زنی از جنس عشق 4

0 views
0%

قسمت قبل اولاو میدونست که این گریه یعنی دختر میخواد از لحاظ احساسی ارتباط بر قرار کنه باهاش گذاشت خوب گریه هاشو بکنه تربیت جامعه اش بهش یاد داده بود که احساس یه زن بخش مهمی از سکس بود و اگه اولاو میخواست به این زن دسترسی مطلق داشته باشه باید از لحاظ روحی تامینش میکرد برای همین هم خودش پیشقدم شد تا این در نیمه بازو بازترش کنه وقتی کیانا آروم شد ازش پرسید چت شده عزیزم نمیدونم تا حالا همچین حسی رو تجربه نکرده بودم بد بود خوشت نیومد چرا اما تا حالا هیچکس باهام مثل تو مهربون نبوده به اینکه کسی باهام مهربونی کنه عادت ندارم اما حالا میبینم که تو باهام خوبی و مهربونی و این منو میترسونه بازم میخوای مهربونی کیانا ایندفعه سرشو بالا آورد و خیره شد تو چشمای اولاو که از شدت شهوت برق میزدن مگه گرسنه نیستی برای تو چرا خیلی هم گرسنمه اولاو گازو خاموش کرد و دست کیانا رو که مثل آدمهای مسخ شده و گیج مونده بود کشید و با فشار شونه هاش نشوندش رو مبل خودش ایستاده بود و داشت تو سرش نقشه میکشید تمام بدنش پر از نیروی شهوتی بود که اولاو میخواست آزادش کنه داشت سعی میکرد تو سرش تمام کارایی رو که تو این چند ماه از ذهنش گذشته بود مرور کنه امروز صبح فکرش هم نمیکرد که همچین لحظه ای قراره به این زودی از راه برسه لحظهٔ در آغوش کشیدن عشقش این مبل تخت هم میشه کیانا بدون حرف بلند شد و مبل رو باز کرد و به حالت تخت خواب در آورد و بعد هم همونطوری که سرش پایین بود بلاتکلیف ایستاد اولاو با لذت از فرق سر کیانا رو از نظر میگذروند دریای موهای مواج و مشکیش که اولاو قصد داشت خودشو توش غرق کنه صورت ماه و لپاش که از خجالت قرمز شده لبای گوشتی آخ که دیگه نمیتونست صبر کنه با حالتی که بیشتردستوری بود تا خواهشی گفت بشین روی تخت یه چند لحظه طول کشید تا کیانا بشینه روی تخت بلافاصله اولاو هم نشست کنارش و روی لالهٔ گوش کیانا یه آه گرم کشید میخواست کیانا رو طوری حشریش کنه که تمام راههای فرار روش بسته بشه لباشو چسبوند به گردن کشیده اش و برای اولین بار از احساس حرکت خون زیر پوست گردن زن که داشت زیر لبای اولاو نبض میزد به وجد اومد پس دراکولا ها یه همچین حسی داشتن یه دفعه فکری به سرش زد شروع کرد به مکیدن گردن کیانا و در همون حال فشارش داد روی تخت دلش میخواست گردن کیانا رو کبود کنه تا همهٔ اون پسر بچه هایی که تو دانشگاه چشمشون دنبال کیاناس بفهمن که کیانا متعلق به اولاوه نگاههای زیادی رو روی عشقش تحمل میکرد و حسودیش میشد حالا موقعیت دستش افتاده بود که حسادت بقیه رو تحریک کنه ناله ای که کیانا کرد اونقدر حالش رو بد کرد که بی اختیار گردن عشقشو گاز گرفت و با نالهٔ آروم کیانا که از روی درد کشید یه لحظه کنترل خودشو از دست داد دلش میخواست پوست لخت دختر رو با همه جا و همه چیزش حس کنه خودشو کشید بالا و همونطور که مراقب بود دختر رو حشری نگه داره لباشو گذاشت رو لبای کیانا و با تمام قدرت بوسید و مکید دستاش هم بیکار نبودن و رفته بودن زیر لباس کیانا و از روی کرستش سینه هاشو میمالیدن چه پوست لطیفی داشت هیکلش نه چاق بود نه لاغر عالی بود انگار اندازه هاشو برای اندازه های اولاو ساخته بودنش سینه هایی که دستای اولاو رو پر میکردن همونایی که برای مکیدنشون بی تاب بود کیانا رو بلند کرد و لباسشو درآورد و با کرستش دستاشو از پشت بست نگاه گیج و سردرگم کیانا رو با یه لبخند پر از شهوت جواب داد نگران نباش کاریت نمیکنم میبینی که خیلی محکم نیست و راحت میتونی بازش کنی به شکم بخواب وقتی کیانا به شکم خوابید بسته بودن دستاش باعث شد که پوستش جمع بشه اولاو موهای کیانا رو زد کنار و در حالیکه پنجه اشو توشون دفن کرده بود کتف کیانا رو گاز گرفت پشت گردنشو گاز گرفت جای دندوناش روی پوست کیانا و ناله های دردناکش اولاو رو دیونه ترش میکرد و گاز بعدی رو محکمتر از قبلی میگرفت و جای گازهاش که کبود میشدن به همه چیز رنگ واقعیت میداد بدون اینکه دستاشو باز کنه برش گردوند و به پشت خوابوندش کیانا چشماشو بسته بود منو نگاه کن میخوام وقتی سینه هات تو دهنمه شهوتو توش ببینم آخه به حرف استادت گوش نکنی مجبور میشه سخت گیری کنه تو که نمیخوای تنبیه ات کنم بچه میخوای نه حالا نگاه کن به دهنم وقتی هردو چشم تو چشم هم بودن کیانا زیر سنگینی نگاه اولاو و شهوتی که توش بود طاقت نیاورد و چشماشو بست مگه تنبیه دلت میخواد که به حرفم گوش نمیدی تو کلمه ها بوی خطر میدادن برای همین هم سعی کرد چشماشو باز نگه داره چقدر استفاده از کلمه ها و شرایطش کیانا رو یاد همون فیلمی که اولاو براش فرستاده بود مینداخت نکنه اولاو میخواست که کیانا شیطنت کنه و به حرفش گوش نده صورت جذاب و مردونه اش وعطر اولاو بوسه هاش و گازاش حالشو بدجوری خراب کرده بود و نمیتونست خوب فکر کنه تصمیمشو گرفت و چشماشو بست میدونست چی قراره بشه مرد توی فیلم محکم زده بود روی باسن زنه و چند لحظه بعد صدای اولاو که میگفت دختر بد با یه سیلی در کونی همراه شد آخ استاد خیلی درد داره اولاو از تیزهوشی کیانا خیلی تعجب کرد و خوشش اومد حالا گوش میدی به من یا آدمت کنم هرچی شما بگید آقا اولاو سینهٔ کیانا رو گرفت به دهنش و همونطور که محکم میمکید و گاز میگرفت تو چشماش نگاه کرد و شهوت رو توشون دید خوشت میاد عزیزم بله آقا آفرین دختر باهوش تنها چیزی که این وسط برای کیانا عجیب بود بلند نشدن آلت اولاو بود یعنی میشد اولاو اینقدر خود دار باشه که کنترل اون پایین رو به همین راحتی داشته باشه اما بوسه های اولاو که داشت میرفت به سمت شکم و نافش حواسشو پرت کرد اولاو شلوار و شرت کیانا رو با هم در آورد و با لذت خیره شد به زیباترین واژنی که تا حالا دیده بود سلام پوسی یه بوسه گذاشت روش از آشناییت خوشوقتم بعداً باید صاحب بدجنستو که تو رو این زیر قایم کرده تنبیه کنم فعلا یه بوس میدی بهم کوچولو کیانا از اینکه اولاو اینقدر خیلی جدی مشغول به بحث و گفتگو با لای پاشه خنده اش گرفت چون داشت یه صورت جدی رو اونجا تصور میکرد میخندی ببخشید استاد و دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و قاه قاه زد زیر خنده اولاو که برای اولین بار داشت خندهٔ از ته دل کیانا رو میدید حسابی سر ذوق اومد و مشغول لیس زدن واژنش شد میمکید و لیس میزد میتونم دستامو آزاد کنم کتفام درد گرفته هر غلطی میکنی بکن فقط به ما دوتا کاری نداشه باش خیس و لذیذ چه عطر ملایم و خوبی داشت تلفیقی از شامپوی بدن شورش و آب طبیعیش که مشام اولاو رو نوازش میداد و غریضهٔ مردونه اش رو تحریک میکرد وقتی واژن خیس کیانا رو لیس میزد و می مکید مجبور بود محکم پهلوهای زن رو بین بازوهای قویش نگه داره که با حرکات تشنجی و بی اختیار کیانا انگار سعی داشتن نذارن اولاو کارشو بکنه اما اولاو حالا دیگه بیش از حد لذت تجربه کرده بود که به همین راحتی بخواد ول کنه انگشت اشاره اشو فرو کرد تو واژنی که از تنگی داشت انگشتشو پس میزد با صدایی که میلرزید گفت اینکه خیلی تنگه این چه جوری میخواد آروم خودشو کشید بالا و کیانا رو بغل کرد آروم انگشت وسطشو فرو کرد تو دردو تو چشمای عشقش میدید ولی نتونست کاری بکنه انگشتاش انگار مغز و ارادهٔ خودشونو داشتن و داشتن یکی یکی خودشونو تو اون واژن تنگ فرو میکردن و تلمبه میزدن اونشب اولاو سه بار کیانا رو به ارگاسم رسوند وقتی کارش با کیانا که دیگه حال نداشت چشماشو باز نگه داره تموم شد بغلش کرد و بدن خیس از عرق دخترکش رو تو نوازش کرد تا آروم بشه میدونست که این نوازش بعد از عشق بازی قراره کیانا رو بهش گره بزنه اینو از یکی از همکارای زن یه بار شنیده بود که داشت از نفهمی شوهرش صحبت میکرد و میگفت که اگه نصف اون همه احساسی رو که به تلویزون نشون میده به من نشون میداد الان اوضاعمون اینجوری نبود بدون اینکه لباسای خودشو در بیاره خیلی فعالیت کرده بود از عکس العمل کیانا میترسید از اینکه مبادا حالش بد بشه ویا شایدم تحقیرش کنه از حس ترحمش هم میترسید اونقدر عزت نفس داشت که نخواد خودشو تحقیر کنه از کیانا فقط عشق میخواست وفعلاً از اینکه رابطه اش با دختر شروع شده رضایت کافی داشت در ثانی یک کم مرموز بودن نه تنها برای این رابطه بد نبود بلکه شاید کیانا رو مشتاق تر هم میکرد اما حالا لازم داشت که از خجالت خودش حسابی در بیاد و برای همین هم کارای فرداشو بهونه کرد و بدون اینکه چیزی از سوپ بخوره رفت باید خودشو خالی میکرد و اینجا نمیشد اونشب بعد از اینکه اومد خونه از تجربهٔ سکسش با کیانا هر چند ناقص راضی بود حالا میتونست خودارضاییش رو بر مبنای واقعیت انجام بده مخصوصاً که جای بوسه های کیانا روی لباش خالکوبی شده بود و میسوخت لباساشو در آورد و در حالیکه محکم آلتشو تکون میداد تمام اتفاقات و بازیهایی رو که بینشون گذشته بود رو از نظر گذروند وقتی یادش افتاد که کیانا هربار موقع ارگاسم اسم اولاو رو به زبون آورده بود دیگه نتونست تحمل کنه و با فریاد بلندی ارضا شده بود تنها چیزی که اولاو نمیدونست این بود که بعد از اینکه خونهٔ محبوبش رو ترک کرده سایه ای شوم از گذشتهٔ کیانا از پشت درختها بیرون اومد و به سمت خونهٔ محقّر رفت بعد از رفتن اولاو کیانا هیجانزده و ملتهب بود با اینکه اولاو بهش وقت نداده بود چیزی بخوره حس کرد که گرسنه اش نیست و فقط یه قاشق از سوپ خورد بعدش هم از یخچال یه نوشابهٔ نیمه باز برداشت و دو سه جرعه سر کشید فکرش پر از اولاو بود نه فکرش رفته بود و فقط اولاو جاشو گرفته بود انگار یه دفعه خیلی خسته شده بود حتماً از اونهمه ارگاسم بود تن اولاو روی بدن تشنه اش سنگینی وزنش و عطرش تنها چیزی بود که کیانا حالا میخواست بهشون فکر کنه از احساس خستگی که داشت زیاد ناراضی نبود هیجان اینکه فردا قرار بود با اولاو جلوی همهٔ کلاس روبرو بشه خودش هم وقتی رازی به این بزرگی و قشنگی بینشونه هیجانزده اش میکرد اما چشماش کم کم داشتن سنگین میشدن و چند لحظه بعد کیانا خوابش برد نیمه شب بود که کیانا یه سوزش ناگهانی رو تو بازوش احساس کرد انگار یه پشهٔ گنده زده باشدش هنوز گیج خواب بود درد اونقدر زیاد بود که با اینکه خیلی خسته بود مجبور شد برگرده به پهلوش و دستشو بذاره رو بازوی چپش که درد میکرد دردش جور عجیبی بود یه حالت انفجاری و سوزش بود که داشت تو بازوی چپش رفته رفته پخش میشد درد اونقدر زیاد شده بود که کیانا حس کرد عضله اش داره جور بدی منقبض میشه دهنش خشک بود و آب میخواست در حالیکه داشت از تختش می اومد پایین شروع کرد به مالیدن بازوش که حالا بی حس بود یعنی چه اتفاقی داشت می افتاد احساس خطر میکرد باید از کسی کمک میخواست حالا پاهاشم بیش از حد گرم و بی حس شده بودن یه چیزی غلط بود خیلی هم غلط با تمام سرعتی که میتونست بلند شد باید به اولاو زنگ میزد وقتی تلفنشو خواست برداره با تعجب متوجه شد که تلفنش سر جاش نیست باید پیداش میکرد و به اولاو زنگ میزد ولی پاهاش شل بودن و لرزون و بعد از چند لحظه نتونستن وزنشو که حالا یه تُن شده بود بکشن و محکم خورد زمین دوباره با یه تلاش مذبوحانه سعی کرد بلند بشه ولی نتونست ارتباطش با پاهاش و کمر به پایین قطع شده بود و درد بازوش منتشر شده بود به همه جای بدنش حالا تو قفسهٔ سینه اش یه دردی مثل غلغلک پیچیده بود و نفس کشیدن رو براش سخت میکرد اتاق تاریک بود اما یه لحظه حس کرد کسی تو اتاقشه یه شبح فکر کرد شاید اولاو برگشته ولی اونکه کلید نداشت کیانا مطمین بود درو قفل کرده قبل از خواب یه لحظه حس کرد کور شده ولی دوباره انگار دیدش برگشته بود اما اینبار تار خیلی بیحال بود سعی کرد داد بزنه و کمک بخواد ولی دریغ از یه آه نمیتونست درست نفس بکشه و داشت ازبی هوایی عذاب میکشید یه لحظه حس کرد سایه ای رو بالای سرش دیده و قبل از اینکه بیهوش بشه یکی بلندش کرد صبح اولاو با سرخوشی بی سابقه ای قبل از زنگ موبایلش بیدار شد هیچ شبی به اندازهٔ دیشب خوب نخوابیده بود و امروز صبح احساس جوونی میکرد از فکر دیدن کیانا هیجان داشت و نمیتونست طاقت بیاره حالا که فکرشو میکرد یه کم پشیمون بود که چرا دختر بیچاره رو اونطوری کبود کرده ولی بعد با یه لبخند شیطنت بار زمزمه کرد تقصیر خودشه که اینقدر خوشگله دفعهٔ دیگه بدتر میکنم اولاو مثل آدمهای گناهکار که پیش کشیش میرن برای اعتراف لازم داشت با اریک حرف بزنه اریک همیشه زودتر از اولاو میومد دانشگاه اولاو در اتاق دوستشو با ضربه های ریتمیکی زد بیا تو خوبی اریک تو انگار خیلی بهتری نیش باز اولاو مثل یه کتاب باز بود که اریک خیلی راحت خوند چیکار کردی تو نکنه ببند اون نیش احمقانه رو خرس گنده مگه قرار بود چیکار کنم اولاو گاهی وقتا خیلی بچه میشی دلم میخواد بخوابونمت رو زانوم و بزنم در کونت حالا چطور بود چی کفریم نکن امیدوارم بدونی داری چه غلطی میکنی نگران باش میدونم چیکار میکنم حالا چه طوری بود اون دیگه یه رازه پس اومدی منو بچزونی اریک مثل بچه ها یه کتاب سنگین ورداشت و پرت کرد طرف اولاو که اگه درو به موقع نبسته بود حتماً میخورد بهش اما وقتی نیم ساعت بعد که کلاس قرار بود شروع بشه رفت تو سالن کنفرانس متعجب بود که کیانا رو ندید کیانا همیشه از همه زودتر می اومد ومنتظر مینشست یعنی چرا دیر کرده بود کیانا حس کرد دهنش پر از خورده شیشه اس و همون آن که سعی کرد نفس بکشه درد وحشتناکی تو قفسهٔ سینه اش پیچید سعی کرد زبونش رو توی دهنش حرکت بده تا اگه خورده شیشه ای تو دهنش رفته بیرون بریزه اما زبونش اونقدر ورم کرده بود که نتونست حتی تکونش بده سعی کرد ببینه کجاست اما پلکاش فقط یک کم باز شدن اونقدر کم که همه چیز پشت پرده ای از غبار موند طوریکه از چیزایی که اطرافش اتفاق می افتاد هیچ چیز نفهمید صبح به خیر کیانا خانوم بلند شو دیگه صبح شده فکر کردم مردی خدای نکرده آخه فعلاً باهات خیلی کار دارم صدای یه مرد بود که فارسی حرف میزد اگه حالش اینقدربد نبود شاید میترسید اما الان فقط احساس مردن میکرد سعی کرد چیزی بگه اما گلوش اونقدر میسوخت که کلمه ها با خس خس بیرون اومد من کجام چی گفتی خوب متوجه نشدم کیانا آهسته نجوا کرد من کجام دونستنش به چه دردت میخوره دختر جون من جای تو بودم همین یه ذره انرژی که مونده با حرف زدن حروم نمیکردم نفس کشیدن چقدر کار سختی بوده چند بار آب دهنشو قورت داد اما آبی تو بدنش نداشت تشنه ای کیانا سعی کرد سرشو تکون بده اما حالت تهوع بهش دست داد میدونم عزیزم مخصوصاً بعد از تقلای دیشبت اما پذیرایی باشه برای وقتی که مهمون اصلی رسید پدرت خیلی دلش واسه ات تنگ شده تو این ۹ سال ادامه نوشته

Date: June 27, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *