گفتم نمیگی یکی سر میرسه و ما را تو این حال میبینه در حالی که جا خورده بود گفت هیچکس خونه نیست داداشم هم خوابه لرزش را تو صداش حس میکردم هم ترسیده بود و هم شهوت دیوونش کرده بود ملافه را کنار زده و کنار کشیدم تا بیاد تو بغلم خیالم راحت بود که کسی مزاحم نمیشه و اگر در کوچه باز میشد از بالا معلوم میشد در حالی که خودش را میکشید زیر ملافه و تو بغلم جا میکرد گفت من به کسی نمیگم کلاس چندمی میرم دوم راهنمایی میدونی اگه حتی دوستات هم بفهمن که ما با هم تو رختخواب بودیم ممکنه همه بفهمن امکان نداره به کسی بگم بار اوله که با یک پسر این کار را امتحان میکنی آره چشماش دروغ نداشت و لرزش بدنش نشون میداد که راست میگه شاید با هم سن و سالهای خودش آمپول بازی کرده بود اما اینکه یک پسر با چهارده سال اختلاف سن میتونست تجربه بدی واسش باشه برای همین آرام آرام به بدنش دست کشیده و اطمینان خاطر بهش میدادم که اتفاق بدی نمی افته و میخواستم مثل اسمش یک خاطره خوب برای او و من ساخته بشه ساعت را دیدم که هشت و ربع بود و وقت زیادی داشتیم با بوسه های کوچک که به صورتش میزدم حرارت را زیر پوستش حس میکردم با یک دست آرام کونش را میمالیدم و با دست دیگر موهایش را نوازش و لبهایش را میمکیدم چند دقیقه ای طول کشید تا لب گرفتن را یاد بگیره و تو این فاصله روی خودم خوابانده و کارم را ادامه میدادم بدن فوق العاده ای داشت و سینه های سفتش که به زحمت سایز شصت بود روی سینه های من بود کم کم کیرم را که روی شکمش بود لیز داده و لای پاهاش گذاشتم چنان نفس عمیقی کشید که فهمیدم بعد از یکربع بازی کردن در شرف ارضا شدن هست میدونستم اگه ارضا بشه میذاره و میره و کار نیمه میمونه برای همین خوابوندمش زمین و رفتم روی سینش و کیرم را به دهنش نزدیک کردم نمیدونست باید چکار کنه واسه همین گفتم لیس بزنه خیلی دلم میخواست کسش را بخورم اما میدونستم سریع ارضا میشه و ترجیح میدادم اول خودم ارضا بشم که برای بار اول بدونه با چه رابطه ای مواجه شده و به راحتی از دست ندمش مهم بود که بار اول شیرینی سکس را بفهمه تا برای بار دوم از من نترسه سینه هایش را که شروع به خوردن کردم دیگه صداش در اومده بود و سرم را محکم به سینه هاش فشار میداد باید تمام بدنش را میخوردم و برای همین دمر خوابوندم و شروع به لیسیدن کمر و بعد کون سبزه و قشنگش کردم زبانم را لای خط کونش میکشیدم و به سوراخ کونش که میرسیدم زبانم را آرام توش فرو میکردم خاطره که خوشش اومده بود کونش را میاورد بالا و با صدای لرزانش میگفت بیشتر فرو کن من دارم چی میخورم داری کونمو میخوری دیگه چیتو بخورم نانازمو بخور اونم میخورم اما دوست دارم بدونم با خودت چه جوری بازی میکنی و آبتو میاری برگشت و در حالی که به چشمام زل زده بود گفت من روزی دو بار این کار را میکنم کس سفیدو بدون مویی جلوی روم بود که تپلی کسش مثل طاقچه هوس انگیز و خوردنی بود با دستش لای کسش را باز کرد و گفت الان بخور من میخوااام کس صورتی خوشرنگی که وقتی سرم را بردم جلو و بیشتر بازش کردم پرده بکارتش را که سوراخ کوچکی وسطش بود دیدم و از بوی کسش مست بودم به زحمت اندازه یک بند انگشتم میشد و همینجور آب میومد و خیس خیس بود با دست کوچکش چوچولش را میمالید و آه و ناله میکرد بهتر دیدم همزمان ارضا بشیم که خودم هم داشتم منفجر میشدم دلم نمیخواست این لحظات تموم بشه اما دیگه داشت ناله هاش به فریاد تبدیل میشد زبونم را روی کسش میچرخوندم و هر بار که به پردش میزدم فریادش بلند میشد کم کم سرو ته شدیم حالت 69 شدیم رونهای پاش را میلیسیدم و همزمان کس و کونش را با تمام وجود میخوردم دیگه ساک زدن براش راحت شده بود و سعی میکرد تمام کیرم را تو دهنش جا بده معلوم بود به ساک زدن علاقه زیادی داره چون لحظه ای کیرم را ول نمیکرد با فشار کسش را به صورتم فشار میداد و داشت ارضا میشد انگشتم را کم کم تو سوراخ کونش فرو میکردم و با مکیدن کس کوچولوش او هم مست شده بود پاهاش میلرزید و دهانم از آب کسش که شیرینی خاصی داشت حال خاصی پیدا کرده بود با ارضا شدنش من هم آبم اومد و تو دهنش خالی کردم تعجب کرده بود که این مایع تو دهنش را چکار کنه بغلش کردم و خواستم قورتش بده نصفش از دهنش بیرون زده بود و چشمای قشنگش خیس اشک بود اشکی که بعد ارضا شدن خیلی معنی داشت صورتش را پاک کردم و محکم تو بغلم گرفتمش و شروع کردم به مالیدن کمر و بدن قشنگش و با بوسه های ممتد و قربون و صدقه رفتنش از بدنش تعریف میکردم از شیرینی کسش و خوشبو بودن کونش و اینکه برای بار اول چقدر خوب ساک زده از سینه های خوشمزه و سفتش و از لبهای بی نظیرش نمیخواستم از من زده بشه چون قصد داشتم به جای دو روز اقامت حداقل دو هفته ای انزلی بمونم و تجربه ای به یاد موندنی برای خودم و خاطره بسازم ادامه داستان را اگه خوشتون اومد براتون مینویسم این یک داستان واقعیه و این عشق با گذشت سی و دو سال هنوز ادامه داره ادامه نوشته شهرام

Date: July 10, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *