حوصلم سر رفته بود اعصاب نداشتم دنیا برام تنگ شده بود هیچ چیزی بهمحال نمیداد رفتم طرف گوشیم برداشتمشو تو اینترنت چت روم سرچ کردم زیاد اهل چت نبودم اما دلم میخاست با کسی که نمیشناسم دردو دل کنم تو لیست روم دنبال اسامی میگشتم که با ین خودم جور در بیاد اسم خودم ایکس 61 بود که به یه اسم رسیدم حنا30 وارد یوزر شدم و با یه سلام شروع شد کسی جوابمو نمیداد چند جمله که نمیدونم چی بودو نوشتمو اومدم بیرون داشتم عمومی چتو میخوندم که یه خصوصی برام باز شد سلام ببخشید مشغول بودم خوبین و چت من شروع شد بعد مدتی چت متوجه شدم با خانومی که ظاهرن 30 سالشه دارم چت میکنم خوب بد نبود چون خودمم 33 سالم بود شور و حرارت چتمون انقده بالا گرفت که همون شب تونستم شمارشو ازش بگیرمو ساعت 3 صبح بهش زنگ بزنم خیلی عجله داشت صدامو بشنوه علتش شاید این بود من جووون خوش صحبت و زبون بازی بودم البته خودم معتقد بودم اونشب زیاد حوصله نداشتم اما حنا نظرش چیز دیگه ای بود صحبت و اشنایی منو حنا به روز سوم رسید و حنا خودشو زنی مطعلقه با دو فرزند معرفی کرد روز سوم از حنا خواستم باهم قراری بزاریم و اونم قبول کرد اما تو مکان قرار متوجه شدم ساکن یکی از شهرهای سمنان به اسم مهدی شهر بود من خودم ساکن تهران بودم البته اونم بچه تهران بود اما بنا به دلایلی مجبور شده بود به اون شهر نقل مکان کنه با خودم گفتم بیخیال بابا این همه بی حوصله ای بزن بیرون یه هوایی به سرت بخوره و با این فکر قرارمو باهاش برا فردا صبح ساعت 10 اوکی کردم دمدمای صبح بود که از خواب بیدار شدمو یه دوش گرفتم وزدم بیرون حدود ساعت 7 صبح رسیده بودم نزدیک سمنان که یه اس بهش دادم که من نزدیکمو دارم میرسم هنوز چند لحظه نگزشته بود که جواب داد یه ادرس برام اس کرده بود که بیام اونجا و منتظر بمونم رسیدم به ادرس یخورده خسته بودم چشامو بستم یه چرت کوتاه زدم تلفنم زنگ خورد سلام خوبی کجایی من رسیدما گفتم من دور میدون زیر درخت ماشینو پارک کردم ماشینت چه رنگیه سفیده اها دیدمت داشتم سر میچرخوندم تا پیداش کنم یهو دیدم یه خانوم از اون طرف میدون دستشو برام تکون داد ماشینو روشن کردم رفتم سمتش نشست تو ماشین هردومون عینک داشتیم باهم دست دادیم اخه حتی عکس همو ندیده بودیم تا بشناسیم گفتم خب راهنمایی کنید کجا و کودوم سمت برم منکه بلد نیستم خندیدو گفت اول عینکتو بردار ببینمت عینکمو برداشتم زل زد تو صورتمو گفت چقدر چشمات قشنگه این اولین جمله زیبا و عاطفی بینمون بود که استارت صحبتامونو با هم زدو منم ازش شروع کردم به تعریف خدایی تعریفم داشت یه خانوم جا افتاده تقریبا پر نه لاغر نه چاق قدشو نتونستم بفهمم چون تا ایستادم نشست تو ماشین اما از تریپش میشد حدس زد خانوم متشخصیه با هم رفتیم خرید اخه گشنم بود صبحونه نخورده بودیم هیچکودوممون حدود ساعت 10 صبح شده بود که رفتیم جلو یه بانک به من گفت منتظر باشم الان میاد رفت تو بانک تقریبا یه ربع بعد اومدو گفت دور بزن برو پایین با ادرسایی که بهم داد رسیدیم جلو یه خونه باغ از ماشین پیاده شدو رفت درو باز کرد و اشاره کرد برم داخل وارد باغ شدیم باغ بزرگو قشنگی بود مثل اینکه باغ یکی از دوستاش بود که کیلدشو گرفته بود معلوم بود زیاد اومده بود اونجا منو راهنمایی کرد داخل ویلا لوازمایی که خریده بودمو برداشتمو رفتم تو ویلا تعارفم کردو منم نشستن هنوز کامل با هم هم صحبت نشده بودیم راستش یخوردم خسته راه بودم اخه 2 ساعت رانندگی کرده بودم تا رسیدم مهدیشهر یع بالش برداشتمو رفتم پایین مبلا دراز کشیدم حناهم رفته بود تو اشپز خونه تا چایی درست کنه و بساط صبحونرو بچینه واقعا با اینکه برخورد اولی بود که دیده بودمش اما خیلی باهام راحت بود برام چایی و صبحونه اورد باهم چند لقمه زدیم و بعد برام میوه میکس کرد کنارم دراز کشیدو شروع به حرف زدن کردیم از خودم بگم من جوونی ارومم و وقتی با یه خانوم تنها باشم اصلا برای هیچ کاری عجله ندارم و انقدر اروم برخورد میکنم تا طرفم بهم اعتماد کامل پیدا کنه و در ارامش کامل باشه از خودمو شغلم صحبت کردم از خودشو بچه هاشو چرا اونجاست نزدیک ظهر بود دیگه باهم راحتتر برخورد میکردیم شوخیو خنده کل خونرو گرفته بود رو به تخته چوبی سنتی نشسته بودمو حناهم روبروم رو مبل که گفتم حنا خانوم نمیخای بیای بقلم حنا یه نگاهی کردو گفت چرا اومدی اینجا واسه سکس خندیدمو گفتم نهار مهمون من بریم یه رستوران بعد هر وقت خاستی برسونمت خونت که پرید گفت ناراحت شدی منظورم این نبود که باخنده گفتم نه عزیزم اگه خودت دوست داری باهات سکس میکنم نخای من فقط مهمونتم امروز یهو شالشو از رو موهاش برداشتو اومد لباشو گزاشت رو لبام و شروع شد تو چند لحظه تازه فهمیدم چقدر زنه واغ و شهوتیه تو همون حالت باهم رفتیم تو اتاق خواب و افتادیم رو تخت دقیقا نمیدونم کودکممون داشت اونیکیو میخورد هردومون واقعا بهم ریختیم چند دقیقه بعد لخت تو بقل هم داشتیم بدن همو تو حالتای مختلف میخوردیم واقعا لذت بخش بود به بدن سبزه ایپلاسیون شده با بوی عطر که ادمو شهوتی تر میکرد داشتم گردنو لاله گوشو میخوردم که در گوشم گفت نمیخام فقط قربون صدقم بری بدم میاد هرچی میخای بگو بجز حرفای عاشقونه کسشو نوازش میکردم خیلی داغو خیسو پف کرده شده بود رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش که دادش رفت بالا انقده شهوتش زده بود بالا که به خودش میپیچید و منم حرفای سکسی و فحش سکسی بهش میدادم چند دقیقه به این حالت گزشت که بلند شد گفت بزار توش یالا نمیخام بخوری که پرتش کردم رو تخت خفه شو جنده یالا بلند شو کیرموبکن تو دهنت زود باش دست انداختن تو موهاش بلندش کردم تازه سکسمون شروع شده بود واقعا لذت بخش بود دست خودمون نبود کارایی میکردیم کا اصلا قابل پیشبینی نبود فکر میکنم همینم قشنگش کرده بود حالت ایستاده داگی خوابیده پهلو سکس نمیکردیم انگار داشتیم حرکت نمایشی با هم میزدیم بدنامون داغ داغ خیس عرق حنا از شدت شهوت جیغ و داد میزدو فحش میداد منم تو مدلای مختلف میکردمش شاید یه یک ساعت طول کشید که اخرش منم ارضا شدن جالبترین قسمتش اینجا بود که هنوزم خندم میگیره حنا یه پاشو لب تخت گزاشته بود منم از پشت میکردم که تا ابم داشت میومدو منم نعره میزدم یهو حنا که فکر کرد من ابم اومده رفت سمت گوشیش منم داد زدم کجا میری کونده ابم تو کیرم خشک شد که دوباره برگشت که من ابمو رو کمرش خالی کنم روپامون بند نبودیم انگار کلی مشروب خورده بودیم مست سکس شده بودیم این حالت برای هردو نفرنون ایجاد شده بود خسته افتادیم رو تختو شروع به نوازش هم کردیم حنا میگفت 13 بار ارضا شده و از این سکس واقعا راضی بود منم واقعا راضی بودم حنا جان اگه یه روز اینو خوندی بدون واقعا یکی از بهترین سکس های عمرمو با شما تجربه کردم بعد یه استراحت چند ساعته حنارو رسوندم خونشونو خودمم راهی تهران شدم اما از اون بی حوصله گی و ناراحتی دیگه خبری نبود ببخشید اگه طولانی شد نوشته
0 views
Date: December 9, 2019