شب بود که رسیدم تهران نزدیکی ساعت 12 دنبال مسافر خونه می گشتم راستی یادم رفت بگم من زنونه پوشم و خیلی دلم می خاد مثل زنان لباس بپوشم حتی عاشق چادر هستم اسم مستعار مهسا هست 27سالمه و اهل شیرازم بگذریم دیر وقت بود که رفتم میدان راه آهن عده مرد کنار خیابون ایستاده بودند من از جلوی اونا رد شدم رفتم سمت مسافرخانه یه اتاق تکی نداشت گفت من تونه یه اتاق ۴ نفری با قیمت تک به من بده منم گفت اتاق خودمونه منم قبول کردم تا رفتم تو اتاق سریع لباس های زنانه ام را برداشتم رفتم حمام که ته راهرو بود یه دوش گرفتم و چون مطمئن بودم اون وقت شب کسی بیدار نیست شرت و سوتین با یه تاپ فسفری و یه تونیک نخی و ساپورت گل گلی با زمینه مشکی پوشیدم و از حمام اومدم بیرون وارد اتاق که شدم چراغ را روشن نکردم یه راست رفتم سمت تختم که بخوابم احساس کردم کسی رو تخته نفسم داشت بند میومد گفتم کیه گفت من مرتضی هستم صاحب مسافرخانه من گفتم این اتاق را من اجاره کردم یه لبخند معنی داری زد و گفت من این جا را به زن تنها اجاره ندادم این اتاق پرسنل مسافرخانه است گفتم به چه حقی وارد این اتاق شدی گفت ببین خانم شما باید می گفتی می خای تنها باشی وقتی گفتی اتاق تکی میخای گفتم ندارم حالا هم دیر نشده اگر پشیمون شدی میتونی بری بد گیر کرده بودم خیلی ترسیده بودم دوباره ادامه داد دوجنسه هستی چیزی نگفتم نه می توانستم لباس عوض کنم برم چون نگاهش خیلی هیز بود و نه می شد با همون لباس از مسافرخانه خارج بشم ممکن بود به یه عوضی تر بر خورد کنم دستاشو بلند کرد گفت دختر خوبی باش بیا تو بغلم بخواب من که ترس ندارم بیا خانمی بیا من رفتم روی تخت بغلی دراز کشیدم یه دفعه سنگینی وزنشو روی بدنم حس کردم منو محکم گرفت تو بغلش و شروع کرد قربون و صدقم رفت دستشو گذاشت رو سینه هام و محکم فشار داد خیلی زورش زیاد بود من کاملا تحت اختیارش بودم دستشو می برد لای پام داشتم وسوسه میشدم یه دفعه در گوشم گفت حاضری 50 بدم امشب با کونت حال کنم دهنم خشک شده بود گفت اگه ساک بزنی 20 دیگه هم میدم داشتم به گریه می افتادم به حال التماس گفتم آقا خدا را قبول داری به همون خدا من کونی نیستم و این کارم از سر شهوت نیست من ذاتم زنونه است گفت عیبی نداره دختر خوب زن شوهر میخاد دیگه بهش التماس کردم این حرفا رو تموم کنه ولی اون قبول نکرد منو محکم گرفته بود کیرشو می مالید به کونم هرچه خواهش های من بیشتر می شده ام وحشی تر میشد اومدم فرار کنم از پشت گردنمو گرفت داشتم خفه می شدم منو چسباند به دیوار یه مشت محکم زد تو شکمم نفسم قطع شده بود گفتم غلط کردم ولم کن گفت الان زوده که بگی غلط کردم شاگردشو خبر کرد اونم یه پسر هیکلی بود تا اومد منو دید خیلی خونسرد لخت شد کیرشو آورد جلو دهنم من دهنم بستم گفت اوستا اجازه هست موهامو طوری کشید که دهنم باز شد یهو کیرشو کرد تو دهنم منو محکم گرفته بود براش ساک زدم کیر بزرگی نداشت فکر کنم 15 سانتی می شد طوری می کرد تو دهنم که اوق می زدم آقا مرتضی گفت محکم بگیرش می خام امشب پردشو پاره کنم بعد دوتایی خندیدند آقا مرتضی داشت با کونم بازی میکرد هی با هاش ور میرفت گرمای کیرشو حس میکردم یکم کونمو چرب کرد یه لحظه تمام بدنم را درد فرا گرفت داشتم منفجر میشدم از چشمام اشک میومد تو دهنم کیر بود تو کونم هم یه کیر دیگه آقا مرتضی کیرشو نگه داشت تا کونم جا باز کنه تمام بدنم داشت میلرزید خیلی ترسیده بودم هیچوقت این حس را نداشتم دیگه توان چهار دست و پا بودن هم نداشتم اولش خود آقا مرتضی خیلی ترسیده بود وقتی دید لرزیدنم کمتر شده بعد آروم شروع کرد به تلمبه زدن منو بوسید و گفت انگار واقعا کونی نیستی ولی من الان جرت میدهم که مزه کونی بودن رو کاملا حس کنی جنده خانم من فقط دست و پا می زدم که ولم کنن ولی فایده ای نداشت دو تا آدمه هیکلی منو گرفته بودن حتی نمی توانستم نفس بکشم نمیدونم چقدر آقا مرتضی تلمبه زد ولی بالاخره راضی شد منو ول کنه جاشو با علی عوض کرد اومد جلوم گفت دوست دارم خودت بخوری من از ترس شروع کردم به خوردن سعی کردم ابشو بیارم ولی کمر که نبود صخره بود لامصب نمیومد گرمای کیر شاگردش رو تو کونم حس کردم خیلی کوچکتر بود کم کم دردام داشت طعم لذت می گرفت که حرکات علی تند تر شد آبش اومد یه دفعه کیرشو در آورد گرمای آبشو رو روی کمرم و کونم حس کردم آقا مرتضی خندید و گفت بچه خروس کونی پاشو برو پذیرش علی که رفت من و مرتضی تنها شدیم به خودم گفتم تو که کونت را دادی حداقل لذتش رو از دست نده به مرتضی گفتم امشب منو عروس میکنی انگار توی چشم های مرتضی چراغ روشن شد بهم گفت پس آماده باش کیرش خیلی از کیر علی بزرگ تر بود از 25سانت بزرگتر بود اینو وقتی بیشتر متوجه شدم که احساس کردم کیرش داره به معدم می خوره بگذریم مرتضی منو بغل کرد نشوندم رو پاهاش شروع کرد به بوسیدنم ازم لب گرفت سبیلش خیلی بهم حال نداد ولی خوب بود سینه هام رو می مالید خیلی وسوسه شدم سوتینمو زد بالا سینه های کوچیکمو طوری می مکید انگار می خاد شیرمو بدوشه دیگه سینه هام باد کرده بود راستش خودمم احساس می کردم بزرگتر شده خون توش می دوید آرام منو خواباند رو تخت دوباره شروع کرد با کونم باز کرد پاهامو باز کرد بار سر کیرش با سوراخ کونم بازی کرد بعد تنظیمش کرد و بهم گفت حاضری منم دل تو دلم نبود با یه سر اشاره کردم آره یکمی فشار داد دوباره درد شروع شد اما خیلی کمتر بود تحمل کردم سرش که رفت تو مرتضی یه کمی وزنش را انداخت روم و شروع کرد به بوسیدنم من از درد چشمامو بسته بودم که تلمبه زدن شروع شد کم کم مرتضی کیرشو بیشتر میکرد تو کونم تا اینکه کیرش تا ته رفت تو و رونش رو حس کردم حالا تلمبه هاش طولانی تر شد کیرشو میآورد تا دهنه سوراخ کونم احساس می کردم داخلم داره خالی میشه دوباره تا ته میکرد تو با پروستات و نافم حسش میکردم چند دقیقه گذشته بود و تلمبه مرتضی تمومی نداشت دیگه از درد خبری نبود فقط لذت بوده تو وجودم موج میزد حرکات مرتضی تند و تندتر شد چندتا آه عمیق کشید آبشو خالی کرد تو کونم تا خواستم بلند شم نذاشت گفت بذار آب جذب کونت بشه می خام زنم بشی من بی اختیار بوسیدمش خندید و گفت عروسیت مبارک تو دیگه رسما زن شدی اون شب تا صبح دوبار دیگه منو کرد که بعدا براتون تعریف می کنم با تشکر کرده خوندنتون مهسا نوشته مهسا
0 views
Date: August 23, 2018