زندگی پس از ضربدری ۴

0 views
0%

8 2 9 86 8 8 9 8 3 8 7 8 2 8 6 8 1 8 8 8 8 1 8 3 قسمت قبل در و باز کردم الهه و سعید با خوشرویی و خنده رو وارد شدن تو دلم گفتم چقدر اینا خوبن با این همه بدی ای که در حقشون شده باز اومدن خونه ویدا و اینجور مهربون رفتار میکنن سعید هم به مانی گفت چته مرد داری خودتو داغون میکنی زندگی به آخر نرسیده ما پشتت هستیم دوست ندارم اینجوری ببینمت با الهه چشم تو چشم شدم با چشمای غمگینش داشت نگام میکرد بهم گفت بیا پیش من بشین گلم در اتاق باز شد ویدا از اتاق اومد بیرون به آرومی سلام کرد سعید و الهه جوابشو به خوبی دادن از طرز راه رفتنش معلوم بود هنوز درد داره رفت نشست کنار مانی سرش پایین بود و خجالت میکشید تو روی همه ما نگاه کنه دلم براش سوخت اما به هر حال حقش بود و باید این تنبیه رو میگذروند به خاطر خودش سکوت مسخره و سردی حکم فرما بود الهه دستمو گرفتو فشار داد از نگاه غمگنیش مشخص بود فهمیده از اینکه آبجیم در همچین شرایطیه تحت فشارم مانی سکوت رو شکستو گفت همین الان و همینجا جلوی اینا تصمیمتو بگیر و حرف آخرتو بزن فش فش ویدا به خاطر گریه کردن بلند شده بود اشکاش میریختن رو ساپورت طوسی رنگی که پاش کرده بود با صدای لرزون شروع کرد حرف زدنو گفت من از همه کارایی که کردم پشیمونم اشتباه کردم قول میدم دیگه تکرار نکنم مانی بلند شد و رفت با قرآنی که تو دستش بود برگشت جلوی ویدا نگه داشت و گفت دستتو بذار روی این و قسم بخور دیگه دنبال کثافتکاری و اون ماهان عوضی نمیری ویدا کمی مکث کرد و دست لرزونش به آرومی رفت روی قرآن قسم خورد که برای همیشه ماهانو فراموش کنه و دیگه طرف این کارا نره مانی بهش گفت بلند تر ویدا کدوم کارا قسم دقیق بخور صدای گریش بلند تر شد گفت قسم میخورم دیگه طرف هرزگی نرم و به شوهرم خیانت نکنم دل منم داشت میترکید از این صحنه اما با این دلیل که این برای نجات زندگیه خودشه به خودم دلداری میدادم مانی قرآنو گذاشت کنار و رفت سر جاش نشستو گفت شما سه تا شاهد باشین که من برای بار آخر از اشتباهاتش میگذرم چون دوسش دارم زندگیمو دوست دارم این همه سال با هم زندگی نکردیم که به همین راحتی بذارم از هم بپاشه این آخرین اخطار و فرصت به ویداست اگه پاشو کج بذاره خودش میدونه چه اتفاقی براش میوفته در ضمن فکر کنم یه عذرخواهی بدهکاره به سعید و الهه به این دو تا که تنها دوست صادق و خوب ما بودن این همه بی حرمتیا و بی حیایی هاشو تحمل کردن و صداشون در نیومد منتظرم ویدا ویدا اومد شروع کنه حرف زدن که مانی خیلی جدی بهش گفت سرتو بالا بگیر تو چشمشون نگاه کن و بعد عذرخواهی کن سرش لرزش خفیفی داشت و انگار داره یه وزنه صد کیلویی رو باهاش بلند میکنه صورتش خیس اشک بود با صدای لرزونی که حالا بیشتر با گریه مخلوط شده بود به الهه نگاه کرد و گفت من ازت معذرت میخوام که به شوهرت دست درازی کردم ازتون معذرت میخوام که به خاطر ماهان بهتون بدی کردم نمک نشناسی کردم بهتون قول میدم دیگه تکرار نکنم لرزش سرش هر لحظه بیشتر میشد اشکاش سرازیر تر قلبم داشت از سینه ام در میومد دیگه بسش بود طاقت نداشتم رفتم کنارش و بغلش کردم سرشو گذاشت رو شونه ام با صدای بلند شروع کرد گریه کردن اشکای منم حالا سرازیر شده بودن الهه گفت ما راضی به دیدن این وضعیت نبودیم و نیستیم لازم نبود ویدا جان از ما عذرخواهی کنه همه خوب میدونیم که اون ماهان نامرد به ویدا نفوذ کرده بود و همه چی زیر سر اونه اون الان باید اینجا از همه مون عذرخواهی کنه طاقت شکسته شدن ویدا جان رو ندارم حالا الهه هم به جمع گریه کنا اضافه شده بود میخواستم داد بزنم چرا ویدا چرا کاری کردی که اینجوری بشه حتی دوستی که این همه بهش بدی کردی گریش از این شرایط در اومده سعید بلند شد و گفت ای بابا بس کنین ماتم خونه شد چند وقت دیگه بهاره یه شروع دوباره مهم اینه که ویدا به اشتباهاش پی برده شخصیت واقعی اون ماهان عوضی رو هم شناخته شوهرش هم از خود گذشتگی کرده و داره میبخشش همه اینا یعنی شروع دوباره نارحتی ها رو تموم کنین اشک ریختن بسه پاشو الهه پاشو بریم شیرینی و بستنی بگیریم باید یه جشن حسابی به مناسبت آشتی ویدا و مانی بگیریم الهه گفت آره فکر خوبیه اما به نظرم منو ویدا بریم طفلک داره سکته میکنه لازمه یه هوایی بخوره دوتایی میریم و یه هوایی میخوریم تو هوای سرد بستنی سنتی و شیرینی خامه ای میچسبه ویدا باورم نمیشد این سه تا و مخصوصا الهه اینجوری نقش بازی کنن نمایشنامه ای که تنها تماشاچیش و هدفش وحیده بود اصل قضیه برای من فرقی نمیکرد چه داستان جعلی اینا و چه حقیقت مگه حقیقت چی بود که حالا بخوام برای رد این داستان جعلی خودمو بکشم مثلا به وحیده بگم نه خواهرم من و ماهان رابطه نداریم اصل داستان اینه که من زیر سعید خوابیدم اونم به مدت 4 روز کامل اصل داستان اینه که من و الهه چندین و چند بار جلوی هم با شوهرامون سکس کردیم و دست سعید همه جای بدنم کار میکرد آره آبجی گلم داستان اینا جعلیه حقیقت اینه که کثافت کاری که من کردم خیلی بیشتر از این داستان دروغیه الهه به آرومی رانندگی میکرد انگار منتظر بود من شروع کنم بهش فحش و دری بری بگم اما هیچ انرژی یا انگیزه ای برای اینکار نداشتم وقتی دید سکوت کردم و حرفی نمیزنم گفت ویدا جان میخوای باور کنی یا نکنی من از برخورد اون روزی که باهات داشتیم خیلی ناراحتم تو با اون توهینات باعث شدی من و سعید جفتمون کنترل اعصابمون رو از دست بدیم میدونم اگه الان ازت معذرت بخوام خندت میگیره اما قرار نبود اینجوری بهت صدمه بزنیم خودت باعثش شدی من آدم روانی ای نیستم که از آزار و اذیت تو لذت ببرم از اولش منو سعید دنبال دوستی و در کنارش لذت دو طرفه بودیم اگه اینکاره نبودی یا ماهان مختو زده بود و پشیمونت کرده بود چرا شروع کردی چرا بعدش شروع کردی با رفتارت به همه مون توهین کردن مگه یک بار با چند بار چه فرقی میکنه تکلیف خودتو نمیدونستی و ما رو هم عصبی و سردرگم کردی اگه کاملا پایه بودی خیلی خیلی توی مسافرت کیش بیشتر بهمون خوش میگذشت حتی به خودت بیشتر از ما اما زیر قولت زدی و همش ضد حال بودی ویدا میگی هوچی بازی درنیاوردی پس اینکه به مانی گفتی تکلیفشو روشن میکنی اسمش چیه توقع داشتی وایسته همینجوری نگات کنه توقع داشتی ما سه وایستیم و احتمال اینو بدیم تو مارو خراب داستان جلوه بدی یادت رفته بود به هر حال ما 4 تایی اینکارو کرده بودیم یه دفعه خودتو تو یه جبهه پاک و معصوم گرفتی و ما سه تا رو کردی آدمای بد و روانی گریه کردن و ناراحتی رو بس کن هیچ شانسی برای جدایی از مانی نداری مثل یک خانوم برگرد سر زندگیت شخصیت و احترام خودتو نگه دار نه کسی قراره بهت صدمه بزنه و نه تحقیرت کنه این چند مدت هر چی پیش اومد تقصیر خودت بود هیچ حرفی برای گفتن نداشتم دیگه غروری برام نمونده بود که بخوام برای حفظش بجنگم برگشتیم خونه سعید مثلا سعی میکرد جو سرد و ناراحت خونه رو با دلقک بازیاش گرم کنه مثلا همه تا حدی خوشحال بودیم که همه چی به خوبی تموم شده مانی حالا با خیال راحت گوشیمو بهم برگردوند وحیده اون چیزی رو که باید میدید دیده بود تنها خواهر خودم شده بود تنها اهرم فشار و مدرک بر علیه من وحیده حالا خیلی بهتر بودم و خوشحال از اینکه تصمیم احساسی ای نگرفتم زندگی آبجیم از یک نابودی کامل نجات پیدا کرده بود و حتی یه جورایی زندگی خانوادمون الهه قبل رفتن منو برد تو اتاق بغلم کردو گفت خیلی برای ویدا خوشحالم وحیده میدونم امشب بهش سخت گذشت اما به این فکر کن چه حالتای بدتر از این میشد پیش بیاد منم بهش گفتم گذشت شما هیچ وقت یادم نمیره هر کس دیگه ای بود زیر گوش مانی میخوند که پوست ویدا رو بکنه من امشب بیشتر از هر موقعی فهمیدم که چقدر نازنینی الهه خیلی دوست دارممممم با چشماش به چشمام زل زده بود یه بوس محکم از لپم کردو گفت عاشقتم وحیده شرایط روحیم برای اتفاقای امشب یه جوری شده هم ناراحتم و هم خوشحال همه دنیا رو میدادم کاش تو آبجی من بودی و الان قرار نبود ازت جدا بشم و امشب تا صبح با هم حرف میزدیم شب وقت خواب منم همون حس الهه رو داشتم کاش ازم جدا نمیشد انگار بعد رفتنش دلم گرفت گوشیمو برداشتم براش نوشتم از وقتی رفتی دلم گرفته الهه نمیدونم چرا تو جواب نوشت وحیده جون نمیدونم باور میکنی یا نه اما همین حسو الان دقیقا منم دارم از وقتی از خونتون رفتم دلم گرفته همش به یاد توام سعید فکر میکنه ناراحتیم به خاطر ویداست نه اینکه ناراحت ویدا نباشم اما ته دلم خوب میدونم علت اصلی گرفتگی دلم چیه خوندن این پیام ته دلمو لرزوند جواب دادم که مگه میشه باور نکنم عزیزم همیشه میگن احساس دو طرفه است برام نوشت عزیزم سعید داره میاد بخوابه نمیدونم گفتن این جمله درسته یا نه اما دلمو میزنم به دریا و میگم این حسی که الان دارم خیلی شبیه همون وقتاس که عاشق سعید شده بودم میبوسمت فعلا بای گلم وای خدای مننننن یعنی الهه تا این حد شیفته و علاقه مند من شده علاقه اش به من رو با بهترین عشقش مقایسه کرد همچین آدم نازنینی تا این حد دوسم داره دارم بال در میارممممم صبح دو روز بعد دلم هوای الهه رو کرده بود میخواستم بدون خبر برم پیشش که سورپرایز بشه حاضر شدم از اتاق زدم بیرون ویدا با چشمای قرمز و قیافه ترسناکش نشسته بود بهم گفت کجا تو دلم گفتم همینی که پریشب داشت برای بخشش هرزگیاش التماس میکرد حالا باز مثل بزرگترای طلبکار میگه کجا بهش گفتم دارم میرم بیرون جواب داد کور نیستم وحیده میدونم داری میری بیرون میگم کجای بیرون بهش گفتم برو بابا رفتم سمت در مثل وحشیا سمتم حمله کرد دستمو چنگ زد مثل روانیا به حالت جیغ گفت فکر نکن حالا که تو این شرایط لعنتی گیر افتادم هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی من واینمیستم همینجوری نگات کنم وحیده دستشو پس زدم و گفتم چقدر تو پر رویی ویدا خیلی پر رویییییی همین پریشب برای کثافت کاریایی که کرده بودی به التماس مانی افتاده بودی حالا داری منو نصیحت میکنی بدبخت الان باید بری خدا رو شکر کنی مانی بخشیده تو رو حالا هنوز برای من داری رئیس بازی در میاری هنوز بد راه میری و جاش خوب نشده سر من داری داد میزنی منو بگو که چقدر دلم برات سوخت و گریه کردم یه بار دیگه ویدا فقط یه بار دیگه سر من داد بزنی و تو کارم فضولی کنی قید همه چی رو میزنم آبرویی ازت میبرم که تنها راهش همون خودکشی باشه دست از سر من بردار نمیتونم تحمل کنم یه کثافتی مثل تو بخواد برام بزرگتر بازی در بیاره رفتم بیرون و با همه زورم در و محکم بستم هنوز احوال پرسی الهه تموم نشده بود رفتم تو بغلش و گریم گرفت از دست ویدا اینقدر ناراحت و عصبانی بودم که حد نداشت انگار عادت داشت هر کسی بهش خوبی کنه اینجوری جبران کنه الهه حرفامو قشنگ شنید گفت متاسفم عزیزم میتونم درک کنم الان زندگی با ویدا چقدر باید سخت باشه به جای اینکه به آرامش و روحیه تو کمک کنه که کنکورت رو خوب بگذرونی هیییییییی چی بگم ولش کن عزیزم مهم اینه که الان پیش منی قربونت برم گریه نکن دیگه سرمو گذاشت رو سینه اش و شروع کرد نوازش کردن موهام چقدر اینجا آروم بودم از ته دل دوست داشتم الهه آبجیم بود نه اون ویدای روانی بهش گفتم کاش تو آبجیم بودی الهه گفت منم از خدام بود که تو آبجیم باشی اما شاید قسمت بوده اینجوری با هم آشنا بشیم اما مهم اینه که الان با همیم هر چی بیشتر میگذشت وابستگیم به الهه بیشتر میشد هیچ کسی تو زندگیم مثل الهه بهم محبت و توجه نداشت حتی خانوادم با الهه احساس بودن میکردم احساس استقلال و بزرگ شدن چیزی که خیلی وقتا فکر میکردم خانوادم و مخصوصا ویدا مانعش هستن یه شب وسط پیامایی که بهم میدادیم گفت امروز صبح بعد هفت روز پریود پاک شدم پوستم امشب کندس وحیده گفتم برای چی شکلک خجالت فرستاد و گفت خب سعید قراره پوستمو بکنه بازم شکلک خجالت حدودا منظورشو فهمیدم و نوشتم یعنی اذیتت میکنه نوشت نه عزیزم چه اذیتی تا باشه از این پوست کندنا چند تا شکل چشمک فرستاد تو جواب بهش گفتم خیالم راحت شد یه لحظه ناراحت شدم بهتون خوش بگذره خوش بحالت نوشت برای چی خوش بحالم جواب دادم هیچی همینجوری گفتم از وقتی ویدا رو تهدید کردم کار به کارم نداشته باشه دیگه باهام حرف نمیزد مگه وقتایی که مجبور بود با اینکه مجددا سعی میکرد خوشتیپ و خوشگل بگرده اما تابلو مثل جسدای بی روح بود یا تو آشپزخونه مشغول بود یا رو کاناپه میشت و زل میزد به گوشه هال اگه مانی نبود و باهام حرف نمیزد و شوخی نمیکرد یه لحظه هم نمیشد ویدا رو تحمل کرد مانی میگفت زمان میبره تا خوب بشه اون ماهان عوضی ضربه بدی بهش زده از طرفی دستش هم کامل برای من که شوهرشم و تو که آبجیش هستی رو شده طبیعیه یه مدت اینجوری باشه و نهایتا خوب میشه تو هال نشسته بودم و داشتم مثل همیشه غر زدنای مامانم رو گوش میدادم که الهه بهم زنگ زد گوشی به دست رفتم اتاقم بهم گفت هفته دیگه عیده خرید کردی یا نه گفتم حوصله خرید ندارم الهه هر چی انتخاب کنم باید غر زدنای مامانم و غیرتی بازی وحید رو تحمل کنم هیچی نگیرم بهتره جواب داد آخی عزیزمممم یکی از همسایه هامون از این شهرای لب مرز لباس آورده اگه دوست داشتی بیا با هم بریم و ببین شاید یه چیزی دیدی خوشت اومد بهش گفتم باشه فردا میام لباساش خیلی متنوع بودن از یه شلوار غواصی چسبون سرمه ای خوشم اومد دو دل بودم بردارم یا نه الهه گفت برش دار عزیزم حداقل وقتایی که تهران هستی میتونی بپوشی و کسی نیست بازخواستت کنه من و من کنان گفتم آخه اگه پولامو خرج کنم باید برای مامانم توضیح بدم چی بهش بگم آخه حوصله ندارم بهم بگه چرا اینو خریدی گفت عزیزمممم نگرانیت همینه پس من چیکارم تو فقط انتخاب کن داشتم تعارف میکردم که گفت اگه انتخاب نکنی از دستت ناراحت میشم وحیده دیگه بیشتر زشت بود تعارف کنم از چند تا تاپ و شلوارک خوشم اومد که نمیشد بردارم تو خونه که عمرا میشد بپوشم با وجود وحید و بابام و بدتر از اونا غر زدنای مامانم انگار فقط بلد بودن به من غر بزنن و من فقط تنها دختر اون خونه ام به الهه گفتم اینا رو دیگه بگیرم فایده نداره همین الان جلوی مانی چند تا شلوار تنگ میپوشم با تیشرت ویدا داره سکته میزنه چه برسه اینا الهه رو صورتم به آرومی دست کشید و گفت ناراحت نباش عزیزم از ویدا تعجب میکنم خودش با اون وضع میگرده و برای تو سختگیری میکنه اما چی بگم گلم مهم اینه که خودتو اذیت نکنی راستی لباس زیراش خیلی متنوع و قشنگن نظرت چیه جینی بگیرمو خودمو خلاص کنم فقط به نظرت کدوم طرحش بهم میاد یه نگاه کردم به همش و گفتم تو رنگ پوستت سبزه هستش فکر کنم این دو تا مدل که اکثرا تو ست جینش رنگای روشن هست بگیری بهتر باشه یه نگاه بهم کرد و گفت اصلا بیا از هر کدوم یه دونه برداریم پولشو میدیم میریم خونه ما پرو میکنیم هر کدوم خوشمون اومد جین کاملشو میگیرم خندم گرفتو گفتم من نمیخوام الهه خودت بگیر فقط همون شلوار بسه اخم کردو گفت دیگه لباس زیر که حق داری برای خودت بگیری تعارف بسه از هر کدوم یکی بردارو بریم رفتیم تو اتاق خوابشون نشستم رو تخت الهه شروع کرد مانتو و بعدش شلوار و تاپشو درآوردن فکر کنم برای اولین بار تو بحر اندام الهه رفتم و نا خواسته با ویدا مقایسه کردم قدش یکمی کوتاه تر بود سبزه بود بدنش تو پر تر بود اما واقعا رو فرم بود سینه هاشم یه سایز بزرگ تر به خنده گفت چه تو فکر رفتی دختر به چی نگاه میکنی شیطون از شوخیش خندم گرفت و فهمیدم میخواد شرت و سوتینشو عوض کنه رومو کردم اون طرف که راحت باشه اومد جلوم و سرمو با دستش چرخوند گفت شوخی کردم وحیده ما جفتمون زنیما خجالت نداره گفتم میدونم عزیزم شوخی کردی من همینجوری نا خواسته نگات کردم بهت تبریک میگم خیلی خوش اندامی مثل چهره خوشگلت دولا شد لپمو بوس کردو گفت مرسی عزیزممممم البته فکر نکنم به خوشگلی و خوش اندامی تو برسم در ضمن روتو برنگردون وگرنه فکر میکنم از شوخی من ناراحت شدی و جدیش گرفتی حس خجالت و معذب خاصی داشت سعی کردم با نگاه کردن به چشماش سینه هاش و جلوش رو نبینم چند تاشو تنش کرد من همشو میگفتم بهت میاد خندش گرفته بود آخری یه شرت پاش کرد که مدل لامبادا بود و اتفاقا از همونی بود که اکثر جینش رنگ روشن بود گفت همینو انتخاب میکنم با همون شرت و سوتین اومد کنارم نشست و گفت پاشو نوبت توعه عه چرا خجالت میکشی وحیده جفتمون زنیم خجالت نداره پاشو ببینمممم همشو باید تنت کنی بهش گفتم خجالت که میکشم اما آخه چه فرقی میکنه چه مدلی بهم بیاد یا نه تو به هر حال آقا سعید هست و اما من چی از کنارم که نشسته بود بلند شد و اومد رو به روم به حالت نشسته دولا شد صورتشو جلوی صورتم قرار داد گفت عزیزم به خدا نمیخواستم ناراحتت کنم امروز همش من باعث شدم ناراحت بشی تو این حالت یه نمای جدید از فرم سینه هاش رو تو سوتین میدیدم چقدر قشنگ بودن چه بوی خوبی داشت تنش حالا که به اندام لختش نگاه میکردم چقدر چهرش با این مدل موی جدید تکه ای کوتاهش خوشگل تر شده بود تو دلم گفتم خوشبحالشون کاش منم متاهل بودم ادامه داد که دوست داشتی شوهر داشتی آره با مکث جواب دادم فکرکنم آره دوست داشتم اما این چند سال خیلی زحمت برای قبولی رشته ای که دوست دارم کشیدم نمیتونم حالا با شوهر کردن تمرکز و شرایطمو به هم بزنم در ضمن بابام هم تا تکلیف دانشگام روشن نشه قبول نمیکنه و خواستگارامو داره رد میکنه بهم گفت وحیده یه سوال ازت بپرسم صادقانه بهم جواب میدی میدونم سوال خیلی خصوصیه اما علت داره که میخوام بپرسم با تکون سرم بهش فهموندم بپرسه چشاش تو حالت عادی کمی کشیده بود حالا تنگ ترش کرد و گفت تحریک جنسیت رو چجوری بر طرف میکنی با این سوالش توی دلم لرزید غافلگیر شدم اینقدر صریح پرسید جواب دادم خیلی پسرا میخوان باهام دوست بشن مخصوصا تو همین تهران منم دل دارم دوست دارم اما من ویدا نیستم الهه نمیخوام تا شوهر کردنم با کسی دوست بشم لبخند معنی داری رو صورتش نشستو گفت عزیزم من ازت نپرسیدم که دوست پسر داری یا نه گرچه این جوابت توجیهی بود برای اون جوابی که من دنبالش بودم منم مثل تو این دوران رو داشتم عزیزم تو این مملکت و فرهنگ همیشه این فشارا روی ما جنس مونث هست باید فقط صبر کنیم یکی بیاد بگیرمون تا نیازمون بر طرف بشه گرچه من خوشحالم که سعید رو دارم اما هستن دخترایی مثل تو که شرایط ازدواج ندارن و اینقدر پاک و نجیبن باید بسوزن و بسازن تا یکی بیاد بگیرشون خیلی وقتا از حالت روحیت و حتی چشمات میتونم حدس بزنم داری خودارضایی میکنی هر بار هم فهمیدم دلم به درد اومد خیلی با خودم کلنجار رفتم که امروز موفق شدم بگم من نگرانتم وحیده جون طاقت دیدن اذیت شدنتو ندارم گلم دیگه خجالت نمی کشیدم مخصوصا که بازم الهه دقیق بدون اینکه من بگم منو درک کرده بود به چشمای نگران شدش خیره شدمو گفتم خب چیکار کنم الهه مثل ویدا باشم من نمیخوام اونجوری باشم اگه قراره به خودم صدمه بزنم بهتر از دیگرانه الهه گفت اینقدر خودتو با ویدا مقایسه نکن چند بار بگم تو خیلی خیلی از ویدا بهتری پاکی عاقلی این کارت یعنی از خود گذشتگی در ضمن من هم تایید نمیکنم دوست پسر داشته باشی اما تو مجردی وحیده به کسی تعهد نداری حتی اگه دوست پسرم داشتی ایرادی نداشت اون ویدا بود که با اینکه متاهل و متعهد بود و از نظر جنسی تامین بود اما بازم رفت خیانت کرد شرایط تو کجا و اون کجا هر بار قیافه خوشگلت و اون چشمای درشتت رو میبینم به خودم میگم حیف این دختر که تو ایرانه میتونست بهترین لذتا رو از راه درستش داشته باشه و در عین حال به خواسته هاش و آرزوهاش برسه یه چیز بگم وحیده نه ولش کن عزیزم حالا هم ناراحتی بسه اگه اذیتی نمیخواد لباس زیر پرو کنی به سلیقه خودم یه مدلشو برات انتخاب میکنم البته باید قول بدی بعدا سر فرصت برام بپوشی ببینم چه شکلی شدی پاشو پاشو اینقدر ناراحت نباش الهه بلند شد رفت که شرت سوتین قبلی خودشو بپوشه بهش گفتم چی میخواستی بگی الهه بهم لبخند زدو گفت هیچی عزیزم چیز مهمی نبود پاشو که دیر وقته الان ویدا زنگ میزنه به مامانت قرار بود کل ایام عید و تعطیلات الهه رو نبینم چون طبق برنامه ریزیم باید خودمو تو اتاقم حبس بکنم و بکوب بخونم حتی همراه خانوادم که قرار بود برن مسافرت نمیرفتم الهه بهم گفته بود که میخواد برنامه ریزی کنه عید برن شیراز و اگه بشه مانی و ویدا رو ببرن خیلی امیدوار بود که بلاخره ویدا از ته دل تغییر کنه و اون ماهان رو از دلش بندازه بیرون و تموم کنه این دشمنی رو اما چیزی که ذهنمو مشغول کرده بود نمیتونستم صحبتای الهه رو فراموش کنم هر لحظه بیشتر حس میکردم که اون روز چقدر خاص بود جذاب تر و خوشگلتر شدنش وقتی که لخت بود حسرتی که تو دلم نشست برای داشتن همچین زندگی ای آزاد بود خودشو هر جور دوست داره برای شوهرش خوشگل کنه حرفای بی پرده و رکی که درباره خودارضایی هام بهم زد بدون اینکه بخوام خودمو بکشم و سه ساعت فک بزنم منو درک کرد و خودش حرفای دلمو زد اما مهم تر از همه آخر حرفاش چی میخواست بگه که پشیمون شد ویدا صد بار رو اسم ماهان رفتم و باز جرات گرفتن شمارشو نداشتم کلی بهم زنگ زده و پیام داده خودم ازش خواسته بودم بره و هیچ کاری نکنه روم نمیشد بهش بگم که چیکار کردم از ترسم همه چی رو گردنش انداخته بودم حتی منم بهش خیانت کردم تنها کاری کردم این بود که بهش اس ام اس دادم ماهان دیگه زنگ نزن اگه آرامش زندگی من برات مهمه برای همیشه از زندگیم برو بیرون تو جواب پیامم نوشت به فکر خودت نیستی به فکر آبجیت باش جوابشو دادم که وحیده تنها ابزار فشار رو منه نترس کاری باهاش ندارن ماهان بس کن برو پی کارت دوستی ما تموم شده با حضور تو فقط من تو دردسر میفتم قلبم از سینه ام داشت در میومد بعد فرستادن این پیام مانی با عصبانیت وارد شد بهم گفت چی از جون این دختر میخوای ویدا این روانی بازی رو بس میکنی یا نه اینجوری قرار گذاشتیم ازش میترسیدم از اینکه با این آدم الان زیر یه سقف تک و تنهام میترسیدم مانی هر وقت عصبانی میشد اینجوری واکنش نداشت کلا تغییر کرده بود همین بود و من نشناخته بودمش یا واقعا به این سرعت عوض شده بود البته بی راه نمیگفت من یه روانی کامل شده بودم هیچ کنترلی روی اعصاب و روانم نداشتم وحیده به روز نذاشته بود زیرآبمو زده بود پیش کی شوهرم همینجوری فقط نگاش کردم کتشو درآورد و انداخت رو کاناپه اومد نزدیک تر گفت ویدا همین الان میری قیافتو مثل آدم میکنی مثل آدم میپوشی مثل آدم رفتار میکنی این اخلاق سگتم میذاری کنار اون یکی روی منو بالا نیار ویدا نذار هر تهدیدی که کردم عملیش کنم فهمیدی یا نه با توام لالی مگه از ترس به نفس نفس افتاده بودم بهش گفتم آره فهمیدم داد زد چشمتو نشنیدم بلند ترررررر آب دهنمو قورت دادمو گفتم چ چ چشم فهمیدم صبح یکشنبه الهه بهم زنگ زد بعد احوال پرسی گفت خیلی وقته خونه ما نیومدین امشب که وحیده جان نیست بیایین البته یه شب دیگه با وحیده دعوتتون میکنم اما دلمون برای دورهم بودن متاهلی تنگ شده زور خودمو زدم مثلا صدام گرم باشه بهش گفتم باشه میاییم از طرفی خوشحالم بودم که قراره بدون وحیده بریم تا حدودی خیالم راحت شده بود تنها هدفشون منم وحیده فقط ابزار جدید برای کنترل من بود از ترس تهدیدای مانی بهترین آرایشی که میشد رو کردم موهام هم که همچنان فقط یه شونه میخواست همون تاپ قرمز و شلوارک مشکی رو انتخاب کردم که اولین شبی که جلوی هم سکس کرده بودیم پوشیده بودم منو میخواستن من دیگه براشون بودم اعتراضی نداشتم اگه این بود تنبیه کثافت کاریام پذیرفته بودمش بعد اینکه مانتو و شلوارمو تو اتاق درآوردم یاد اون شبی افتادم که با همین لباس چقدر ذوق داشتم برای دیده شدن یاد اون ویدای عوضی افتادم یاد نگاه ماهان افتادم اونم یه جور گناه کار بود رو رفاقت یه کاری کرده بود البته قسمتیش نا خواسته بود و فکر میکرد داره به صمیمیت دوستش با زنش کمک میکنه اما اون شب پشیمون شد اما من نفهمیدم منم باید اون شب پشیمون میشدم که نشدم خدایا کمکم کن گریم نگیره اومدم بشینم که یاد اولین مشت سعید تو شیکمم افتادم یاد مشتای بعدیش یاد تجاوز بی رحمانش یاد پوزخندای الهه نفسم داشت بند میومد الهه بهم گفت بگیر بشین عزیزم خوبی چرا تو فکری لبخند زورکی بهش گفتم نه خوبم چیزی نیست الهه گفت چقدر این لباس بهت میاد ویدا جون واقعا با این تبدیل به یه مانکن فوق سکسی زیبا شدی بهش گفتم مرسی چشمات قشنگ میبینه بعد چند دقیقه دوباره رفتم تو فکر هیچی از صحبتاشون نمیشنیدم انگار وسط یک همهمه هستم و نمیتونم بشنوم یه هو سعید گفت ویدا شنیدی انگار که از خواب پریده باشم گفتم چی گفت نظرت چیه همون بازی اون شب رو بکنیم همه موافقن تو چی به چشماش نگاه کردم خیلی ترسناک تر از چشمای مانی بود گفتم آره منم موافقم الهه گفت من میخوام یار مانی بشم منو سعید یار هم شدیم نشستن روی زمین سخت بود به خاطر دردی که همچنان توی پشتم داشتم حالا نمیدونستم باید ببریم یا ببازیم اصلا در کل چه فرقی میکرد چرا دیگه باید برام فرقی کنه دست اولو ما بردیم نفهمیدم چجوری اما بردیم سعید خوشحالی کرد و گفت خانوما مقدم ترن بگو ویدا چیکار کنن نگاهم رفت سمت الهه و مانی باید چی میگفتم باید چی میخواستم به الهه میگفتم با شوهرم عشق بازی کن ازش لب بگیر من باید دستور هرزگی شوهرمو اونم جلوی چشم خودم بدم میخواستم فریاد بزنم تو رو خدا تمومش کنین این بازی لعنتی که یه بهونه مسخره و الکی هستش رو تموم کنین هر کاری میخوایین کنین اما این قدر منو عذاب ندین خدایا کمک کن گریه نکنم مانی عصبانی میشه ایندفعه دیگه تهدیداشو عملی میکنه خدایا کمک کن یه نفس عمیق کشیدم آب دهنمو قورت دادم لبخند زروکی گفتم الهه دوست داشت لب گرفتن منو با مانی ببینه حالا منم دوست دارم ببینم سعید گفت ای شیطون ویدا میخوای تلافی کنی مگه نشنیدیدن ویدا خانوم چی دستور داد الهه رفت سمت مانی دولا شد و لباشو چسبوند به لبای مانی نا خواسته لبامو به هم فشار میدادم میدونستم الهه از رومانتیک و لطیف بودن لبا و حرکات مانی خوشش میاد همونجوری ازش لب گرفت که یه عمر من میگرفتم دست بعدی رو باختیم که بازم نفهمیدم چی شد باختیم مانی و الهه شروع کردن خوشحالی کردن خانوما مقدم ترن چه جمله مسخره ای الهه با پوزخند به چشمام نگاه کرد نگاهشو برد سمت سعید بهش گفت پاشو برو روی کاناپه بشین شلوار و شرتتو کامل دربیار ویدا باید ده دقیقه برات ساک بزنه سعید مثلا بهش اخم کرد و گفت به این زودی الهه گفت قانونه حرفی نباشه تند باشین انجامش بدین در ضمن هیچ چراغی هم خاموش نمیشه سعی کردم تمرکز کنم من این کارو چند وقت پیش کرده بودم پس بازم میتونستم رفتم جلوش و بین پاهاش دو زانو نشستم چند ثانیه بیشتر از تماس دستم با بیضه اش نگذشته بود که کیرش کامل بزرگ شد چشامو بستم و آهسته سر کیرشو کردم تو دهنم با هر بار مکیدن مقدار بیشتری از کیرشو وارد دهنم میکردم آدمی که اون جور وحشیانه و بیرحمانه بهم تجاوز کرده بود حالا داشتم به اختیار خودم براش ساک میزدم اونم در حضور تماشاچی های مخصوص با یه دستش سرمو محکم گرفت و فشار داد سمت کیرش با دست دیگش دستمو از دور کیرش کشید که نتونم مانع بشم داشتم خفه میشدم عوق زدم گذاشت کیرشو در بیارم و یه نفس تازه کنم اما سریع دوباره سرمو هول داد سمت کیرش گفت باید بلاخره یاد بگیری عزیزم اولش سخته بعدش خودت عاشقش میشی دو تا دستمو تکیه داده بودم به پاهاش و با حرکت خودش کیرش تو دهنم عقب و جلو میرفت هر بار میدید دارم عوق میزنم و نفس کم آوردم چند ثانیه مهلت میداد و دوباره شروع میکرد چرا این ده دقیقه لعنتی تموم نمیشد الهه گفت خب بسه دیگه بیایین بقیه بازی آب از بینیم و دهنم راه گرفته بود پاشدم رفتم دستمال کاغذی برداشتم بینیم و دهنم رو پاک کردم نگاهم به چشمای خمار مانی افتاد من چطور طاقت دیدن حتی نزدیک شدن اون به الهه رو ندارم اون چطوری از دیدن ساک زدن زنش برای یه مرد دیگه اینقدر لذت برده و مست شده سعید با همون وضعیت و کیر بزرگ شدش اومد نشست یادمه تو بچگیا میگفتیم مورچه اینقدر صداش بلنده که اصلا شنیده نمیشه نمیدونم راست بود یا نه از بس فشار روم زیاد بود که دیگه وجودم و روحم ظرفیت تحملش رو نداشت تا حدی که دیگه هیچ فشاری حس نمی کردم فشار روی من حکم صدای اون مورچه رو داشت هیچ کس صدای منو دیگه نمی شنید حتی خودم دست بعدی رو شروع کردیم بازم باختیم بازم نفهمیدم چی شد که باختیم الهه رو کرد به مانی و گفت نوبت توعه مانی گفت از نظر من خانوما همیشه مقدمن پوزخند دوباره الهه ایندفعه فقط تو چشمای من زل زد و گفت سعید پاشو فقط شلوارک و شرتشو در بیار همینجا روی زمین باید باهاش سکس کنی اما باید جفتتون حال کنین وگرنه قبول نیست میتونستم از نگاهی که در ادامه به مانی کرد بفهمم این یه هدیه عالی پیشکش به مانی بود سعید پاشد اومد جلوم وایستاد گفت داره کوچیک میشه عزیزم با دستش کیرشو مالوند به لبام و وادارم کرد دوباره ساک بزنم تیشرتشو دراورد و کاملا لخت شد یه دستم تکیه گاه زمین شده بود که زمین نخورم با دست دیگم کیرشو گرفته بودم که تا ته نکنه تو دهنم چند دقیقه براش ساک زدم نشست جلوم شلوارک و شرتمو با هم درآورد الهه چرا نگفت کامل لختم کنه آهان حتما این جز فانتزی های مانیه اینجوری دوست داره زنشو جلوش بکنن سعید صاف خوابوندم پاهامو از هم باز کرد و خودشو کشید روم داخل کسم رطوبت طبیعی خودشو داشت ترشح لازم برای سکس رو نداشتم بدون اینکه جور دیگه خیس کنه با فشار کیرشو کرد تو کس حدودا خشک من از سوزشش با دستام به فرش چنگ زدم الهه گفت چرا روت اونوره سرتو بچرخون سمت ما علاقه داشتن صورت و چشمای منو ببینن شوهرم دوست داشت چشمای زنشو موقع دادن به دوستش ببینه الهه بعد از چشم تو چشم شدن با من از مانی لب گرفت و با اشتیاق دوباره به من نگاه کرد کمی ترشح کسم به خاطر تلمبه های سعید بیشتر شد و کمتر میسوخت میدونستم اگه صد شبانه روز کل دنیا جمع بشن من تحریک بشو نیستم بخوامم نمیتونم البته بماند برای سعید لذت بردن طرف مقابلش مهم نبود و تجربه شو داشتم تنها راه نجات از این درد فیلم بازی کردن بود اگه اونا میتونستن پس من هم میتونم وگرنه معلوم نبود دستور بعدی الهه چی باشه سعی کردم چشمامو خمار بگیرم به چشمای مانی که دیگه به نظرم قشنگ نبود نگاه کردمو لبخند همیشگی موقع سکس خودمون رو زدم کم کم شروع کردم نفس زدنای شهوتی اومممم گفتنای همیشگی نه فایده نداشت باید غلیظ تر بازی کنم دستامو از رو فرش برداشتم صورت سعید رو گرفتم و مجبورش کردم به چشمام نگاه کنه شروع کردم ازش لب گرفتن اومممم گفتنای وسط لب گرفتن میدونستم مانی رو دیوونه میکنه پاهامو حلقه کردم دور کمر سعید در حدی که جای حرکت داشتم به کمرم موج دادم که کیرش بیشتر بره تو کسم همین ریتم رو تندتر و با صدای بلند تر با همه زورم لبای سعید رو بین لبام میمکیدم از تحرک زیادم همه بدنم عرق کرده بود سعید عاشق عرق رو گردنم و سینه هام بود اومد تاپمو در بیاره که الهه گفت نه درش نیار با شدت و محکم به سینه هام چنگ زد و شدت تلمبه زدنش بیشتر شد با چند تا آه و اوه قطع و وصل شده وانمود کردم که تخلیه و ارضا شدم گرمی آبشو تو کسم حس کردم خماری چشمای مانی چندین برابر شده بود سعید از روم پاشد سعی کردم ظاهرمو حفظ کنم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم برگشتم و جلوشون شرتم و شلوارکمو پام کردم به الهه گفتم نمیخوایی بهمون شام بدی گشنمون شد سعید در حین لباس پوشیدن با خوشحالی گفت حالا شدی اون ویدایی که همه مون میخواییم راست میگه الهه ضعف کردیم خب مخصوصا منو ویدا جون بعد شام رفتم شروع کردم ظرف شستن الهه اومد کنارم ظرفا رو بعد شستن من برمیداشت و با دستمال خشک میکرد که لک نیفته جفتمون نگاهون به کار خودمون بود به همون حالت و به آرومی گفت فکر نکن من نفهمیدم حتی یه ثانیه هم تحریک نشدی اون دوتا باورشون شد اما من اونا نیستم من هم جنستم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم میدونم که فهمیدی مگه همینو نمیخواستین اگه هم جنسمی پس میدونی که اگه میخواستم هم نمیتونستم تحریک بشم پس لطفا به مانی چیزی نگو و عصبانیش نکن خواهش میکنم سه روز تا عید مونده بود کلاسای وحیده موقتا تعطیل شده بود و کلا تا آخر تعطیلات قرار شد بره خونه بابام و فقط بخونه هر چی کمتر پیش من بود راحت تر بودم از طعنه ها و تیکه هاش خسته شده بودم منو به چشم یه هرزه میدید حتی شک داشت که بازم دلم میخواد خیانت کنم حالا تنها دلخوشیم این بود زودتر کنکور بده و بره پی زندگیش اما سرنوشت و آینده خودم اصلا برام مهم نبود حتی تمرکز فکر کردن به اینکه آخرش سرانجام زندگیم چی میشه نداشتم تنها هدفم راضی نگه داشتن مانی بود که قاط نزنه و منو قربانی کنه منو که نه خانوادم رو یک ساعت از وقتی که همیشه مانی میومد خونه میگذشت اگه چند وقت پیش بود زنگ کشش میکردم که کجاست اما الان برام مهم نبود کجاست زنگ زد گفت حال بابام خوب نیست امشب نمیام خونه سعید میاد دنبالتو میبرت خونشون که تنها نباشی بهش گفتم آشپزخونه رو ریختم به هم نمیتونم همینجوری ولش کنم اوکی گفت و قطع کرد دوباره زنگ زد و گفت اونا میان پیشت نمیخوام تنها باشی رفتم یه بلوز و شلوار پوشیدم درو باز کردم الهه و سعید خیلی سرحال وارد شدن الهه پالتوشو درآورد و گفت این سرما کی میخواد تموم بشه عید شد دیگه راست میگفت انگار این سرما قرار نبود تموم بشه انگار تا آخر زندگیم هیچ وقت قرار نبود گرم بشه رفت سمت آشپزخونه و با طعنه و پوزخند گفت مانی گفت کلا اشپزخونه رو ریختی بیرون چه زود جمعش کردی سعید گفت تنبلیش اومده بیاد خونمون خواسته اینجوری مارو بکشونه اینجا اومد جلوم انگشتاشو آروم مالوند به لبامو گفت عیبی ندارم ما هم تلافی میکنیم بهشون گفتم شام درست کنم یا نه الهه گفت نه عزیزم منو سعید هم مثل شما یه وعده ای شدیم شب همون میوه بسه سعید گفت حوصلم سر رفته ویدا برو تخته نرد بیار بازی کنیم الهه بلد نیست همش میبازه کمبود رقیب دارم جواب دادم که پس برم شیر بذارم برای شیرقهوه برمیگردم الهه گفت نمیخواد تو بازی کن من خودم درست میکنم عزیزم هنوز ساعت 11 نشده بود که سعید گفت خوابم میاد بریم بخوابیم الهه گفت آره امروز عصر هم استراحت نکردیم منم خسته ام گفتم شما برین تو اتاق من همینجا رو کاناپه میخوابم الان خوابم نمیاد نگاه معنا داری به هم کردن رفتن تو اتاق چند دقیقه بعد منو صدام زدن وارد اتاق که شدم الهه درو پشت سرم بست سعید رو تخت نشسته بود و داشت بهم لبخند میزد تا الان تو خونه باهاشون تنها بودم اما تنهایی تو اتاق خواب منو وحشت زده کرد مثل همیشه هر بار مضطرب میشدم نفس زدنم تند تند میشد میدونستم سعید عاشق اینجور نفس کشیدنمه چون حرکت سینه هام بیشتر میشه الهه اومد جلوم و گفت عزیزم ما امشب اومدیم ازت معذرت خواهی کنیم ما دوست نداشتیم بهت صدمه بزنیم دستشو آروم میکشید به صورتم دست دیگش به پهلوم سعید بلند شد و اومد پشتم وایستاد حدودا خودشو بهم چسبوند برجستگی کیرش رو روی باسنم حس میکردم از پشت با دوتا دستش شروع کرد سینه هامو چنگ زدن الهه گفت از ما نترس گلم اون یه سوتفاهم بود که تموم شد الانم نمیخواییم بهت صدمه بزنیم ما فقط میخواییم خوشحال باشی میخواییم اینقدر فکر و خیال نکنی دنیا دو روزه عزیزم به خوشی نگذرونی از دستت رفته سرم داشت از حرفای الهه سوت میکشید دوتایی و به آرومی شروع کردن لخت کردن من نه حرفی میزدم و نه اعتراضی فقط میترسیدم دوباره همون کار سری قبل رو باهام بکنن دیگه طاقت دردشو نداشتم کامل لختم کردن سعید هنوز پشتم بود و الهه جلوم جای دستاشون عوض شده بود دستای الهه رو سینه هام وقتی سعید سعی کرد انگشتشو برسونه به سوراخ کونم نفس کشیدنم از ترس شدید تر شد اشکای لعنتی به آرومی از چشام سرازیر شدن با فشار محکم انگشت سعید تو سوراخ کونم نا خواسته خودمو از بین جفتشون جدا کردم گفتم خواهش میکنم اذیتم نکنین تو رو خدا نه هر کاری باهام بکنین اما پشتم نه الهه اومد جلو و دستمو گرفت گفت نترس عزیزم منو سعید قبل از ازدواجمون فقط از عقب سکس داشتیم ما که ازت عذرخواهی کردیم و گفتیم اون دفعه همش سوتفاهم بود امشب خودم یادت میدم چطور راه بیوفتی تازه خوشتم بیاد و از مانی بخوای همش از پشت سکس کنی میترسیدم مقاومت زیاد کنم دوباره کتکم بزنن به صورت غریزی خودمو سفت گرفتم اما اینقدر نبود که نتونن منو دمر رو تخت بخوابونن هنوز حس میکردم جای زخمم خوب نشده و سوزش داره از ترس تحمل دوباره اون درد لعنتی تنم به لرزه افتاده بود با دستام محکم رو تختی رو مشت کرده بودم الهه گفت راست میگی سعید وقتی اینجوری نفس میکشه چه موج سکسی و قشنگی به اندامش میوفته پاشو برو اون کرمو بیار ایندفعه اول با انگشتت بازش کن بعدشم مثل آدم و آروم بکنش دستمو گرفت و گفت نترس عزیزم یکمی اولش سخته چند دقیقه تحمل کنی عادت میکنی صورتم سمتش بود ایندفعه خودم سرمو فرو کردم تو بالشت که قیافه الهه رو نبینم همین که خنکی کرم رو روی سوراخ کونم حس کردم نفسم بند اومد بعدشم انگشت سعید که داشت به آرومی میکرد توش بازم درد داشت سرم از درد داشت منفجر میشد اشکای لعنتی ول کن نبودن امیدی نداشتم بگم خدایا کمکم کن درد ورود و خروج انگشتش هر لحظه بیشتر میشد اما قابل تحمل تر از اون درد یه هویی وحشتناک اون روز بود یه هو سوارخ کونم از انگشتش خالی شد بدنم نا خواسته لرزید سعید با دستش زد رو کونمو گفت جووووون عاشق این لرزیدناتم لخت شده بود و خوابید روم اون سری از درد وحشتناک زیاد هیچی از ورود و خروج کیرش نفهمیده بودم اما اینبار وقتی سر کیرشو به آرومی داخل کونم کرد کامل حسش کردم دردش به اون شدت نبود اما اینقدر بود که شدت اشکام بیشتر بشن سرمو با فشار هر چی بیشتر به بالشت فشار میدادم هر چی بیشتر داخل میکرد دردش بیشتر میشد دردش در حدی شد که دیگه حس نمیکردم چقدر از کیرشو کرده داخل حالا دوباره فقط درد بود یکمی صبر میکرد و دوباره فشار میداد موقع صبر کردناش تحملش بهتر میشد با فشاری که بدنش به بدنم آورد فهمیدم همشو کرد تو دوباره صبر کرد و شروع کرد به آرومی تلبمه زدن بعد چند دقیقه درد زیاد کم کم برام قابل تحمل تر شد الهه راست میگفت مثل سری قبل نبود سرمو آوردم بالا که بتونم نفس بکشم الهه پشتش به ما بود خیلی خونسرد لبه تخت نشسته بود و سرش تو گوشیش بود دیگه نگاهش به سمتمون نبود سری قبل فکر میکردم اون صحنه رو درست کرده که پیشکش مانی کنه حالا چی بهش میرسید حدود یه ربع سعید تلمبه زد درسته که تحمل درد بهتر شد اما همچنان درد و سوزش ول کن نبود حتی نفهمیدم کی ارضا شد از تکون خوردناش و صدای مسخره موقع ارضا شدنش فهمیدم از روم بلند شد و تونستم یه نفس راحت بکشم دستشو کشید به کونمو گفت کاش جفتتون مرد بودین و تجربه میکردین همچین کون تنگی رو عزیزم استراحت کن که نوبت کس خوشگلته الهه گفت جفتتون باید برین حموم تمیز شین بهداشتی باش سعید چند دقیقه بعد سعید منو برد حموم ور رفتنای مسخرش که فکر نکنم هیچ مردی حتی با جنده ها اینجوری مثل یه تیکه گوشت و فقط برای لذتش ور بره برگشتیم تو اتاق اما این سری الهه تو هال موند نشسته بود رو کاناپه و همچنان سرش تو گوشیش بود چقدر بی تفاوت بود سعید یه بار دیگه منو کرد اما از جلو دوباره رفتم حموم البته تنهایی خودمو خشک کردم لباس پوشیدمو یه پتو برداشتم تو هال و رو زمین دراز کشیدم پشتم خیلی درد میکرد فقط قابل تحمل تر از سری قبل بود به الهه گفتم میشه یه سوال ازت بپرسم بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت بپرس عزیزم گفتم چجوری باهاش کنار میایی اگه احساس باشه چطوری میشه آدم هم زمان دو یا چند تا مرد رو دوست داشته باشه اگه بشه هم روح آدم چند تیکه میشه من یه ذره به ماهان تعلق خاطر داشتم این وابستگی به مرد دیگه تا جنون منو برد اگه صرفا به لذت باشه بازم چجوری میتونی از ته دلت لذت ببری و عذاب وجدان نداشته باشی چجوری نمیترسی که زندگیت و شوهرتو از دست بدی چجوری با همه اینا به این راحتی کنار میایی الهه سرش هنوز تو گوشیش بود و از نیم رخ پوزخندشو میدیدم گفت جوابتو نمیتونم بدم شاید بعدها جوابتو دادم اما یه چیزو بدون ویدا تو هیچی نمیدونی بارها بهم ثابت شده تو حتی از خودت هم خبر نداری چه برسه اطرافیانت وحیده راست میگه تو غرق غرورتی تو ضمیر ناخوداگاهت همه رو پایین تر میدونی و خودتو همیشه توجیه میکنی فقط میتونم بهت پیشنهاد بدم نسبت به شرایطی که هستی احساساتتو درگیر نکن حداقل لذتشو ببر شب که از تشنگی بیدار شدم الهه همونجا رو کاناپه خوابش برده بود سعید هم تو اتاق 8 2 9 86 8 8 9 8 3 8 7 8 2 8 6 8 1 8 8 8 8 1 8 5 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

Date: November 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *